**************************
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست
.....
قیصر امین پو
*******************
چون جان ودلم خون شددردردفراق تو
نآمد گه آن آخر کز پرده برون آیی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
شوق یک حس پر از انگیزه در من نیستی
اتفاقی بین ما حتما نیفتاده است که.....
فکر رویاهای زیبا آفریدن نیستی
فرق دارد معنی عشق تو با من درک کن !
عاشقی اما عزیزم مثل من زن نیستی
پیله می بندی به دور آرزوهایی که نیست
کفتر جلدی گلم مرد پریدن نیستی
این قفس آخر به بادت می دهد پرواز کن
چشم خود را بسته ای یا اهل دیدن نیستی
من سکوتت را نمیفهمم نمیفهمم چرا؟
ساکتی این روز ها !انگار اصلا نیستی
.....
مهری مهرمنش
وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست
نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست
بر سر سودای دوست گر برود سر زدست
پای نخواهم کشید از سر میدان دوست
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش
دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟
...
عباس صبوحی
نظرات شما عزیزان: