آورده اند که در زمان های قدیم پادشاهی بود که وزیری بسیار دانا و کاردانی داشت . روزی پادشاه را بر علیه او تحریک نمودند . وزیر چون خود را در خطر یافت متواری شد و در یکی از خانه های شهر پنهان گردید . به برکت کاردانی و لیاقت وزیر مملکت در کمال آرامش اداره می شد . ولی پادشاه قدر این نعمت را ندانسته بود . در غیاب وزیر جای خالی وی رفته رفته احساس شد . پادشاه در اداره ی مملکت روز به روز با مشکل مواجه شد . دستور داد وزیر را پیدا کرده و به جایگاه اصلی اش برگردانند . ولی پیدا کردنش کار ساده ای نبود . بلاخره یکی از درباریان راه حل پیدا کردن وزیر را در این یافت که به هر خانواده بزغاله ای داده شود و تأکید شود که به همان وزنی که داده می شود در همان وزن بزغاله تحویل گرفته خواهد شد . بزغاله ها به خانواده ها تحویل داده شد . بعد از 37 روز بزغاله ها جمع آوری شدند . بعضی از بزغاله ها وزن زیاد کرده بودند و بعضی دیگر وزن کم آورده بودند بجز یک خانوار . این خانه همان جایی بود که وزیر پنهان شده بود . وزیر را یافتند و دوباره به جایگاه قبلی برگردانند .روزی پادشاه از او پرسید : چه تدبیری اندیشیده بود که بزغاله وزنش ثابت بماند وزیر گفت : سر پادشاه سلامت . من به صاحبخانه گفتم بچه گرگی به خانه بیاورد و آن را در خانه نگه دارد و از طرفی هر چه دلش می خواهد به خورد بزغاله بدهد و ازچاق شدنش نترسد . ولی هر از چند گاهی، چند لحظه بچه گرگ را به بزغاله نشان دهد . با این روش بود که توانستم وزن بزغاله را در طول این مدت ثابت نگهدارم . این بود که بزغاله در طول 37 روز نه چاق شد و نه لاغر .
نظرات شما عزیزان: