سران قریش كه فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـراحـى كـرده بـودنـد كـه بـه خـیـال خـود بـا این یورش، مسلمانان را به كلّى نابود سازند و براى همیشه از دست حضرت محمّد(صلى الله علیه و آله) و پیروان او آسوده شوند!
زمـانـى كـه گـزارش تـحرّك قریش به اطلاع پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) رسید، حضرت، شوراى نظامى تشكیل داد.
در ایـن شـورا سـلمـان فـارسـى پـیـشـنهاد كرد كه در قسمتهاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.
ایـن پـیشنهاد را همه قبول كردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید.
خـنـدقـى كـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود كه سواران دشمن نمىتوانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نیز به اندازهاى بود كه اگر كسى وارد آن مىشد به آسانى نمىتوانست بیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرك با همكارى یهود از راه رسید.
آنان تصوّر مىكردند كه مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ایـن بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذ پذیر مدینه، آنان را حیرتزده ساخت .
زیـرا اسـتفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود، ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند. مـحـاصـره مـدیـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روایـات حـدود یـك مـاه بـه طول انجامید.
«ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین؛ ارزش این فداكارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس است.(10)
زیرا در سایه شكست بزرگترین قهرمان كفر، عموم مسلمانان عزیز مىشدند و ملّت شرك، خوار و ذلیل گردید.
سـربـازان قـریـش هـر وقـت بـه فـكـر عـبـور از خـنـدق مـىافـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصلههاى كوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـىشـدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مىگفت .
تـیـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هیچ یك از طرفین بر دیگرى پیروز نمىشد.
از طـرف دیـگر، محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه، روحیه بسیارى از مسلمانان را بـه شـدت تضعیف كرد، به ویژه آن كه خبر پیمانشكنى قبیله یهود بنى قریظه نیز فاش شـد و مـعـلوم گـردیـد كـه ایـن قـبـیـله بـه بـت پـرسـتـان قـول دادهانـد كه به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از این سوى خندق از پشت جبهه، مورد هجوم قرار دهند.
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب به خوبى ترسیم كرده است:
یَا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیكُم إِذ جَاتكُم جُنُودٌ فَارسَلنَا عَلَیهِم رِیحا وَجُنُودا لَم تَرَوهَا وَ كَانَ اللهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِیرا إِذ جَاءُوكُم مِن فَوقِكُم وَ مِن اسفَلَ مِنكُم وَ إِذ زَاغـَت الاَْبـْصـَارُ وَ بـَلَغـَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَ هُنَالِكَ ابتُلِىَ المـُؤمـِنـُونَ وَ زُلزِلُوا زِلزَالا شـَدِیـدا وَ إِذ یـَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعـَدَنـَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلا غُرُورا وَ إِذ قَالَت طَائِفَةٌ مِنهُم یَا اهلَ یَثرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُم فَارجِعُوا وَ یـَسـتـَاذِنُ فـَرِیقٌ مِنهُم النَّبِىَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَورَةٌ وَ مَا هِیَ بِعَورَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلا فـِرَارا وَ لَو دُخـِلَت عـَلَیـهـِم مـِن اقطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لاََّتَوهَا وَ مَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلا یَسِیرا ؛
- اى كـسـانـى كـه ایـمـان آوردهایـد! نـعـمـت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام كه لشـكـرهـایـى (عـظـیـم) بـه سـراغ شـمـا آمـدنـد؛ ولى مـا بـاد و طـوفـان سختى بر آنان فرستادیم و لشكریانى كه آنها را نمىدیدید (و به این وسیله آنها را در هم شكستیم)؛ و خداوند همیشه به آنچه انجام مىدهید بینا بوده است .
- (بـه خـاطـر بـیـاورید) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مىبردید.
- آنجا بود كه مؤمنان آزمایش شدند و تكان سختى خوردند!
- و (نـیـز) بـه خـاطـر آوریـد زمـانـى را كـه مـنـافقان و بیماردلان مىگفتند: (خدا و پیامبرش جز وعدههاى دروغین به ما ندادهاند!)
- و (نـیـز) بـه خـاطـر آوریـد زمـانـى را كـه گـروهـى از آنـهـا گـفـتـنـد: (اى اهـل یثرب (اى مردم مدینه)! اینجا جاى توقف شما نیست؛ به خانههاى خود بازگردید!) و گـروهـى از آنـان از پـیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: (خانههاى ما بى حفاظ است!)، در حالى كه بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مىخواستند (از جنگ) فرار كنند.
- آنـها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد مىشدند و پیشنهاد بـازگـشـت بـه سـوى شـرك بـه آنـان مـىكـردند مىپذیرفتند، و جز مدت كمى (براى انتخاب این راه) درنگ نمىكردند! (1)
بـا تـوجه بـه هـمـه مـشكلات دفاعى، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود.
زیـرا هـوا رو بـه سردى مىرفت و آذوقه و علوفهاى كه تدارك دیده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود، بـا طـول كـشـیـدن مـحاصره، كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مىآورد و مىرفت كه حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـیـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـیـّه آنـان تزلزل ایجاد كند.
از ایـن جـهـت سـران سـپـاه چـارهاى جز این ندیدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به گونهاى بن بست موجود جنگ را بشكنند.
بـنـابـر ایـن، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریكى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.(2)
یكى از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام(عمرو بن عبدَوُدّ) بود كه نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مىرفت .
او را با هزار مرد جنگى برابر مىدانستند، و چون در سرزمینى به نام یَلیَل به تنهایى بر یك گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یَلیَل شهرت داشت .
عـمـرو در جـنـگ بـدر شـركـت كـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـیـن دلیـل از شـركـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اینك در جنگ خندق براى آن كه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد: (هَل مِن مُبارز)
و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:
شـمـا كـه مـىگـویید كشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یكى از شما نیست كه من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه كند؟!
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:
لله لله وَ لَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ غغغ بِجَمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍ لله لله لله؛ بـس كـه فـریـاد كـشـیـدم و در مـیـان جـمـعـیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!، آیا هماوردى نیست تا با من نبرد كند؟
حضرت عـلى(عـلیـهالسلام) كـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود:
«بَرَزَ الاِْیمَانَ كُلُّهُ اِلى شِرْكِ كُلِّهِ؛ تمام ایمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است.»
نـعـرههـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دلهـاى مـسـلمـانـان افـكـنـده بـود كـه در جـاى خـود مـیـخـكـوب شـده، قـدرت حـركـت و عـكس العمل از آنان سلب شده بود.(3)
هـر بار كه فریاد عمرو براى مبارزه بلند مىشد، فقط حضرت على(علیهالسّلام) برمىخاست و از پـیـامـبـر(صـلى الله علیه و آله) اجازه مىخواست كه به میدان برود ولى پیامبر موافقت نمىكرد.
این كار سه بار تكرار شد. آخرین بار حضرت على(علیه السلام) باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به على (علیهالسلام) فرمود: این عمرو بن عبدَوَدّ است!
امام على(علیه السلام) فرمود: من هم على هستم!(4)
حضرت عـلى(عـلیـهالسلام) كـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود:
«بَرَزَ الاِْیمَانَ كُلُّهُ اِلى شِرْكِ كُلِّهِ؛ تمام ایمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است.»(5)
این بیان به خوبى نشان مىدهد كه پیروزى یكى از دو نفر بر دیگرى، پیروزى ایمان بر كفر یا پیروزى كفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر كارزارى بود سرنوشت ساز كه آینده ایمان و شرك را مشخّص مىكرد.
پیامبر شمشیر خود را به حضرت على(علیهالسلام) داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا كرد:
خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.
سپس این آیه را خواند:
«رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ انتَ خَیرُ الوارِثینَ(6) ؛ بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثى .»(7)
حضرت على(علیهالسلام) براى جبران تاخیر با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافیه رَجَز حریف سرود و فرمود:
لله لله لا تَعجَلَنَّ فَقَد اتاكَ غغغ مُجیبٌ صَوتِكَ غَیرُ عاجِزٍ لله لله لله؛ عجله نكن! پاسخگوى نیرومندى به میدان تو آمد.
سـراسـر بـدن حضرت عـلى(علیهالسلام) زیر سلاحهاى آهن قرار گرفت و چشمان او از میان كلاهخود مىدرخشید.
عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به حضرت على(علیه السلام) گفت: تو كیستى؟
امام على(علیهالسلام) كه به صراحت لهجه معروف بود، فرمود: على فرزند ابوطالب .
عمرو گفت:
مـن خـون تـو را نـمـىریـزم ، زیـرا پـدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فكر پسر عـمـوى تـو هستم كه تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است، من مىتوانم تو را بـا نـوك نـیزهام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم، در حالى كه نه مرده باشى و نه زنده .
وقتی امیرالمومنین می خواست به میدان رود، پیامبر شمشیر خود را به حضرت على(علیهالسلام) داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا كرد:
خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.
ابن ابى الحدید مىگوید:
استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح مىداد، چنین مىگفت:
عـمـرو در حقیقت از نبرد با على(علیهالسلام) مىترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورىهاى على(علیهالسلام) را دیده بود.
از این جهت، مىخواست على(علیهالسلام) را از نبرد با خود منصرف سازد.
حضرت على(علیهالسلام) فرمود:
تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت(كشته شوم و یا بكشم) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مىكشد.
عمرو لبخندى زد و گفت: عـلى ! ایـن تـقـسـیـم عـادلانـه نـیـسـت، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.
در ایـن هـنـگـام على علیه السّلام او را به یاد پیمانى انداخت كه روزى دست در پرده كعبه كرده و با خدا پیمان بسته بود كه :
هر قهرمانى در میدان نبرد سه پیشنهاد كند، یكى از آنها را بپذیرد.
حضرت امیرالمؤمنین على(علیهالسلام) از این رو پیشنهاد كرد كه نخست اسلام را بپذیرد.
عمرو گفت: على! از این بگذر كه ممكن نیست .
امام على(علیهالسلام) فرمود: دست از نبرد بردار و محمد را به حال خود واگذار، و از معركه جنگ بیرون رو.
عمرو گفت:
پـذیرفتن این مطلب براى من وسیله سرافكندى است، فردا شعراى عرب، زبان به هجو و بدگویى من مىگشایند، و تصوّر مىكنند كه من از ترس به چنین كارى دست زدم .
امام على(علیهالسلام) فرمود:
اكنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد كنیم
.
وِى گفت:
عـلى! ایـن یـك پـیـشـنـهـاد نـاچـیـزى اسـت كـه هـرگـز تـصوّر نمىكردم عربى از من چنین درخواستى بنماید.(8)
سپس نبرد میان دو قهرمان به شدت آغاز گردید و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بى خبر بودند.
ابن ابى الحدید مىگوید:
استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح مىداد، چنین مىگفت:
عـمـرو در حقیقت از نبرد با على(علیهالسلام) مىترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورىهاى على(علیهالسلام) را دیده بود. از این جهت، مىخواست على(علیهالسلام) را از نبرد با خود منصرف سازد.
تـنـها صداى ضربات شمشیر بود كه با برخورد آلات دفاعى از سپر و زِرِه به گوش مىرسید.
پس از زد و خوردهایى عمرو شمشیر خود را متوجه سَرِ حضرت على(علیهالسلام) كرد، حـضـرت امـیرالمؤ منین على(علیهالسلام) ضربت او را با سپر مخصوص دفع كرد، با این حال شكافى در سَرِ وِى پدید آورد؛ اما امـام عـلى(عـلیـهالسلام) از فرصت استفاده كرد و ضربتى بُرّنده بر پاى حریف وارد سـاخـت كـه هـر دو یـا یـك پـاى او را قطع كرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش بر زمین گشت .
صداى تكبیر از میان گرد و غبار كه نشانه پیروزى على(علیهالسلام) بود بلند شد.
مـنـظـره بـه خـاك غـلطـیـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـى در دل قـهـرمـانـانى كه در پشت سر عمرو ایستاده بودند افكند، كه بى اختیار عنان اسبها را متوجه خندق كرده و همگى به لشگرگاه خود بازگشتند.
جز نوفل كه اسب وى در وسط خندق سقوط كرد و سخت به زمین خورد و ماموران خندق او را سنگباران نمودند، اما وى با صداى بلند گفت:
این طرز كشتن، دور از جوانمردى است، یك نفر فرود آید با هم نبرد كنیم .
ناگاه حضرت على(علیهالسلام) با آن كه از زخم سَر، درد مىكشید، وارد خندق گردید و او را كُشت .
وحـشـت و بـُهـت سـراسر لشگر شرك را فرا گرفته و بیش از همه ابوسفیان مبهوت شده بود.
او تصوّر مىكرد كه مسلمانان بدن نوفل را براى گرفتن انتقام حمزه، "مُثلِه" (9) خواهند كرد.
كسى را فرستاد كه جسد او را به ده هزار دینار بخرد. پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود:
نعش را بدهید كه پول مرده در اسلام حرام است .
ظـاهـرا عـلى(عـلیـهالسـلام) قـهـرمانى را كشته بود، ولى در حقیقت افرادى را كه از شنیدن نـعـرههـاى دلخـراش عـمـرو رعـشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده كرد و یك ارتش ده هزار نـفـرى را كـه بـراى پـایان دادن حكومت جوان اسلام كمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت .
اگر پیروزى از آنِ عمرو بود، معلوم مىشد كه ارزش این فداكارى چقدر بوده است؟
وقـتـى حضرت عـلى(عـلیـهالسلام) خـدمـت پـیـامـبـر(صـلى الله عـلیـه و آله) رسـیـد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ارزش ضربت حضرت على(علیهالسلام) را چنین برآورد كرد:
«ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین؛ ارزش این فداكارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس است.(10)
زیرا در سایه شكست بزرگترین قهرمان كفر، عموم مسلمانان عزیز مىشدند و ملّت شرك، خوار و ذلیل گردید.
پینوشتها:
1- احزاب، آیه 9 ـ 14.
2- تاریخ طبرى، ج 2، ص 239/ طبقات كبرى، ج 2، ص 68 .
3- واقـدى رعـب شـدیـد مـسلمانان را با این جمله مجسّم مىكند: كَانَّ فَوقَ رُؤُسِهُمُ الطَّیر: گویى بر سرشان پرنده نشسته بود. كتاب المغازى، ج 2، ص 470، ط ـ اعلمى .
4- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 248 .
5- بحارالانوار، ج 20، ص 215 .
6- سوره انبیاء، آیه 89 .
7- كنزالفوائد، ص 137 .
8- بحارالانوار، ج20، ص 227 .
9- مُثله كردن، یعنى: قطعه قطعه كردن بدن شخص .
10- بحارالانوار، ج20، ص 216/ مستدرك حاكم، ج 3، ص 32 .
برگرفته از کتاب الگوهاى رفتارى امام على(علیهالسلام)، ج اول، مرحوم محمد دشتى .
تنظیم گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .
نظرات شما عزیزان: