قرآن و تئوري تحوّل (2)
رويكرد انديشمندان غربي درباره آفرينش انسان
ديدگاه چارلز هاج
چارلز هاج،(1) يكي از محافظه كاران آمريكايي از مدرسه مذهبي « پرينستون »(2) است كه به لحاظ اعتقادش به كتاب مقدّس، تسليم « نظريّه تكامل » نشد. وي بين حقايق مهمّي كه به رسولان معصوم ارائه شده و قصد تعليم آنها را داشتند، با عقايدي كه به نحو اتّفاق مورد اعتقادند، فرق مي گذاشت. آنان در نتيجه، از « اخترشناسي كپرنيكي » دفاع مي كردند؛ زيرا نويسندگان كتاب مقدّس، گرچه به « زمين مركزي » اعتقاد داشتند؛ ولي چنين تعليمي نمي دادند.
چارلز هاج انديشه تكامل انسان را به جهت تضادّي كه بين آن و تعاليم كتاب مقدّس و رسولان مي ديد، نپذيرفت.(3)
ديدگاه جيمز مكاش
جيمز مكاش،(4) فيلسوف اسكاتلندي و رئيس دانشگاه پرينستون، بر اين عقيده است كه خداوند، نه فقط طرح اوّليه كلّ جريان تكامل را مقرّر داشته است، بلكه از آن پس، از طريق چيزي كه به نظر ما تحوّلاتِ خود به خود مي آيد، به كار خود ادامه مي دهد. تغييرات اتّفاقي كه داروين نتوانسته است هيچ گونه تبييني براي آنها به دست دهد، چه بسا معلول دخالت و انتخاب ماوراي طبيعي يك مدبّر كارساز باشد كه تغييرات ظاهراً اتفاقي ا در جهت قصد و اراده خود هدايت مي كند.
ديدگاه بنياد پردازان ( فاندامنتاليسم )
اين گروه، برخلاف « محافظه كاران »، معصوميّت يا خطاناپذيري كتاب مقدّس را به معناي ظاهري اش حمل مي كردند و اعتقاد راسخي به مرگ فديه وار مسيح ( عليه السّلام ) و رجعت او داشتند. هواخواهان افراطي تر، نه تنها به « نظريّه تكامل »، بلكه به طور كلي به علوم و آموزش جديد حمله مي كردند و آنها را « مادّي و الحادي » مي دانستند.(5)
ديدگاه مذهب كاتوليك
« نص گرايان كاتوليك » كه نه تنها به ظاهر كتاب مقدّس متّكي بودند، « نظريّه تحوّل » را به دليل مخالفت آن با نص كتاب مقدّس رد مي كردند؛ اما « كاتوليك هاي تأويل گرا » با تأمّل و حزم بيشتري با اين مسئله مواجه شدند: اين عده، حقايق وحياني را تنها نهفته در كتاب مقدّس نمي دانستند و تفسير مجتهدانه كليسا را هم، بخشي از اين حقايق مي شمردند؛ بنابراين، براي كتاب مقدّس، سطوح و ساحت هاي مختلفي قائل بودند، از اين رو، همواره اجازه تأويل آيات و عبادات مشابه را مي دادند. بنابراين، « رم » ابتدا به تخطئه شديدِ « نظريّه تكامل » پرداخت؛ اما بعدها، رفته رفته بر پذيرش اين نظريّه از سوي كاتوليك ها افزوده شد. در نتيجه، كتاب مقدّس به دو قسمت تفكيك گرديد، نخست: عقايد اصلي و رسمي و دوّم: آراء و عقايد غير رسمي و جنبي كه حاوي عقايد علمي نادرستِ نويسندگان كتاب مقدّس بود.(6)
ديدگاه نهضت نوخواهي
به عقيده اين گروه، كتاب مقدّس نوشته دست بشر است، نه وحي خداوند بر انسان؛ يعني: سرگذشت سلوك بشر و كوشش او در طلب خداوند و سير تكامل آرمان ها و رشد بصيرت ديني، او را به چنين نگارشي كشانده است. به عقيده اين محققان: كتاب مقدّس، يك كتاب الهي يا الهام يافته نيست؛ هر چند كه الهام بخش است. نخستين ابواب « سِفْر تكوين » را بايد هم چون بيان شاعرانه عقايد ديني در باب اتّكاي انسان به خداوند و تعبير ادبي سامان مندي و نظام احسن و اصلح جهان تلقّي كرد؛ از اين رو، اين گروه، دغدغه « تضادّ علم و عهدين » را نداشتند؛ زيرا آن چه براي اينها مهم بود، خداگرايي و خداشناسي بود؛ نه اعتقاد به متون مقدّس.(7)
ديدگاه الهيّات اعتدالي
شلاير ماخر اين نظريّه را ارائه كرد كه: « مبناي ديانت، نه تعاليم وحياني است و نه عقل معرفت آموز »؛ اين عقيده، « تجربه ديني » را مبناي توجيه عقايد ديني مي داند. اين گرايش، معلول پيشرفت پژوهش هاي مربوط به « كتاب مقدّس » است كه محقّقان را بر آن داشت كه « عهد عتيق » را مجموعه اي از چندين روايت و متعلّق به زمان هاي مختلف بدانند و « عهد جديد » را صرفاً سيره مسيح ( عليه السّلام ) كه بيش از نيم قرن بعد از تصليب او نوشته شده بي انگارند.
اولويّت بخشيدن به « اخلاق » و « ارزش هاي اخلاقي » در ديانت، يكي ديگر از جريان هاي مؤثّر در پيدايش « الهيّات اعتدالي » بود. با اين بيانات، ديدگاه الهيّات اعتدالي در زمينه « تكامل » روشن مي گردد كه برداشت اعتدالي از كتاب مقدّس، به موافقت بي قيد و شرط با شواهد علمي تكامل، ميدان مي دهد؛ ولي اين موافقت به جرح و تعديل بنياني عقايد ديني منتهي نمي شود؛ زيرا اين گروه، مبناي الهيّات را در « احوال قلبي » جست و جو مي كردند؛ نه در « الهيّات عقلي يا نقلي ».(8)