علم امام (علیه السلام)
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16477
بازدید دیروز : 718
بازدید هفته : 29289
بازدید ماه : 59800
بازدید کل : 10451555
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 24 / 7 / 1394

و از راه عقل : براهينی است که به موجب آنها ، امام(ع) «به حسب مقام نورانيّتِ خود» کامل ترين انسانِ عهد خود و مظهر تامّ اسماء و صفات خدائی و بالفعل به همه چيز عالِم و به هر واقعة شخصیّ آشنا است؛ و «به حسب وجودِ عنصری خود» به هر سوی توجّه کند، برای وی، حقائق روشن می‌شود. (ما تقرير اين براهين را، نظر به اينکه به يک سلسله مسائلِ عقلیِ پيچيده، متوقّف، و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است ، به محلّ مخصوصِ آنها احاله می‌دهيم).

تأثير علم امام در عمل ، و ارتباط آن با تکليف
نکته‌ای که بايد به سوی آن عطفِ توجّه کرد اين است که: اينگونه علمِ موهبتی ـ به موجبِ ادلّة عقلیّ و نقلیّ که آن را اثبات می‌کند ـ قابل هيچگونه تخلّف نيست، و تغيير نمی‌پذيرد، و سر مويی به خطا نمی‌رود، و به اصطلاح : علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است؛ و آگاهی است از آنچه قضای حتمیِ خداوندیّ به آن تعلّق گرفته.

و لازمة اين مطلب اين است که :
هيچگونه تکليفی به متعلَّقِ اينگونه علم (از آن جهت که متعلَّقِ اينگونه علم است و حتمیّ الوقوع می‌باشد) تعلّق نمی‌گيرد.
و همچنين قصد و طلبی از انسان با او ارتباط پيدا نمی‌کند.
زيرا «تکليف» همواره از راهِ «امکان» به فعل تعلّق می‌گيرد؛ و از راهِ اينکه «فعل و ترک» هردو در اختيار مکلَّف‌اند فعل يا ترک، خواسته می‌شود. و اما از جهت ضروریّ الوقوع و متعلَّق قضاءِ حتمیّ بودنِ آن، محال است موردِ تکليف قرار گيرد.
مثلاً صحيح است خدا به بندة خود بفرمايد : فلان کاری که فعل و ترکِ آن، برای تو ممکن است و در اختيارِ توست، بکن [يا مکن  ظ] . ولی محال است بفرمايد : فلان کاری را که به موجبِ مشيّت تکوينیّ و قضای حتمیِ من البتّه تحقّق خواهد يافت و برو برگرد ندارد، بکن يا مکن ؛ زيرا چنين امر و نهيی لغو و بی اثر می‌باشد.
و همچنين انسان می‌تواند امری را که امکانِ شدن و نشدن دارد، اراده کرده، برای خود مقصد و هدف قرار داده، برای تحقّق دادنِ آن به تلاش و کوشش بپردازد. ولی هرگز نمی‌تواند امری را که بطور يقين (بی تغيّر و تخلّف) و بطور قضاء حتمیّ، شدنی است، اراده کند و آن را مقصدِ خود قرار داده، تعقيب کند؛ زيرا اراده و عدم اراده، و قصد و عدم قصدِ انسان، کمترين تأثيری در امری که به هر حال شدنی است و [واو ظاهراً زائد است] از آن جهت که شدنی است ندارد ؛ (دقّت شود).

از اين بيان روشن می‌شود [که  ظ] :
1ـ اين علم موهبتیِ امام(ع) اثری در اعمال او و ارتباطی با تکاليف خاصّة او ندارد. و اصولاً هر امر مفروض، از آن جهت که متعلَّق قضاءِ حتمی و حتمیّ الوقوع است متعلَّق امر يا نهی يا اراده و قصدِ انسانی نمی‌شود.
آری، متعلَّقِ قضاءِ حتمیّ و مشيّتِ قاطعة حقّ متعال، موردِ رضا به قضاء است؛ چنانکه سيّدالشهداء(ع) در آخرين ساعتِ زندگی، در ميان خاک و خون می‌گفت : «رِضیً بقضائک و تسليماً لأمرک، لا معبود سواک». و همچنين در خطبه‌ای که هنگام بيرون آمدن از مکّه خواند فرمود : «رِضَی الله رضانا أهل البيت».
2ـ حتمیّ بودنِ فعل انسان از نظر تعلّق قضاء الهی، منافات با اختياریّ بودنِ آن از نظر فعاليّتِ اختياریِ انسان ندارد؛ زيرا قضاءِ آسمانیّ، به فعل، با همة چگونگی‌های آن، تعلّق گرفته است، نه به مطلقِ فعل. مثلاً خداوند خواسته است که انسان، فلان فعلِ اختياریّ را «به اختيارِ خود» انجام دهد؛ و در اين صورت تحقّقِ خارجیِ اين فعلِ اختياری، از آن جهت که متعلَّقِ خواست خدا است، حتمیّ و غير قابل اجتناب است، و در عين حال، اختياریّ، و نسبت به انسان، صفتِ «امکان» دارد ؛ (دقّت شود).
3ـ اينکه: ظواهرِ اعمالِ امام(ع) را که قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهری است، نبايد دليلِ نداشتنِ اين علمِ موهبتی، و شاهدِ جهل به واقع گرفت؛ مانند اينکه گفته شود : اگر سيّدالشهداء(ع) علم به واقع داشت چرا «مسلم» را به نمايندگیِ خود، به کوفه فرستاد؟ چرا توسّطِ «صيداویّ» نامه به اهل کوفه نوشت؟ چرا خود را به هلاکت انداخت، و حال آنکه خدا می‌فرمايد : ﴿و لاتلقوا بأيديکم إلی التهلکة﴾ ؟ (سورة بقره ، آية 195) چرا ؟ [و خ‌ل] چرا؟ . . .
پاسخ همة اين پرسش‌ها، از نکته‌ای که تذکّر داديم روشن است و نيازی به تکرار نيست.

قسم دوّم از علم امام ، علم عادیّ
پيغمبر(ص) به نصّ قرآن کريم و همچنين امام(ع) «از عترت پاک او» ، بشری است همانند سائر افراد بشر؛ و اعمالی که در مسير زندگی انجام می‌دهد ـ مانند اعمال سائر افراد بشر ـ در مجرای اختيار و بر اساس علم عادیّ قرار دارد.
امام(ع) نيز ـ مانند ديگران ـ خير و شرّ، و نفع و ضررِ کارها را از روی علم عادیّ تشخيص داده، و آنچه را شايستة اقدام می‌بيند اراده کرده، در انجام آن به تلاش و کوشش می‌پردازد؛ در جايی که علل و عوامل، و اوضاع و احوالِ خارجیّ موافق می‌باشد به هدف اصابت می‌کند، و در جايی که اسباب و شرائط مساعدت نکنند از پيش نمی‌رود.
و اينکه امام(ع) به اذن خدا به جزئيّات همة حوادث ـ چنانکه شده و خواهد شد ـ واقف است، تأثيری در اين اعمال اختياریِ وی ندارد، چنانکه گذشت.
امام(ع) ـ مانند سائر افراد انسانی ـ بندة خدا و به تکاليف و مقرّرات دينی مکلّف و موظّف می‌باشد، و طبق [وظيفة  ظ] سرپرستی و پيشوايی که از جانب خدا دارد، با موازين عادیِ انسانی بايد انجام دهد، و آخرين تلاش و کوشش را در احياء کلمة حق و سر پا نگهداشتنِ دين و آيين بنمايد.

نهضت سيّدالشهداء (ع) و هدف آن
با يک سير اجمالی در وضع عمومی‌آن روز، می‌توان نسبت به تصميم و اقدام سيّدالشهداء(ع) روشن شد؛
تيره ترين و تاريک ترين روزگاری که در جريان تاريخ اسلام به خانوادة رسالت و شيعيانشان گذشته، دورة حکومت بيست سالة «معاويه» بود.
معاويه پس از آنکه خلافت اسلامی را با هر نيرنگ بود بدست آورد و فرمانروای بی قيد و شرطِ کشور پهناور اسلامی شد، همة نيروی شِگِرف خود را صرف تحکيم و تقويتِ فرمانروايیِ خود و نابود ساختنِ اهل بيت رسالت می‌نمود. نه تنها در اينکه آنان را نابود کند، بلکه می‌خواست نام آنان را از زبان مردم، و نشان آنان را از ياد مردم، محو کند.
جماعتی از صحابة پيغمبر(ص) را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند، از هر راه بود با خود همراه، و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرر اهل بيت به کار انداخت. و به دستور او در منابر اسلامی در سرتاسر بلاد اسلامی، به امير المؤمنين (عليه السلام) ـ مانند يک فريضة دينی ـ سبّ و لعن می‌شد.
بوسيلة ايادی خود مانند «زياد بن ابيه» و «سمرة بن جندب» و «بسر بن ارطاة» و امثال ايشان، هر جا از دوستان اهل بيت سراغ [پيدا ظ] می‌کرد، به زندگيش خاتمه می‌داد، و در اين راه‌ها از زر، از زور، از تطميع، از ترغيب، از تهديد، تا آخرين حدّ ِ توانايی استفاده می‌کرد.
در چنين محيطی طبعاً کار به اينجا می‌کشد که عامّة مردم از بردن نام علیّ و آل علیّ نفرت کنند، و کسانی که از دوستی اهل بيت رگی در دل دارند، از ترس جان و مال و عِرضِ خود، هرگونه رابطة خود را با اهل بيت قطع کنند.
واقع امر را از اينجا می‌توان بدست آورد که امامت سيّدالشهداء(ع) تقريباً ده سال طول کشيد که در همة اين مدّت (جز چند ماه اخير) معاصر معاويه بود؛ در طول اين مدّت از آن حضرت ـ که امام وقت و مبيّن معارف و احکام دين بود ـ در تمام فقه اسلامی حتّی يک حديث نقل نشده است (منظور روايتی است که مردم از آن حضرت نقل کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است، نه روايتی که از داخل خاندان آن حضرت ـ مانند ائمّة بعدی ـ رسيده باشد).
و از اينجا معلوم می‌شود که آن روز، درب خانة اهل بيت (عليهم السلام) بکلّی بسته شده، و اقبال مردم به حدّ صفر رسيده بوده است.
اختناق و فشار روز افزون که محيط اسلامی را فرا گرفته بود، به امام حسن(ع) اجازة ادامة جنگ يا قيام عليه معاويه را نداد و کمترين فائده‌ای هم نداشت؛ زيرا :
اولاً معاويه از وی بيعت گرفته بود، و با وجود بيعت، کسی با وی همراهی نمی‌کرد.
ثانياً معاويه خود را يکی از صحابة کبار پيغمبر(ص) و کاتب وحی و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاء راشدين به مردم شناسانيده بود و نام «خال المؤمنين» را به عنوان لقبی مقدّس بر خود گذاشته بود.
ثالثاً با نيرنگ مخصوص به خودش، به آسانی می‌توانست حضرت امام حسن(ع) را به دست کسان خودش بکُشد و بعد به خونخواهی وی برخيزد و از قاتلين وی انتقام بکشد و مجلس عزا نيز برايش برپا کند و عزادار شود !
معاويه وضع زندگی امام حسن(ع) را به جايی کشانيده بود که کمترين امنيّتی حتی در داخل خانة شخصی خودش نداشت. و بالاخره نيز وقتی که می‌خواست برای يزيد از مردم بيعت بگيرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم کرده و شهيد ساخت.
همان سيّدالشهداء(ع) که پس از درگذشت معاويه، بی درنگ عليه «يزيد» قيام کرد و خود و کسان خود ـ حتی بچة شيرخوارة خود ـ را در اين راه فدا کرد، در همة مدّت امامت خود که معاصر معاويه بود، به اين فداکاری نيز قادر نشد؛ زيرا در برابر نيرنگ‌های صورتاً حق به جانبِ معاويه و بيعتی که از وی گرفته شده بود، قيام و شهادت او کمترين اثری نداشت.
اين بود خلاصة وضع ناگواری که معاويه در محيط اسلامی بوجود آورد و درب خانة پيغمبر را بکلّی بسته، اهل بيت را از هر گونه اثر و خاصيت انداخت.

در گذشت معاويه و خلافت يزيد
آخرين ضربة کاری معاويه که به پيکر اسلام و مسلمين وارد ساخت، اين بود که خلافت اسلامی‌را به سلطنت استبدادیِ موروثی تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جای خود نشانيد، در حالی که يزيد هيچگونه شخصيّت دينی «حتی به طور تزوير و تظاهر» نداشت و همة وقت خود را علناً با ساز و نواز و باده‌گساری و شاهدبازی و ميمون‌رقصانی می‌گذرانيد و احترامی به مقرّرات دينی نمی‌گذاشت.
و گذشته از همة اينها، اعتقادی به دين و آيين نداشت؛ چنانکه وقتی که اسيران اهل بيت و سرهای شهداء کربلا را وارد دمشق می‌کردند و به تماشای آنها بيرون آمده بود، بانگ کلاغی به گوشش رسيد، گفت:
نَعبَ الغرابُ فقلتُ صِحْ أو لاتَصِحْ            فَقَدِ اقْتَضَيْتُ مِنَ الرسولِ دُيونی
[[به نقل «آلوسی» در جزء 26 تفسير روح‌المعانی ص 66 ، از تاريخ ابن‌الوردی و کتاب وافی‌الوفيات]]
و همچنين هنگامی که اسيران اهل بيت و سر مقدّس سيّدالشهداء را به حضورش آوردند ابياتی سرود که يکی از آنها اين بيت بود:
لَعِبـَتْ هـاشِـمُ بِالْمـُلکِ فـَلا        خَبَـر جـاء و لا وحـی نـَزَل
زمامداری يزيد که توأم با ادامة سياست معاويه بود تکليف اسلام و مسلمين را روشن می‌کرد؛ و از جمله، وضع رابطة اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيانشان (که می‌بايست به دست فراموشی مطلق سپرده شود و بس) معلوم می‌ساخت.
در چنين شرائطی، يگانه وسيله و مؤثّرترين عاملی [عامل ظ] برای قطعيّت يافتن سقوط اهل بيت و در هم ريختن بنيان حق و حقيقت، اين بود که سيّدالشهداء با يزيد بيعت کند و او را خليفه و جانشين مفترض‌الطاعة پيغمبر بشناسد.
سيّدالشهداء(ع) نظر به پيشوايی و رهبریِ واقعی که داشت، نمی‌توانست با يزيد بيعت کند و چنين قدم مؤثّری در پايمال ساختنِ دين و آيين بردارد، و تکليفی جز امتناع از بيعت نداشت، و خدا نيز جز اين از وی نمی‌خواست.
از آن طرف، امتناع از بيعت، اثری تلخ و ناگوار داشت؛ زيرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذيرِ وقت، با تمام هستیِ خود، بيعت می‌خواست (بيعت می‌خواست يا سر) و به هيچ چيز ديگر قانع نبود؛ و از اين رو کشته شدن امام(ع) در صورت امتناع در [از : صح] بيعت، قطعی و لازم لاينفکّ امتناع بود.
سيّدالشهداء(ع) نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، تصميم قطعی بر امتناع از بيعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را به زندگی ترجيح داد، و تکليف خدايیِ وی نيز امتناع از بيعت و کشته شدن بود.
و اين است معنی آنچه در برخی از روايات وارد است که رسول خدا در خواب به او فرمود: خدا می‌خواهد تو را کشته ببيند. و نيز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش می‌کردند فرمود: خدا می‌خواهد مرا کشته ببيند.
و به هر حال مراد، مشيّت تشريعی است نه تکوينی؛ زيرا چنانکه سابقاً بيان کرديم مشيّت تکوينیِ خدا تأثيری در اراده و فعل [ارادة فعل : ظ] ندارد.
زندگی ننگين نه ، مرگ سرخ آری
آری سيّدالشهداء(ع) تصميم بر امتناع از بيعت و (در نتيجه) کشته شدن گرفت و مرگ را به زندگی ترجيح داد.
و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانيد؛ زيرا شهادت وی با آن وضع دلخراش، مظلوميّت و حقّانيّت اهل بيت را مسجّل ساخت؛ و پس از شهادت، تا دوازده سال نهضت‌ها و خونريزی‌ها ادامه يافت؛ و پس از آن، همان خانه‌ای که در زمان حيات آن حضرت،کسی درب آن را نمی‌شناخت، با مختصر آرامشی که در زمان امام پنجم بوجود آمد، شيعه از اطراف و اکناف مانند سيل، به درِ همان خانه می‌ريختند؛ و پس از آن، روز به روز به آمار شيعيان اهل بيت افزود، و حقّانيّت و نورانيّتشان در هر گوشه و کنار جهان، به تابش و تلألؤ پرداخت؛ و پاية استوار آن، حقّانيّتِ توأم با مظلوميّتِ اهل بيت می‌باشد؛ و پيشتازِ اين ميدان، سيّدالشهداء(ع) بود.
حالا مقايسة وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت، با وضعی که پس از شهادت وی در مدّت چهارده قرن، پيش آمده و سال به سال تازه‌تر و عميق‌تر می‌شود، اصابتِ رأیِ آن حضرت را آفتابی می‌کند؛ و بيتی که آن حضرت (بنا به بعضی از روايات) انشاد فرموده اشاره به همين معنی است :
وَ مـَا إنْ طِبـُّنـَا جُبْنٌ وَ لکِنْ        مَنَايـَانـَا وَ دَوْلـَة آخَرينـَا
و به همين نظر بود که معاويه به يزيد اکيداً وصيّت کرده بود که اگر حسين بن علی از بيعت با وی خودداری کند او را به حال خود رها کند و هيچگونه متعرّض وی نشود. معاويه نه از راه اخلاص و محبّت اين وصيّت را می‌کرد، بلکه می‌دانست که حسين بن علی بيعت کننده نيست، و اگر به دست يزيد کشته شود، اهل بيت مارکِ مظلوميّت به خود می‌گيرند؛ و اين برای سلطنت امویّ خطرناک؛ و برای اهل بيت، بهترين وسيلة تبليغ و پيشرفت است.

امام به وظيفة خود اشاره می‌کند
سيّدالشهداء(ع) به وظيفة خدايیِ خود ـ که امتناع از بيعت بود ـ آشنا بود، و بهتر از همه به قدرت بی‌کران و مقاومت ناپذير بنی اميّه و روحية يزيد پی برده بود، و می‌دانست که لازمِ لاينفکّ ِ خودداری از بيعت، کشته شدنِ اوست، و انجام وظيفة خدايی، شهادت را در بر دارد؛ و از اين معنی در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون کشف می‌فرمود:
در مجلس حاکم مدينه که از وی بيعت می‌خواست فرمود: «مثل من با مثل يزيد بيعت نمی‌کند».
هنگامی‌که شبانه از مدينه بيرون می‌رفت، از جدّش رسول اکرم(ص) نقل فرمود که در خواب به وی فرموده: «خدا خواسته (يعنی به عنوان تکليف) که کشته شوی».
در خطبه‌ای که هنگام حرکت از مکّه خواند، و در پاسخ کسانی که می‌خواستند آن حضرت را از حرکت به سوی عراق منصرف سازند، همان مطلب را تکرار فرمود.
در پاسخِ يکی از شخصيّت‌های اعراب که در راه، اصرار داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود وگرنه قطعاً کشته خواهد شد، فرمود: «اين رأی بر من پوشيده نيست، ولی اينان از من دست بردار نيستند و هر جا باشم مرا خواهند کشت».
برخی از اين روايات، اگرچه معارض دارد يا از جهت سند، خالی از ضعف نيست، ولی ملاحظة اوضاع و احوال روز، و تجزيه و تحليل قضايا، آنها را کاملاً تأييد می‌کند.

اختلاف روش امام در مدّت قيام خود
البته مراد از اينکه می‌گوييم «مقصد امام(ع) از قيامِ خود، شهادت بود، و خدا شهادتِ او را خواسته بود»، اين نيست که خدا از وی خواسته بود که از بيعت يزيد خودداری نمايد، آنگاه دست روی دست گذاشته، به کسانِ يزيد اطّلاع دهد که بياييد مرا بکُشيد ! و بدين طريقِ خنده‌دار وظيفة خود را انجام دهد و نام «قيام» روی آن بگذارد.
بلکه وظيفة امام(ع) اين بود که عليه خلافتِ شومِ يزيد قيام کرده، از بيعت با او امتناع ورزد، و امتناع خود را که به شهادت منتهی خواهد شد، از هر راهِ ممکن به پايان رسانَد.
از اينجا است که می‌بينيم روش امام(ع) در خلال مدّت قيام، به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده؛
در آغاز کار که تحت فشارِ حاکم مدينه قرار گرفت شبانه از مدينه حرکت کرده، به مکّه ـ که حرم خدا و مأمنِ دينی بود ـ پناهنده شد و چند ماهی در مکّه در حال پناهندگی گذرانيد.
در مکّه تحت مراقبت سرّیِ مأمورينِ آگاهیِ خلافت بود؛ تا تصميم گرفته شد توسط گروهی اعزامی، در موسم حجّ کشته شود، يا گرفته شده، به شام فرستاده شود.
و از طرف ديگر، سيلِ نامه از جانب عراق به سوی آن حضرت باز شده، در صدها و هزارها نامه، وعدة ياری و نصرت داده، او را به عراق دعوت کردند.
و در آخرين نامه که صريحاً به عنوان اتمام حجّت (چنانکه بعضی از مورّخين نوشته‌اند) از اهل کوفه رسيد، آن حضرت تصميم به حرکت و قيام خونين گرفت؛ اول به عنوان اتمام حجّت، «مسلم بن عقيل» را به عنوان نمايندة خود فرستاد، و پس از چندی، نامة «مسلم» مبنی بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قيام، به آن حضرت رسيد.
امام(ع) به ملاحظة دو عامل که گفته شد (يعنی ورود مأمورين سرّی شام به منظور کشتن يا گرفتن وی و حفظ حرمت خانة خدا ، و مهيّا بودنِ عراق برای قيام) به سوی کوفه رهسپار شد.
سپس در اثناء راه که خبر قتلِ فجيعِ «مسلم» و «هانی» رسيد، روشِ قيام و جنگِ تهاجمی را، به قيامِ دفاعی تبديل فرموده، به تصفية جماعتِ خود پرداخت؛ و تنها، کسانی را که تا آخرين قطرة خون خود از ياریِ وی دست بردار نبودند، نگهداشته و رهسپارِ مصرعِ خود شد.
محمد حسين طباطبائی
قم ـ ربيع الاول 1391 هـ

درباره ي علم امام (عليه السلام)

 

مقاله ای از مرحوم علّامه طباطبائی  (ره)

--------------------------------------------------
اين مقاله در کتاب «بررسی های اسلامی» ج 2  ص 167 ، و نيز کتاب «معنويّت تشيّع» ص 213 ،  ضمن مقالات ديگری از مرحوم علاّمه ، به چاپ رسيده است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی