نياز خدا به بعثت پيامبران پرسش 16 . آيا خداوند نيازمند است؟ اگر نيست ـ كه بايد چنين باشد زيرا با صفت غنى بودن خدا تضاد دارد ـ پس چرا در جهت افاضه فيض خود به انسان ها، نيازمند پيامبران است؟ ما انسان ها براى هدايت، نيازمند پيامبران هستيم و فياضيت خداوند ـ كه فيض مطلق و تمام است ـ اقتضا دارد براى نيل آدمى به سعادت، پيامبرانى را ارسال كند.[120] اما اين فيض رسانى توسط رسولان، هيچ منافاتى با غنى بودن خداوند و عدم نياز او به غير خود ندارد؛ چرا كه غرض از توحيد افعالى (يعنى خدا در كارهايى كه انجام مى دهد نياز به كمك و يار و ياور ندارد)؛ آن است كه انجام دادن كارهاى الهى، نيازى به ياور و كمك خارج از ذات ندارد. از اين رو اگر كارى به وسيله اسبابى انجام مى گيرد كه آنها را هم خود خدا مى آفريند و آن را سبب قرار مى دهد، اين منافاتى با غناى او و توحيد افعالى ندارد. هنگامى استفاده از اسباب، با غنى بودن او منافات دارد كه بگوييم خدا به اسبابى كه خارج از ذات و خارج از حيطه آفرينش او است، نيازمند است. بنابراين، خداوند متعال از طريق انبيايى كه خود آنان را آفريده و خود آنها را به پيامبرى رسانده و مبعوث فرموده است، به بندگان خود فيض مى رساند و اين، با غنى بودن خداوند ناسازگار نيست. وقتى غنى بودن و توحيد افعالى معناى حقيقى خود را از دست مى دهد كه بگوييم خداوند، به پيامبرانى نيازمند است كه مخلوق و مبعوث او نيستند.[121] به نظر مى رسد منشأ چنين شبهاتى، مقايسه مفاهيم رايج ميان ما، با مفاهيمى است كه نسبت به خداوند متعال به كار مى گيريم و اين، در باب صفات و افعال الهى بيشتر است. آدمى يك سلسله مفاهيم را كه از مصاديق امكانى اخذ كرده (يعنى، ابتدا چيزى را در خود يافته يا رابطه اى ميان دو موجود مخلوق و ممكن و مادى را شناخته است، سپس از آن رابطه يافته يا شناخته شده)، مفهومى گرفته و آن را تعميم داده است تا شامل خدا هم بشود. براى مثال وقتى مى گوييم خداوند امور جهان را تدبير مى كند، از اين «تدبير» همان تدبير رايج ميان خود را ـ كه فلانى يك مجتمع را اداره مى كند و امور آن را به پيش مى برد ـ استنباط مى كنيم. غنى بودن و بى نيازى خداوند و يا فيض رسانى او توسط اسباب و سلسله علل و معلول ها نيز از اين مسئله مستثنا نيست. ما فكر مى كنيم استفاده خداوند متعال از اسباب، مانند استفاده انسان ها از تعدادى ابزار است؛ و چون آدمى در انجام كار، بدان ابزار نيازمند است، فورى به ذهن ما چنين خطور مى كند كه خداوند هم به اسبابى كه توسط آن به ما فيض مى رساند، نيازمند است و حال آنكه چنين نيست. ما نيازمند به ابزارى هستيم كه خارج از حيطه آفرينش ما است. ما به عللى و عواملى نيازمنديم كه در مقابل هستى و وجود و ذات ما هست؛ حال آنكه خداوند با ابزارى فيضش را مى رساند كه آنها، علل و اسبابى، در طول هستى او و مخلوق و وابسته محض به ذات مقدس اويند. البته اين مطلب بدان دليل است كه ما رابطه فاعليت الهى و خالقيت او را نمى توانيم درست درك و هضم كنيم و تصوير صحيحى از رابطه واجب الوجود و ممكن الوجود داشته باشيم؛ زيرا ذهن آدمى داراى قيود و شرايطى است كه معقولات علمى و فلسفى خود را از جهان طبيعت به دست مى آورد. از اين رو، نمى تواند رابطه خدا را با جهان دقيقا به دست آورد. البته اين عدم توانايى در رسيدن به كنه مطلب، نبايد باعث شود كه ما فكر و عقل و خرد خود را تعطيل كنيم؛ بلكه بايد تلاش كنيم و معرفت عقلانى خود را زياد كنيم و در باب رابطه خداوند با جهان و افعال او و نسبت او با اسباب و نظامى كه خود بر جهان هستى حكم فرما ساخته است، از قرآن مدد جوييم. قرآن در لحن هاى گوناگونى، درباره نسبت و رابطه خدا با موجودات مطالبى مطرح كرده است؛ از جمله: «احاطه خداوند بر همه موجودات»،[122] «قوام جهان هستى از خداست»،[123]«خداوند با همه موجودات است»،[124] «خدا خالق هستى است»،[125] «خداوند مالك هستى است»، «خدا حافظ جهان هستى است»،[126] «پرورش دهنده همه هستى است»[127] و... بر اين اساس، به تدريج معرفت ما در باب نسبت خدا با علل و اسبابى كه خود مقرر و خلق فرموده، روشن تر مى شود و در عين حال، غنى بودن محض او براى ما بيشتر واضح مى گردد كه در اين راه نيز بايد از او مدد جوييم.[128] جرعه اى بر ريختى زآن خفيه جام بر زمين خاك، مِنْ كأس الكرام هست بر زلف و رخ از جرعه ش نشان خاك را شاهان همى ليسند از آن جرعه حسن است اندر خاك گش كه به صد دل روز و شب مى بوسيش[129]