پوشيدن رداى فاخر شهادت
بیاد شهيد بهمن امينى
آمد و گفت: «مىخوام بروم اصفهان». گفتم: «دو - سه روز بايد صبر كنى». رفت. يك هفتهاى گذشته بود كه ياد او افتادم. نكند خجالت مىكشد پيش من بيايد. به سراغش رفتم، گفت: «ديگر نمىخواهم به اصفهان بروم».
چند شب بعد براى سركشى به سولهى دستهها رفتم. صداى گريه مىآمد، نزديك شدم. خودش بود. علت را از بچهها جويا شدم. گفتند: «چند شب است كه در سوله را آب و جارو مىكند و مثل اينكه منتظر كسى باشد، سر از پا نمىشناسد، گاهى هم گريه مىكند».
او عوض شده بود تا حدى كه ديدنش «يا محول الحول و الاحوال» را در ذهن تداعى مىكرد.
در عمليات كربلاى ده، پس از حماسهآفرينى در شكستن خط اول دشمن، جزو اولين شهيدانى بود كه رداى فاخر شهادت، زيبندهى وجودش گرديد. او «بهمن امينى» بود كه دير آمد و زود از ميان ما پر كشيد.
(حديث حماسه، اكبر جوانى - احمدرضا كريميان، لشكر 14 امام حسين (ع)، تابستان 75، ص 48)
در آغوش كشيدن شهادت با كولهبارى از اعمال صالح
شب قبل از عمليات كربلاى ده، به برادر «غنىزاده» گفتم: «عاشق كيست؟» گفت: «مثل عاشق، مثل كسى است كه دندانش درد مىكند و مىخواهد آن را بكشد، او مىداند درد زيادى دارد؛ ولى تحمل مىكند تا از درد اصلى راحت شود».
عاشق، سختىها را تحمل مىكند چون مىداند: «ان مع العسر يسرا» (انشراح: 6)؛ به دنبال هر سختى آسايشى هست.
برادر غنىزاده، آن شب تنها نيمساعت خوابيد، پس از آن، غسل شهادت كرد و فردا شب با كولهبارى از اعمال صالح و با بينشى عاشقانه به ديدار معبود شتافت.
(حديث حماسه، اكبر جوانى - احمدرضا كريميان، لشكر 14 امام حسين (ع)، تابستان 75، ص 84)
راوى: شهيد امانالله يادگارى
نظرات شما عزیزان: