پدر و خواستگاران
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری رفت. پدر دختر گفت: «تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم.»
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود. پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: «انشاءالله خدا او را هدایت میکند.»
دختر گفت: «پدرجان، مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟»