تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46334
بازدید دیروز : 37451
بازدید هفته : 196166
بازدید ماه : 518447
بازدید کل : 10910202
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 19 / 4 / 1394

 

چگونگی قضاوت کردن امام علی ( علیه السلام )

روزی عمر به علی (ع) گفت: در داوری شتاب می کنی. علی (ع) در همان لحظه کف دستش را گشود و به عمر فرمود: چند انگشت در این دست است؟ عمر گفت: ۵ انگشت. علی (ع) فرمود: در پاسخ شتاب کردی. عمر گفت: نیاز به تامل نداشت. در نگاه اول آشکار بود که دارای ۵ انگشت هستی. علی (ع) فرمود: من نیز در حکم در مورد آنچه برایم آشکار است شتاب می کنم .

 

 

اثبات مادر بودن زن

زنی با جوانی نزد قاضی رفتند که جوان زن را مادر خود میخواند و زن امتناع میکرد و رو به قاضی گفت که این چهار که برادرانم هستند گواه میدهند که این جوان پسر من نیست !!! آن چهار برادر گفتند که این چهل تن همراه ما هستند شهادت میدهند که خواهر ما فرزندی نداشته و هنوز دختر است و چون قاضی این را شنید دستور به حکم حد پسر داد و پسر رو به علی (ع) که آنجا حاضر بود کرد و فریاد داد که ای علی (ع) تو حکم کن میان ما که به خدا قسم این زن مادر من باشد و مرا نیز 2 سال شیر داده است . امام رو به زن گفت که ای زن ولی تو کی باشد و زن برادرانش را اشاره کرد و امام از برادرانش خواست تا وکالت خواهرشان را به او بدهند و برادران آن زن قبول کردند و گفتند که هر حکمی شما نمایید مورد قبول ما باشد . امام رو به زن کرد و گفت که ای زن من تو را به مهر 400 دینار به عقد این جوان آوردم و به غلام خود گفت تا که به منزل برود و این مبلغ را بیاورد و رو به زن کرد و گفت که برخیز و دست شوهرت را بگیر و به خانه برو . چون زن چنین شنید گریه سر داد که چگونه است من با فرزندم همبستر شوم و به مادر بودن خود اعتراف کرد !

   

 

 
 

 

 

دو مادر و یک فرزند!

در زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکى نزاع مى کردند و هر کدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشکلشان را حل کند از این رو دست به دامان امیرالمومنین علیه السلام گردید.

امیرالمومنین علیه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصیحت فرمود ولیکن سودى نبخشید و ایشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند.

امیرالمومنین علیه السلام چون این دستور داد اره اى بیاورند، در این موقع آن دو زن گفتند: یا امیرالمومنین ! مى خواهى با این اره چکار کنى ؟

امام علیه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف کنم براى هر کدامتان یک نصف ! از شنیدن این سخن یکى از آن دو ساکت ماند، ولى دیگر فریاد برآورد: خدا را خدا را! یا اباالحسن ! اگر حکم کودک این است که باید دو نیم شود من از حق خودم صرفنظر کردم و راضى نمى شوم عزیزم کشته شود.

آنگاه امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگرى مى بود او نیز به حالش ‍ رحم مى کرد و بدین عمل راضى نمى شد، در این موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به کذب خود اعتراف کرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت علیه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گردیده براى آن حضرت دعاى خیر نمود!

 

 

 

 

قضاوت بسیار زیبای حضرت برای شناسایی غلام

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردى کوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بین راه غلام مرتکب تقصیرى شده مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته ، به مولاى خود گفت : تو مولاى من نیستى بلکه من مولا و تو غلام من مى باشى . و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم . چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد على رفتند و مولا (ضارب ) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتکب خلافى شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود مى خواند.

دیگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گوید و او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمایى و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود مى خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید.

امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید.

چون صبح شد، امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن ! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از اداى فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول مى شد تا خورشید به اندازه نیزه اى در افق بالا مى آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده مى گفتند: امروز مشکل تازه اى براى امیرالمومنین روى داده که از عهده حل آن بر نمى آید! تا اینکه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: چه مى گویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگرى غلام على علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید که مى دانم راست نمى گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت .
امیرالمومنین (ع ) به غلام رو کرده ، فرمود: مگر تو ادعا نمى کردى من غلام نیستم ؟
گفت : آرى ، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایى شدم .پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسلیم نمود .

 

 

 

مجازات متفاوت 6 مرد زناکار

6 مرد را پیش قاضی بردند به جرم زنا کاری و قاضی گفت که همه را سنگسار کنند !!! امام علی (ع) فرمود که این حکم درست نباشد و چون حکم درست را پرسیدند فرمود که باید اولی را گردن زد ، دومی را سنگسار کرد ، سومی را حد زنا کار که صد تازیانه باشد زد ، چهارمی را حد 50 تازیانه زد ، پنجمی را تنبیه نمایند و ششمی را بی مجازات ببخشند ؛ و چون پرسیدند که جرم هر 6 نفر یکی بوده اما مجازات آنها نه ! حضرت فرمود که : اولی کافر میباشد که به دروغ به اسلام آمده و با زن مسلمه ای زنا کرده که حکمش قتل است ، دومی مرد محصن بود یعنی زن داشت و حکمش سنگسار است ، سومی محصن نبود لذا حکمش حد است ، چهارمی غلامی بود که حدش نصف میباشد ، پنجمی نابالغ بود که تنبیه کافی است و ششمی دیوانه بود که حکمی بر او نمیباشد.

 

 
 

 

 

 

قضاوتی جالب درباره شراب خوار


کسی در زمان خلافت ابوبکر شراب خورد و او را گرفتند و حد را خواستند اجرا کنند اما وی ادعا کرد نمیدانسته که شرب الخمر حرام است لذا ابوبکر اورا به نزد مولا علی (ع) فرستاد تا حکم کند امام فرمود او را به نزد انصار و مهاجر برده و ببینند که آیا او را کسی خبر رسانده یا خیر اگر کسی او را خبر رسانده بود در جا حدش زنند و اگه کسی به او خبر نداده بود او توبه کند و رهایش سازند .

 

 

   

چگونگی تشخیص ادعای شاکی

در زمان خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع)، مردی را نزد آن حضرت آوردند كه ادعا می كند كسی بر سرش ضربه ای زده و در اثر این ضریه چشمانش نمی بیند و زبانش از كار افتاده و حس بویائی خود را نیز از دست داده. حضرت فرمود:« اگر راست بگوید سه دیه ی كامل بر او واجب است.» اطرافیان گفتند كه از كجا صحت و سقم ادعاهای او را تشخیص دهیم ؟؟؟

امیرالمؤمنین فرمود: «برای اینكه درستی ادعای او مبنی بر اینكه چشمش نمی بیند ثابت شود او را در مقابل آفتاب قرار دهند بطوریكه آفتاب مستقیم به چشمانش بتابد. اگر راست نگفته باشد نمی تواند چشمانش را باز نگهدارد. و در مورد ادعایش مبنی بر اینكه دیگر حس بویائی ندارد، پنبه ای را بسوزانند و مقابل بینی اش بگیرند اگر از چشمانش آب سرازیر شد و سرش را از دود دور كرد صادق نیست و گرنه راست می گوید. ولی در اینكه ادعا می كند زباش آسیب دیده به طوریكه تكلمش را از دست داده، باید سوزنی در زباش بزنند، اگر خون سرخ بیرون آید زبانش سالم است ولی اگر خون سیاه بیرون آید در ادعایش صادق است .

 

 

 

 

فرزند پسر برای کدام زن است ؟؟؟

مردى داراى دو زن بود كه هر دو نفر آنها باردار بودند. هر يك از آنها آرزو مى كرن که فرزندى كه به دنيا مى آورد پسر باشد تا بدين وسيله پيش ‍ شوهرش محبوبتر گردد . در آنزمان به دليل پايين بودن سطح فرهنگ و نقش مهمى كه مردان در تقويت بنيه نظامى داشتند ، داشتن فرزندان پسر ، افتخار بوده و داشتن فرزندان دختر ، موجب سرافكندگى محسوب مى شد .
از قضا هر دو زن در يك شب تاريك و در يك اتاق ، زايمان مى كنند. يكى از آنها دختر، وديگرى پسر به دنيا مى آورد. زنى كه دختر زاييده بود، در يك زمان مناسب ، فرزندش را بانوزاد پسر هوويش عوض مى كند و وانمود مى كند كه او پسر زاييده و هوويش دختر. اين كارباعث اختلاف و درگيرى بين دو هوو شده و كسى نمى تواند در اين مورد قضاوت كند. طبق معمول ، براى قضاوت در اين مورد، به درياى علم و حكمت ، اميرمؤ منان ، حضرت على(ع) مراجعه مى شود. آن حضرت می فرمایند شیر هر دو مادر را به مقدار معين و مساوى با هم مقایسه کنند و  آن دو را وزن کنند سپس شیری که سنگین تر است مربوط به مادر نوزاد پسر می باشد .
                 
                                               
 ***************
 
دلیل علمی این قضاوت امام علی امروزه اثبات شده است : به دليل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد، خداوند متعال حتى در تغذيه نوزادان نيزاختلاف قايل شده است . شيرى كه پسر از آن تغذيه مى كند، بايد از املاح و فلزات بيشترى برخوردار باشد، تا استخوان بندى و اسكلت و همچنين عضلات محكم تر و نيرومندترى رابراى مردانى كه وظايف سنگين تر، خشن تر و خطرناكترى به عهده خواهند داشت ،فراهم سازد.به دليل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد، خداوند متعال حتى در تغذيه نوزادان نيزاختلاف قايل شده است . شيرى كه پسر از آن تغذيه مى كند، بايد از املاح و فلزات بيشترىبرخوردار باشد، تا استخوان بندى و اسكلت و همچنين عضلات محكم تر و نيرومندترى رابراى مردانى كه وظايف سنگين تر، خشن تر و خطرناكترى به عهده خواهند داشت ،فراهم سازد .

  
   

 

 

حکم زنای زن باردار

 زنی حامله را نزد قاضی بردن که زنا داده ، قاضی حکم سنگسار داد اما مولا علی (ع) فرمود این درست نباشد چرا که شما مطمئن نیستید که طفل مرده باشد یا نه و باید به او مهلت دهید تا طفلش را به دنیا آورد و برای طفل پرستاری برگزینید و سپس حد او را اجرا نمایید .

 

 

 

داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت!

در روایات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدند ، یکى از آنان گفت : اى رسول خدا! گاو این شخص ، الاغ مرا کشته است در این باره بین ما قضاوت کن .

رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود : نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کند . آنان نزد ابوبکر رفتند و جریان خود را به او گفتند . ابوبکر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) نرفته اید و نزد من آمده اید ؟ گفتند : به حضور آن حضرت رفتیم او ما را به نزد شما فرستاد . ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوانى را کشته است چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست !!! آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن حضرت رساندند . پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود : نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت کند . آنان نزد عمر رفته و جریان را گفتند ، او گفت : چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) نرفته اید و به اینجا آمده اید ؟ گفتند : به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رفتیم ، او ما را نزد شما فرستاد . عمر گفت : چرا پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبکر نفرستاد ؟ گفتند : نزد او نیز فرستاد . عمر گفت : او چه گفت ؟  گفتند : ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوان دیگر را کشته است و چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست .عمر گفت : به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته !!!

آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه  و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جریان را به عرض آن حضرت رساندند . پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنان فرمود : به حضور علىّ بن ابیطالب (علیه السلام ) بروید تا او در این مورد قضاوت کند . آنان به حضور على (علیه السلام ) رفته و جریان را گفتند . على (علیه السلام ) فرمود : اگر گاو به اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است ، صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بدهد و اگر الاغ به اصطبل و جایگاه گاو رفته و گاو او را کشته است ، بر گردن صاحب گاو چیزى نیست . آن دو مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت على (علیه السلام ) را به عرض رساندند . پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود : لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ . على بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعّال بین شما قضاوت نموده است . سپس فرمود : حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد که طبق سنّت حضرت داوود (علیه السلام ) در قضاوت داورى مى کند .

 

 

حل یک مساله جالب ریاضى توسط امام علی ( علیه السلام )

عبدالرّحمن بن حجّاج  مى گوید: از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمؤمنان على (علیه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :دو نفر مرد در مسافرت ، با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند، نفر اول سه گرده نان از سفره خود بیرون آورد و نفر دوم پنج گرده نان ، در آن هنگام مردى از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنان داد و گفت : این هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و کشمکش ‍ خود را نزد على (علیه السلام ) آوردند و داورى را به او واگذار نمودند. على (علیه السلام ) به آنان فرمود:نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى و پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش کنید.صاحب سه نان ( نفر اولی ) گفت :من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره قضاوت به حق کنید . امیرمؤ منان على (علیه السلام ) خطاب به نفر اول فرمود : اکنون که تو حاضر به سازش نیستى و حقیقت را مى خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، فقط یک درهم است . او گفت :سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!.حضرت على (علیه السلام ) فرمود:اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سه نان نبودى ؟.او گفت : بله من صاحب سه نان هستم . على (علیه السلام ) فرمود:رفیق تو صاحب پنج نان است ؟ او گفت : آرى . على (علیه السلام ) فرمود:بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه به سه نفر خورنده ) مى شود . تو (صاحب سه نان ) هشت قسمت نان ها را خورده اى و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفیق تو (صاحب پنج نان ) است و یک درهم آن مال تو (صاحب سه نان ) است .آن دو مرد در حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر على (علیه السلام ) رفتند .

                                                  ******************

توضیح بیشتر قضاوت زیبای مولا در این قضیه جالب : هر نان را 3 تکه فرض می کنیم. این 8 نان را 24 تکه در نظر می گیریم  . و چون همه به اندازه مساوی خورده اند پس هر کدام 8 تکه از 24 تای کل خورده اند . حال نفر سوم 8 درهم پول پرداخته برای 8 تکه ای که خورده . در نتیجه برای هر تکه یک درهم پرداخت کرده است .

حال باید دید که این 8 تکه که نفر سوم خورده چقدرش مال نفر اول و چقدرش مال نفر دوم است .

نفر اول 3 نان داشته یعنی 9 تکه و چون خودش مثل بقیه 8 تکه نان خورده پس  یک تکه از نانش می ماند که نفر سوم خورده است . و چون نفر سوم به ازای هر تکه نان یک درهم پول داده پس فقط یک درهم حق نفر اول است .

نفر دوم 5 نان داشته یعنی 15 تکه نان  . و چون خودش 8 تکه نان خورده 7 تکه دیگر می ماند که آن را نفر سوم خورده است . و چون نفر سوم به ازای هر تکه نان یک درهم پول پرداخت کرده است در نتیجه باید 7 در هم به ازای این 7 تکه نان به نفر دوم برسد .

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی