اهميت و ضرورت انسانشناسي را ميتوان از دو منظر بررسي كرد:
الف) انسانشناسي در چارچوب انديشة بشري
معنايابي زندگي
بامعنا بودن زندگي انسان، به تصويرهاي مختلف از او بستگي تام دارد و اين تصويرهاي مختلف را تحقيقات انسانشناختي در اختيار ما قرار ميدهد. براي مثال اگر در انسانشناسي به اين تصوير دست يابيم كه انسان داراي هدف معقول و متناسبي نيست كه در طول زندگي خود به سوي آن در حركت باشد، يا اگر انسان را موجودي بدانيم كه محكوم جبر زيستي، اجتماعي، تاريخي و الاهي است و خود نميتواند سرنوشت خويش را رقم زند، در اين صورت، زندگي انسان بيمعنا و سراسر پوچ و بيهوده خواهد بود؛ ولي اگر انسان را موجودي هدفدار (هدفي معقول و متناسب) و مختار تصوير كرديم كه ميتواند با تلاش به آن هدف برتر دست يابد، زندگي وي معقول و بامعنا ميشود.(1)