سواد نقشی ناچیز داشت، به رغم آنکه آن زمان «فن نگارش» در میان عربها شناخته شده بود و برای نمونه تاجران و شهرنشینان آن را به کار میبردند. با این حال، منابع کهن عربی دربارهی تاریخ اسلام شواهدی به دست میدهند که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، به ویژه در مقام دولتمرد در مدینه، از کاتبان برای مکاتبه با قبایل بهره میگرفت. به علاوه، احتمالاً گهگاه و نه به طور دائمی، آنان را به نگارش بخشهایی از آیات قرآن که دریافت کرده بود میگماشت. این آیات بر اوراقی جداگانه و نه بر کتابی واحد نگاشته میشدند (نک. حدیث مشهوری که بنابر آن پیامبر آیههای قرآن را به زیدبن ثابت املا میکرد (أملی علیه)، که به سبب نقش مهمی که وی بعداً در تدوین قرآن یافت در سنت اسلامی معروف است؛ بخاری، صحیح، ش. 2832، 4592؛ نیز نک. Hamidullah, Sahifa Hammam, 12-13؛ نک. جمع قرآن). «امّی»- صفت مشخصهی مطلوب قرآن برای پیامبر- است که نزد مسلمانان نقشی کلیدی در تبیین (بی)سوادی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بازی میکند. اجماع مسلمانان در دورهی جدید بر آن بوده است که «امّی» را صرفاً به معنای «ناتوان از خواندن و نوشتن»، یعنی «بیسواد»، فهم کنند و به نظر میرسد که این فهم از این واژه در سدههای میانه نیز عمومیت داشته است. بر پایهی این اشارات تاریخی- شرح حالی نمیتوان نشان داد که آیا پیامبر قادر به خواندن یا نوشتن بود یا نه. شواهد قرآنی در اینباره نیز دو پهلو و مبهماند. از سویی، در آیات 47-48 عنکبوت آمده است: «ما کتاب را بر تو نازل کردیم.... پیش از این هیچ کتابی را نمیخواندی یا با دست راست خود کتابی نمینوشتی، وگرنه باطل اندیشان قطعاً به شک میافتادند». به نظر میرسد که این آیه حاکی از آن است که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) «پیش» از آنکه وحی را دریافت کند هیچ کتاب مقدسی را نخوانده یا ننوشته بود. از سوی دیگر، آیهی 5 فرقان به تلاشهایی اشاره دارد که «کافران» (در اینجا مشرکان مکه) برای بیاعتبار ساختن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به کار میبستند و ادعا میکردند که او وحی الهی را دریافت نکرده است، بلکه [اینها] صرفاً «نگاشتههای پیشینیان» (أساطیر الأولین) است که او نوشته یا خواسته که بنویسند (اکتَتَبها) و صبح و شام بر او املا شده است (تُملی علیه). حتی اگر این عبارت به مخالفان پیامبر اشاره داشته باشد، مهم است که مفسران سدههای میانه «اساطیر الاولین» را (که نه بار در قرآن تکرار شده است) به معنای «مکتوبات» یا «داستانها(ی مأخوذ از مکتوبات)» دانستهاند؛ با این توضیح که آنها «قصههایی بودهاند که آنان (یعنی پیشینیان) معمولاً در کتابهایشان مینگاشتهاند» (طبری، تفسیر، 366/9).
مؤید این برداشت اشتقاق صورت جمع «اساطیر» از واژهی مفرد عربی «سطر» به معنای «خط» (دیگر صورتهای جمع آن عبارتاند از: أسطُر، أسطار و سُطور، نک. لسان العرب، 363/4)؛ یا قالب سامی س ط ر، به معنای «نگاشتن» (نک. Sprenger, Leben und Lehre, ii, 395; Noldeke, GQ, i, 16, n. 4; Fuck, Da Problem, 6) است؛ اما همچنین ممکن است مأخوذ از واژهی مفرد «اُسطور»، واژهی دخیل حِمیَری، باشد که دال بر «شیء مکتوب» یا حتی «کتاب» است (نک. سیوطی، اتقان، 380/2، ش. 2466، به نقل از ابن عباس). در عوض، برخی دیگر از عالمان آن دورهی «اساطیر» را جمع «اسطوره» به معنای «قصه، داستان»، میدانند (مثلاً جلالین، ذیل فرقان: 5). ظاهراً «اِکتَتَب» دو معنا دارد: یکی «نوشتن از روی چیزی» است (مترادف «استَنسَخَ»، ابنکثیر، تفسیر، 157/6؛ و «انتَسَخ»، جلالین ذیل فرقان: 5؛ نک. لسان العرب، 698/1؛ نیز ترجمهی پارت) و معنای محتمل دیگر «درخواست نگارش از کسی کردن» است (نک. لسان العرب، 698/1). برخی ترجمهها ناظر به معنای دوماند: «[که] خواسته که نگاشته شوند» (Yusuf Ali)، «او خواسته که بنویسند» (Arberry). ظاهراً تعبیر «تُملی علیه» در عربی دوران پیش از اسلام دیده نشده و احتمالاً نخستین بار در قرآن به کار رفته است (نک. لسان العرب، 291/15). بسیاری از مفسران سدههای میانه این تعبیر را چنین توضیح دادهاند: «[مکتوبات یا قصهها] برای او خوانده میشدند» (با «تُملی» به معنای «تُقرَأ»؛ نک. طبری، تفسیر، 366/9؛ ابن کثیر، تفسیر، 158/6)؛ دیگران افزودهاند «.... برای اینکه آنها را به خاطر بسپارد» («لِیَحفظَها»، در جلالین، ذیل فرقان: 5؛ «حتّی تُحفَظَ»، قرطبی، جامع، 4/13) یا «این بدان معناست که آنها برای او نگاشته شده بودند، زیرا او بیسواد (امّی) بود» (فخررازی، تفسیر، 51/24). برخی عالمان جدید، با استناد به این تفسیر، آن را به صورت «آنها پیش از او املا شده بودند» (Yusuf Ali)، «برای او با صدای بلند خوانده شدند» (Shakir)، یا «برای او خوانده شدهاند» (Arberry) ترجمه کردهاند. با این حال، شواهد لغتشناختی کهنتر در حدیث به روشنی نشان میدهند که «أملی علی» در آن زمان تنها به معنای «املا کردن به کاتب» بوده است. مثلاً پیامبر به زیدبن ثابت «املا میکرد»؛ راویای نقل میکند که، در میانهی قرن نخست یا حتی پیش از آن، به دست خویش حدیثی از پیامبر نگاشته است، که یکی از صحابهی پیامبر به او «املا» کرده بود (ابنحنبل، مسند، ش. 6478)؛ و ظاهراً در سال 146 حکمی فقهی با «املا» تثبیت شده بود (دارمی، سن، 62/2، ش 2190؛ به علاوه نک. لسان العرب، 291/15). از اینرو، برخی از دانشمندان آن را «به وی املا شده بودند» (Pickthall; Paret) ترجمه کردهاند.
در واقع، پیش از هر چیز اصطلاح «امّی»- صفت مشخصهی مطلوب قرآن برای پیامبر- است که نزد مسلمانان نقشی کلیدی در تبیین (بی)سوادی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بازی میکند. اجماع مسلمانان در دورهی جدید بر آن بوده است که «امّی» را صرفاً به معنای «ناتوان از خواندن و نوشتن»، یعنی «بیسواد»، فهم کنند و به نظر میرسد که این فهم از این واژه در سدههای میانه نیز عمومیت داشته است. میتوان تصور کرد که چنین برگردانی نه تنها برای درک شناختی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود داشت مهم است، بلکه اهمیت کلامی ویژهای نیز دارد. معنای اصلی «امّی»- و ریشهشناسی واقعی آن- مسئلهزاست. این امر موجب شده است که هم مسلمانان (سدههای میانه) و هم دانشمندان غیرمسلمان گسترهای از تفاسیر را عرضه کنند، بیآنکه عملاً مشکل را حل کنند. در آثار غربی، درک متداول از «امّی» به ویژه به معنای «بیسواد» محل مناقشه است. در عین حال، برخی از عالمان مسلمان معاصر نیز کوشیدهاند تا با تأکید بر دیگر معانی محتمل اصطلاح قرآنی «امّی» تصویر پیامبر «بیسواد» اسلام را تغییر دهند (مثلاً نک. Baghdadi, Ummi prophet).
در ادامه روشن خواهد شد که اصطلاح «امّی» باید در پیوند با دو تعبیر قرآنی دیگر فهمید شود: یکی «امّة» به معنای «مردم، قوم عرب» (نک. Haarmann, Glaubensvolk)، هرچند به نظر میرسد که «امّی» مستقیماً از «امّه» مشتق نشده باشد؛ و دیگری «امیّون»، جمع «امّی» (معنای خاصتر «امّه» در سیاقی دینی یعنی «جامعهی (مسلمانان)» یا «قوم خدا نه از نظر نژادی» تنها در زمان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه اهمیت یافت؛ برای این استعمال، نک. امت و جامعه). افزون بر این، در کاربرد قرآنی، «امّی» و «امیّون» معنای واحدی را بازنمایی نمیکنند، بلکه طیفی از مفاهیم را در برمیگیرند که معانی فرعی متمایز اما کاملاً مرتبطی را پوشش میدهند. این معانی عبارتاند از: کسی که متعلق به یک قوم، یعنی عربها، است (یعنی قومی که کتاب مقدسی ندارد)؛ کسی که کتاب مقدسی ندارد (یعنی [آن را] نمیخواند)؛ کسی که کتاب مقدسی را نمیخواند (یعنی درس نیاموخته یا [از کسی یا چیزی] تعلیم نگرفته است). این بدان معناست که تنها با توجه به سیاق خاص آن میتوان دقیقاً مشخص کرد که کدام جنبه از حوزهی معنایی را باید ترجیح داد. دست آخر، بررسی لغت شناختی- تاریخی این اصطلاحات تفسیر سنتی «امّی» را، که صرفاً بر «بیسوادی» تأکید دارد، تأیید نمیکند. برعکس، این تفسیر بازتاب رهیافتی پساقرآنی است که ظاهراً در برخی حلقههای آموزشی اسلامی پس از نیمهی نخست قرن دوم هجری شکل گرفته (نک. Goldfeld, The illiterate prophet, 58) و بعدها تحت تأثیر دفاعیهنویسیهای اسلامی توسعه یافته است.
تفاسیر اسلامی سدههای میانه دربارهی «امّی».
اصطلاح «امّی» در قرآن دو بار به عنوان وصف پیامبر آمده است: «من آن را مقرر میدارم برای.... همانان که از این رسول، پیامبر امّی که [نام] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند، پیروی میکنند» (اعراف: 157)؛ «به خدا و فرستادهی او، پیامبر امّی، ایمان آورید» (اعراف: 158). نُلدکه (GQ, i, 158-160) این دو آیه را مندرجات احتمالی مدنی در سورهای مکی برمیشمارد. در سورههای مدنی صورت جمع «امیّون» به عنوان توصیف و دلالت کننده بر دو گروه مختلف از مردم به کار رفته است: عربهایی که کتاب دریافت نکردهاند (آل عمران: 20 و 75؛ جمعه: 2) و برخی یهودیان (یعنی «آنها که کتاب را نمیشناسند»، بقره: 78).
مفسران مسلمان در سدههای میانه دربارهی معنای «امّی» و جمع آن «امیّون» «نظرات متفاوتی دارند» (طبری، تفسیر، 316/3). آنها اساساً سه تبیین ذیل را ارائه میکنند، که عموماً اولی ترجیح داده شده است: الف. «امّی» از «امّه» به معنای «مردم، قوم (عرب)» مشتق شده است. در دوران پیش از اسلام «امّه» به ویژه دال بر یا حتی مترادف با «قوم عرب» به کار رفته است (مثلاً نک. طبری، تفسیر، 88/22، ذیل جمعه: 2)، که به طور ضمنی بر معناهای ثانوی «ناتوان بودن از خواندن یا نوشتن» (یعنی «درس نخوانده، بیسواد، عوام») یا «نداشتن کتاب مقدس» (و به تبع آن «نخواندن [آن]») دلالت دارد. به عبارت دیگر، از سویی عربهای پیش از اسلام، در دوران بیتجربگی و بیخبری (جاهلیت) از خدای واحد، مردمی (امّة) بودند که «نه مینوشتند و نه میخواندند» (قرطبی، جامع، 299/7؛ شوکانی، تفسیر، 252/2- هر دو ذیل اعراف: 157) و بنابر روایتی مشهور از پیامبر «ما قومی امّی بودیم که نه مینوشتیم و نه حساب میدانستیم». عربها از نظر کاربرد خط «نیاموخته» بودند؛ آنان «امتی امّی» بودند، قومی که هنوز در حالت ابتدایی تولد (علی أصل ولادتها) مانده بودند، و نوشتن یا خواندن نیاموخته بودند؛ و از اینرو، پیامبر امّی بود، یعنی «او نمینوشت، نمیخواند و حساب نمیکرد» (سجستانی، نزهة، 112؛ قرطبی، جامع، 298/7). از سوی دیگر، عربها از لحاظ دینی «تعلیم ندیده» بودند؛ آنان «مشرک، کافر» بودند و کتاب مقدس نداشتند (طبری، تفسیر، 214/3؛ جلالین؛ فخررازی، تفسیر، 227/7-228؛ نیز زید، تفسیر، 106 [همگی ذیل آل عمران: 20]؛ شوکانی، تفسیر، 354/1، ذیل آل عمران: 75). گهگاه «امّی» بدون هیچ توضیحی «بیسواد» ترجمه شده است. ب. این اصطلاح با «امّ القُری» (انعام: 92؛ شوری: 7)، صفتی برای مکه، پیوند خورده است و در نتیجه بر «کسی که اصالتاً مکی است» یعنی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارد (مثلاً نک. قرطبی، جامع، 299/7، ذیل اعراف: 157). بغدادی (Ummi prophet, 40) بیان میدارد: «روشن است که امی بودن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به معنای بیسواد بودن و نه اهل مکه (ام القری) بودن نادرست و آشکارا توهینآمیز است و آنان که چنین تفسیری را تکرار میکنند، بدون دلیل عقلی و نقلی، حکمت الهی را در انتخاب بهترین و والاترین مخلوق خویش برای هدایت بشر نادیده میگیرند». در کل، این نوع تبیین نیز بر جنبهی نژادی مسئله تأکید دارد، زیرا ساکننان مکه عربها بودند. ج. ممکن است «امّی» از «امّ»، به معنای مادر مشتق شده باشد، که به معنای شخص «در حالتی ابتدایی» است، یعنی پاک، طبیعی و دست نخورده چنانکه از مادر زاده شده است (مثلاً فخررازی، تفسیر، 109/8، ذیل آل عمران: 75؛ شوکانی، فتح، 252/2، ذیل اعراف: 157). این معنا، به طور مجازی، با معانی «درس نخوانده، تعلیم ندیده یا بیسواد» قابل تلفیق است، فهمی که ظاهراً برخی مفاهیم صوفیانهی رایج در زمان آن مفسران را به دوران اولیه اسلام فرا میافکند. (Schimmel, Mystical dimension, 26, 218).
مفسران سدههای میانه در تبیین اصطلاح قرآنی «امّی» دال بر بیسوادی پیامبر بر این عقیدهاند که این اصطلاح در اصل متضمن دو معناست: نخست ناتوانی از خواندن و نوشتن به طور کلی و دوم بیتجربگی یا جهل به کتاب به مثابه متن [مکتوب] مقدسی که نازل شده است. با این حال، آنان منحصراً بر «بیسوادی» تأکید دارند، احتمالاً به این دلیل که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پس از دریافت وحی (مثلاً عنکبوت: 47) و رسیدن به نبوت، دیگر «امّی» به معنای دوم محسوب نمیشد.
از زمانی که بیسوادی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان اصلی اعتقادی رسمیت یافته و پذیرفته شده است، مسلمانان هرگز از آن تلقی معنایی توهینآمیز را استنباط نکردهاند. در واقع، این موضوع به مثابه دلیلی قانع کننده برای صدق نبوت وی تلقی شده است، که وی را از همهی پیامبران پیشین متمایز میسازد. چنانکه طبری (د. 310؛ تفسیر، 83/6، ذیل اعراف: 157) بیان میدارد: «هیچ یک از رسولان خدا چنین وصف نشدهاند- یعنی با صفت «امّی»- جز پیامبر ما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)». خدا وی را زمانی به عنوان رسول خویش فرستاد که نه مینوشت و نه از کتابی میخواند، یعنی هنگامی که قادر نبود هیچ یک از کتابهای مقدس نازل شدهی پیشین را بخواند (عنکبوت: 48). خدا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که در این «وضعیت طبیعی» بود برگزید تا قرآن را، که از نظر مسلمانان وحی ناب و نهایی است، به عربها و به همهی انسانها برساند. فخررازی (د. 606) این نظریه را به شیوهای ممتاز صورتبندی کرده است:
اگر او [محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)] نوشتن و خواندن میدانست، متهم میشد به اینکه احتمالاً کتابهای پیشینیان را مطالعه کرده و در نتیجه همهی این علوم را از طریق همان مطالعه کسب کرده است. پس چون او این قرآن عظیم را، که مشتمل بر علوم فراوان است، بدون آموزش و مطالعه آورده است (مِن غیرتعلیم و لامطالعة)، خود از معجزات [نبوت او] بوده است.... خدا همهی علوم پیشینیان و نسلهای بعدی (علوم الاولین و الاخرین) را به او داده است و از علوم و حقایق آنچه را که احدی از بشر بدان دست نیافته بدو اعطا کرده است. با وجود این نیروی شگفت در عقل و فهم، خدا او را [در شرایطی] قرار داده بود که نوشتن یاد نگیرد، [کاری] که یادگیری آن [حتی] برای کمترین مردم در عقل و فهم نیز آسان است (فخررازی، تفسیر، 23/15، ذیل اعراف: 157).
[محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)] از استاد یاد نگرفته و هیچ کتابی را مطالعه نکرده و هم سخنی با عالمی را درک نکرده بود زیرا مکه شهر علما نبود و رسول خدا هیچگاه برای مدتی طولانی از مکه خارج نشده بود که بتوان گفت در آن مدت علوم فراوانی فراگرفته است. خدا باب علم و شعور [نبوتش] را به روی او گشود، با اینکه [او درس نخوانده بود].... (همان، 29/15، ذیل اعراف: 158).
بدین ترتیب، وصف پیامبر به «امّی» به معنای «بیسواد» مشخصهی اصلی اعتقاد صحیح در اسلام شده است. همچنان که اعتقاد مسیحی بر آن است که خدا خود را از طریق عیسی تجلی میبخشد، «کلمه تجسم یافت»، و همانطور که بکارت مریم برای ایجاد ظرفی پاکیزه برای کلمهی الهی ضروری است، در اسلام نیز خدا خود را از طریق کلام قرآن متجلی میسازد (نک. کلمه الله). و پیامبر اسلام «باید ظرفی میبود که به علوم عقلی حاوی کلمه و خط آلوده نشده باشد تا بتواند امانت را در بیآلایشی کامل حمل کند». (Schimmel, Mystical dimension, 26-27).
امّی در بیان اسلامشناسان.
متخصصان غیرمسلمان در این حوزه نیز بر اشتاق «امّی» از «امّة» تأکید دارند. هرچند ادلّه آنان متفاوت است، اما همگی در رد معنای «بیسواد» توافق دارند. میتوان این سه منظر را به اجمال بیان کرد: الف. با توجه به معنای «مردم، قوم [عرب]» برای «امّه»، مشتقات آن، یعنی «امّی» و «امیّون»، بر فردی دلالت دارند که «از امت عرب است، کسی با اصل عرب» یا صرفاً «یک عرب» (مثلاً wensinck; Muhammed, 172; Nallino, Raccolta discritti, 60-65). ب. بر مبنای دلایل تاریخی و زبانشناختی، «امّی» به معنای «تعلیم ندیده» (معادل «عالمایا» آرامی/ سریانی؛ «گوییم» عبری)، «نیاموخته» در مقابل «تحصیلکرده، درس آموخته» فهمیده میشود (مثلاً Geiger, was hat Mohammed; khoury, Der Koran, ii, 30; Rubin,Eye, 24)؛ آربری آن را به «از مردم عادی» ترجمه کرده است، (احتمالاً بازنمایندهی هر دو معناست). این معنا همچنین قابل مقایسه با «عَمها- عارص» در تلمود دانسته میشود؛ تعبیری که یهودیان در اشاره به «مردمانی» که از کتابهای مقدس بیاطلاعاند یا کسانی که به اندازهی کافی در آن خبره نیستند، یعنی «غیر روحانیان» یا «مردمی که [کتابهای مقدس را] نمیشناسند»، به کار میبرند (مثلاً Fleischer, Kleinere Schriften, Ahrens, Christliches im Qoran). ج. نُلدکه (GQ, i,14) به این موضوع توجه کرده است که «امّی» و «امّیون» در قرآن همیشه بدیل اهل کتاب یعنی «کسانی که کتاب مقدسی در اختیار دارند، آن را میشناسند و در آن خبرهاند» به کار رفته است. این ملاحظه دیگران را به این نتیجهگیری رهنمون شده است که اگر معنای «تعلیم ندیده، درس نخوانده» در اصطلاحاتی کاملاً دینی استعمال شده باشند، یعنی [کسی که] «وحیی را دریافت نکرده» یا «کاملاً با آن آشنا نیست»، امّی به معنای «غیرروحانی» یا «بیدین» بوده است (مثلاً نک. Sprenger, Leben un Lehre, ii, 401-402; Horovitz, KU, 51-53; id., Jewish proper names, 46-47; Buhl and Schaeder, Das Leben, 131).
کاربرد قرآنی «امّة» هیچگاه حاکی از «عوام مردم، مردم نیاموخته» در مقابل «مردم آموخته، دانشمندان» نیست. مؤید این ملاحظه، نخست این مفهوم قرآنی است که هر امتی رسول خویش را دارد (یونس: 47؛ نحل: 36؛ نیز رعد: 38؛ نحل: 63؛ نک. فاطر: 24، همگی از دورهی سوم مکی) و هر عصری کتاب مقدس خود را دارد (رعد: 38، پایان دورهی سوم مکی). تنها عربها از وحی بیبهره بودند (یس: 6؛ زخرف: 20-21، دورهی دوم مکی)، از اینرو خدا رسولی از میان ایشان برگزید (آل عمران: 164، دورهی سوم مکی).
ابعاد لغتشناختی، تاریخی و کلامی.
دانشمندان مسلمان و غربی به طور یکسان بر اهمیت لغتشناختی و تاریخی اشتقاق «امّی» از «امّة» تأکید دارند (نیز نک. Lane, i,92.). بنابر این رهیافت «امّی» و «امیّون» اسم نسبت از «امه»اند. «امّة» نیز بر هر گروهی که با عقیدهی مشترک، زمانهی مشترک یا مکان مشترک وحدت یافتهاند دلالت دارد؛ هر فرد که با این نسبت وصف شود عضوی از این گروه است و انتظار میرود در ویژگیهای عمومی آن شریک باشد (ابن قتیبه، تأویل، 74-75). «امّة» در این سیاق همچنین بر «گروهی که به نیکی دعوت میکنند» (یَدعون الی الخیر، آل عمران: 104) دلالت دارد که به «جماعة العلماء..... أی معلّمون»، یعنی «گروهی از دانشمندان..... به معنای آموزگاران» تفسیر شده است.
اغلب علمای سدههای میانه شروح خود را براساس این دانش تاریخی احتمالاً دقیق مبتنی میساختند که عربها نمیخواندند یا نمینوشتند، هرچند آنان از هرگونه توضیح لغتشناسانهی افزونتر سرباز میزنند. در واقع، معنای واقعی «امّة» آنگونه که در قرآن آشکار است و توضیح گسترش این واژه در چهارچوب زبانهای سامی بصیرتهای مهم ذیل را فراهم میآورد:
«امّة» مکرراً در قرآن به کار میرود و چهار نوع گروه متفاوت را نشان میدهد: الف. عمدتاً یک جمعیت و از اینرو یک اجتماع کامل، افرادی که جهت پیوندهای سیاسی و یا زبانی به هم پیوستهاند، مجموعهای از قبایل یا بخشهایی از قبایل (به ویژه نک.Nalino, Raccolta di scrilli)، شاهد این نکته این واقعیت است که پیامبران به «امم» متفاوت فرستاده شدند (نک. انعام: 108؛ یونس: 47؛ نحل: 36، 84 و 89، همه در دورهی سوم مکی)؛ برخی از این «امم» ایمان آوردند و برخی نه (نحل: 36). ب. آنچه با عقیدهی واحد اتحاد یافته است، «امّة واحدة» اولیهی بشری (یونس: 19، دورهی سوم مکی)؛ خداوند اگر میخواست میتوانست انسانها را «امة واحدة» قرار دهد (زُخرف: 33، دورهی دوم مکی؛ شوری: 8، دورهی سوم مکی؛ مائده: 48، مدنی)؛ تعریف واحد براساس دین یعنی مجموعهای از عقاید که از جانب مردم پذیرفته شدهاند. (زُخرف: 22و 33، دورهی دوم مکی، که به شرک مکه اشاره دارد). این معنا را میتوان با آیات 92-93 انبیاء: 52-53 مؤمنون، از دورهی دوم مکی جمع بست، که در آنها ظاهراً هویت امت اسلامی در تعارض با امتهای پیامبران گذشته تثبیت شده است.ج. گروهی از افراد که از قومی یا همهی بشریت جدا شدهاند (آل عمران: 104و 110، مدنی). د. معانی دیگر از این قرارند: مثلاً هویت یک نوع با همهی اجناس حیوانات (امم، انعام: 38، دورهی سوم مکی)؛ بخشی از زمان، معنایی که احتمالاً به دورهی گذر یک «امّة» یعنی یک نسل، مرتبط است (هود: 8؛ یوسف: 45، دورهی سوم مکی)؛ و ارجاعی عجیب که در آن واژهی «امّة» صرفاً برای ابراهیم به کار بسته شده است (نحل: 120، دورهی سوم مکی).
چنانکه نشان داده میشود، کاربرد قرآنی «امّة» هیچگاه حاکی از «عوام مردم، مردم نیاموخته» در مقابل «مردم آموخته، دانشمندان» نیست. مؤید این ملاحظه، نخست این مفهوم قرآنی است که هر امتی رسول خویش را دارد (یونس: 47؛ نحل: 36؛ نیز رعد: 38؛ نحل: 63؛ نک. فاطر: 24، همگی از دورهی سوم مکی) و هر عصری کتاب مقدس خود را دارد (رعد: 38، پایان دورهی سوم مکی). تنها عربها از وحی بیبهره بودند (یس: 6؛ زخرف: 20-21، دورهی دوم مکی)، از اینرو خدا رسولی از میان ایشان برگزید (آل عمران: 164، دورهی سوم مکی). محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نذیری به زبان عربی روشن شد (شعراء: 194 و195، دورهی دوم مکی) برای آنان که «قرآن عربی» بر ایشان نازل شده بود (طه: 113؛ زخرف: 3، دورهی دوم مکی؛ یوسف: 2؛ زمر: 29؛ فصلت: 2؛ شوری: 5، دورهی سوم مکی). مؤید دیگر تعابیری است چون: «قرآن مبین» (حجر: 1، دورهی دوم مکی)، «کتاب مبین» (شعراء: 2؛ نمل: 1؛ زخرف: 2؛ دخان: 2، دورهی دوم مکی؛ یوسف: 1؛ قصص: 2، دورهی سوم مکی؛ نک. مائده: 19، دورهی مدنی)، «آیات بینات» (مثلاً حج: 16؛ عنکبوت: 49؛ حدید: 9، مکی) و مشتقات «فُصِّلَ»، به معنای «تقسیم شدن به بخشهایی خاص»، که حاکی از فرایند وحی قرآن است. عربها امت شدند، یعنی مردمی با متنی مقدس به زبان خودشان که در آن به آنها امر شده بود ایمان بیاورند (مثلاً شعراء: 198-199، دورهی دوم مکی).
پس زمینهی سامی این واژه نیز مؤید همین فهم است. «امّة» و مشتق آن «امّی» در زبانهای سامی ریشه دارند («اُمّیثا» آرامی؛ «اُمّا» عبری؛ نک. Paret, Umma; Horovitz, Proper names, 46-47). یهودیان برای متمایز کردن دیگر مردمان از قوم اسرائیل از «اُمّوتها- عُولام»، به معنای «مردمان جهان»، استفاده میکردند (این تعبیر در تورات نیامده است، اما در مدارش، که به طور گستردهای در قرنهای سوم و چهارم میلادی رواج داشت، وجود دارد؛ این دوره نقش مهمی در تکامل عربی کهن دارد). در عبری «امّة» بر «مردم کافر» غیریهودی دلالت دارد- مفهومی که به طور ضمنی حاکی است از «مردمانی که کتاب مقدسی ندارند و در نتیجه [آن را] نمیخوانند».
بنا به نقل هُرُویتس از کتیبهی صفا، به نظر میرسد واژهی «امّة» در دورهای نسبتاً کهن به عربی راه یافته است (نک. Paret, Umma; Horovitz, proper names, 46-47). قاعدتاً مفهوم ضمنی این واژه نیز به عربی کهن منتقل شده است. لازم است توجه کنیم که نسبت دادن جمع «امّة» به «دیگر اقوام» یعنی غیریهودیان، از جانب یهودیان ظاهراً از جانب مسلمانان در سدههای میانه به غیرمسلمانان گسترش یافته است. این مطلب در نگاشتههای قرن هشتم و نهم از کسانی چون ابنقیّم جوزیه و قلقشندی دیده میشود، که به شیوهای مشابه «مخالفان اسلام» را به «اُمَم» یا «اُمَم الکفر» تقسیم کردهاند (نیز نک. Haarmann, Glaubensovlk, 178). این ملاحظهی لغتشناختی که نسبت «امّی» در عربی کهن دست کم به صورت جمع آن «امیّون» برای نامیدن «غیریهودیان» نیز به کار میرفت، به نحو مستقل با اطلاعات تاریخیای که از صحابهی پیامبر در آثار تفسیری نقل شده است تأیید میشود. بر مبنای این اخبار، اندکی پیش از اسلام و در زمان حیات محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، یهودیانی که به عربی سخن میگفتند عربها را «امیّون» میخواندند، یا به این دلیل که «عربها دینی نداشتند» که بر متن مکتوب وحیانیای استوار شده باشد یا بدان سبب که عربها «از اعتقاد [چندخدایی] کهن خویش به سبب عقیدهای دیگر، یعنی اسلام، دست کشیده بودند» (مثلاً نک. فخررازی، تفسیر، 108/8-109، ذیل آل عمران: 75).
دیگر منقولات از مراجع متقدّم تأیید میکنند که مشتقات «أمّة»- «امّی» و «امیّون»- در دورههای کهن در وهلهی نخست بر معنای «تعلق داشتن به قومی که کتاب مقدسی ندارند» و «تعلق داشتن به مردم [غیریهودی]» تأکید داشتهاند، هرچند به طور ضمنی بر معنای ثانوی «نداشتن یا نخواندن کتابی آسمانی» دلالت میکردند. قرطبی میگوید: «اصطلاح امیّون به همهی عربها اشاره دارد، یعنی به آنان که مینوشتند و آنان که نمینوشتند؛ [پس آنها چنین خطاب شدند] چون اهل کتاب نبودند» (جامع، 91/18، ذیل جمعه: 2؛ به نقل از ابن عباس). همچنین به عربها امیّون گفته میشد، یعنی چه آنان که نوشتن میدانستند و چه آنان که نمیدانستند، [آنان چنین خوانده میشدند] زیرا آنها اهل کتاب نبودند [هرچند] امیّون در اصل یعنی کسانی که نمینویسند و کسانی که مطالب مکتوب را نمیخوانند (همان، 91/18، ذیل جمعه: 2). پیشتر طبری بر مطلبی مشابه تأکید کرده بود: «قوم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) امیّون خوانده میشدند، زیرا هیچ کتابی بر آنان نازل نشده بود. پیامبری از میان امیّون به سوی آنان فرستاده شد، یعنی..... محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) [یک؟] امّی بود، چون از میان عربها مبعوث شده بود» (تفسیر، 89/7، ذیل جمعه: 2؛ به نقل از ابنزید).
اگر اینها و توضیحات مشابهی که در کتابهای تفسیر نقل شدهاند بر عبارات قرآنی مربوط به کار گرفته شوند، «عربهایی که کتاب نداشتند» به روشنی از مردمانی که پیش از آنها وحیی مکتوب را دریافت کرده بودند متمایز میشوند: «و به کسانی که اهل کتاباند و به امیّون بگو: آیا اسلام آوردهاید؟» (آل عمران: 20)؛ «..... آنان [یعنی برخی از یهودیان] گفتند: دربارهی امیّون بر زیان ما راهی نیست. آنان [یهودیان] بر خدا دروغ میبندند با اینکه میدانند» (آل عمران: 75)؛ «اوست آن کس که در میان امیّون فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخوانند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد، هرچند پیش از آن در گمراهی آشکار بودند......» (جمعه: 2). این اصطلاح در آیهی 78 بقره صرفاً ناظر به گروهی از یهودیان است و زاویهی دید تغییر کرده است. بنابراین، این اصطلاح بر معنای دوم یعنی «نخواندن» کتاب مقدس تأکید دارد: «و بعضی از آنان امیّونیاند که کتاب خدا را نمیشناسند، بلکه تنها اوهامی را میشناسند و فقط گمان میبرند».
چنین ملاحظاتی توجه ونسینک (Muslim creed, 6; Muhammed, 192) را به نوشتهی پولس رسول خطاب به رومیان جلب کرده است: «من با شما کافران [بیدینان، غیریهودیان] سخن میگویم، زیرا من رسول کافران [بیدینان، غیریهودیان] هستم» (رومیان: 11: 13) تا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به طور مشابه «پیامبر عربی کافران، که با کافرانی سخن میگوید که پیش از این هیچ رسولی به سوی آنان فرستاده نشده است» بشناسد. البته نکتهی مهمتر آن است که اگر «النبی الامّی» آنگونه که در اینجا نشان داده شد فهمیده شود نقشی اساسی در فهم تاریخ اولیهی نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مییابد، چه این فهم هم بر «اصل» (قوم عرب) و هم بر «اصالت» پیامبر اسلام تأکید دارد- اینکه (از کسی) تأثیر نگرفته بود، معلم ندیده بود یا از (خواندن) یکی از کتابهای مقدس پیشین یاد نگرفته بود. بنابراین، او رسولی امّی بود از میان امیّون، یعنی عربهایی که تا آن زمان کتاب مقدس آسمانی نداشتند یا آن را نخوانده بودند، که یهودیان و مسیحیان «او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند» (اعراف: 157) و او فرستاده شده است تا «برای جهان هشدار دهنده» (فرقان: 1، مکی) و رسول خدا «به سوی همهی مردم» (اعراف: 158، احتمالاً مدنی) باشد.
همچنین در چهارچوبی عامتر باید در ذهن داشت که قرآن صراحتاً یهودیان و مسیحیان را «اهل کتاب» میخواند. این اصطلاح به طور ضمنی بر مشخص ساختن مردمی که پیشتر وحی الهی را در قالبی مکتوب دریافت کردهاند دلالت دارد (مثلاً «ما به موسی کتاب را دادیم»، بقره: 87) و از این طریق، بر تفکیک آن از مسلمانان. از سوی دیگر، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از «کتاب» جهانی واحدی، یعنی کتابی اصیل که در آسمان محفوظ است (جمعه: 2)، از طریق موعظههایی در «قالب گفتار» و «قرائت» (معنای لغوی «قرآن») «تعلیم میدهد». همین ارائهی وحی الهی در قالب شفاهی برای عموم است که تمایز اسلام و پیامبرش را از ادیان و پیامبران پیشین برجسته میسازد، یعنی هم بر ماهیت پیچیدهی شخصیت پردازی قرآن از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان «امّی» پرتو میافکند و هم شیوهای را که مسلمانان به طور سنتی این اصطلاح را تفسیر کردهاند توضیح میدهد. این چشمانداز همچنین ممکن است روشن سازد که چرا همواره در اسلام بر تجربهی شخصی مؤمنان از شنیدن یا «قرائت» قرآن با صدای بلند تأکید شده است.
منابع تحقیق :
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1390)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمهی: حسین خندق آبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار، تهران: انتشارات حکمت.
نظرات شما عزیزان: