شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بهشت و جهنم اگر چه در لفظ و مفهوم تداعی شده در ذهن، دو کلمه است که نام دو جایگاه است، اما هم طبقات دارد و هم درجات. مثل این است که در یک کلمه بگویید: "زمین" و در یک کلمه بگویید: "آسمان"؛ اما حتی یک میلیون سال تحقیق و مطالعه برای مطالعهی یک متر مربع از سطح زمین نیز کافی نیست، چه رسد که به کل سطح و عمق زمین و به تمامی لحاظها و از تمامی جنبهها. الف – بهشت و جهنم نیز همینطور است. برای کافر جهنم هست، برای مجرم و ظالم هم هست، مؤمن هم اگر گناهانش به واسطههای دیگر پاک نشد، به جهنم میرود و بعد از پاک شدن خارج میشود. پس معلوم است که جهنم همه، و عذاب همگان، یک شکل و در یک سطح نیست، چنان که بهشت همگان یک جا، یک شکل، یک سطح و یک درجه نیست. ب – در مورد بهشت یک کلمه کلّی "جنت" داریم؛ بهشت فرودس، بهشت رضوان، ملاء الاعلاء، بهشت مَن (جنّتی)، مقام محمود، نزد ملیک مقتدر و ... نیز داریم. در مورد جهنم نیز همین طور است، یک "اسم" کلی برای جایگاه اهل عذاب وجود دارد به نام "جهنم"، اما خداوند متعال میفرماید که جهنم نیز طبقات و درجات دارد و کاملاً تقسیمبندی شده است – اهل جهنم، همه به جهنم میروند، اما جهنم درهای جداگانهای دارد که از هر کدام گروهی به قسمتی وارد میشود: «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ» (الحجر، 43 و 44) ترجمه: و بدرستى جهنم وعدهگاه همه آنان است * جهنم كه داراى هفت در است و براى هر درى جزئى از ايشان اختصاص يافته است. ج – پس معلوم میشود که جایگاه همه جهنمیان و عذابهای آنان یکسان نیست. کافر، با کافر ظالم و مجرم نیز در یک سطح نیستند، چه رسد به کسی که به خدا کفر ندارد، اما به نبوت کفر دارد. اگر چه او نیز کافر و جهنمی است. وقتی میفرماید به احدی به اندازهی ذرهای ظلم نمیشود، یعنی همه چیز ملاحظه و محاسبه میگردد. «وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» (البقره، 281) ترجمه: و بپرهيزيد از روزى كه در آن به سوى خدا بازگردانده مىشويد، سپس به هر كسى جزاى آنچه كسب كرده (و يا تجسم عينى آنچه كرده به كمال داده مىشود) و آنان مورد ستم قرار نمىگيرند و از پاداششان كم گذاشته نمىشود. د – البته اختلاف طبقات، درجات و عذابهای جهنم، نباید بهانه و محل نفوذ شیطان شود که کسی بگوید: "خب، پس بدین ترتیب جهنم و عذاب من، با جهنم و عذابِ بدتر از من فرق دارد، پس خیالی نیست"، چرا که یک لحظهاش نیز قابل تحمل نمیباشد. به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: " هر چقدر که میتوانی آتش را در دستت قرار دهی گناه کن" – و البته بدتر از آن عذاب آتش، آتش حسرت و فراقِ محبوب و معبود است، که البته امثال ما زیاد این معنا را درک نمیکنیم؛ هر چند که در زندگی و عالم دنیا بسیار تجربه کردهایم که درد و سوزش حسرت و فراق، بسیار شدیدتر از سوزش دست و پا است. «يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِي (يَا إِلَهِي) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ» (دعای کمیل) ترجمه: اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم،بر فرض كه بر عذابت شكيبائى ورزم،ولى بر فراقت چگونه صبر كنم و گيرم اى خداى من بر سوزندگى آتشت صبر كنم،اما چگونه چشمپوشى از كرمت را تاب آورم. قبول داشتن خدا: برخی گمان میکنند همین که در یک جمله کوتاه بگویند: «ما خدا را قبول داریم»، کار تمام است و دست کم در جرگهی موحدین قرار میگیرند، حال چه معاد و نبوت و ولایت را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند. اما چنین نیست، بلکه در همین بخش "توحید" نیز مهم است که خدا را به چه قبول دارند و چگونه قبول دارند و تعریفشان از خدا چیست؟ *- عدهی بسیاری از کفار، خدا را فقط به "خالقیت" قبول دارند؛ یعنی قبول دارند که او خالق زمین و آسمانهاست. خب این حداقل را "عقل" هر کافری هم [اگر کمی فکر کند و عناد و لجاج را کنار بگذارد]، تصدیق میکند، چرا که میداند که هیچ موجودی خودش و دیگران را به وجود نیاورده است، پس لابد دیگری به وجود آورده که خودش دیگر جزو مخلوقات نیست. لذا فرمود: «قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31) ترجمه: بگو: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مىبخشد؟ و يا كيست كه بر گوش شما و شنوايى آن و ديدگان شما و بينايى آنها تسلّط و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مىآورد؟ و كيست كه همه شئون (جهان هستى) را تدبير مىكند؟ بىدرنگ مىگويند: خدا! بگو: پس آيا پروا نمىكنيد؟ *- یک عدهای میگویند: خدایِ خالق هست، اما معادی نیست! و هر کدام توجیه و تفسیر غلطی ارائه میدهند، خب اینها حکمت خدا را قبول ندارند، وعدهی صدق خدا را هم قبول ندارند؛ پس موحد نیز نیستند؛ و مهم است که بدانیم اغلب انحرافات به خاطر تکفیر "معاد" است و نه قبول نداشتن خدا. یعنی مبدأ را قبول دارند و معاد را قبول ندارند، لذا کافر و مجرم و ظالم و اهل گناه میشوند. کسانی که به آخرت ایمان ندارند، به جای قبول نبوت و گوش جان سپردن به وحی، مخاطب وحی شیطان میگردند و مستکبر میگردند - به این دو آیه خوب دقت نمایید: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ» (الأنعام، 112 و 113) ترجمه: بدينگونه هر پيغمبرى را دشمنى نهاديم از ديونهادان انس و جن كه براى فريب، گفتار آراسته به يكديگر القا مىكنند * اگر پروردگار تو مىخواست چنين نمىكردند پس ايشان را با چيزهايى كه مىسازند واگذار * و هم براى اينكه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مايل شود و آن را بپسندد و تا اينان نيز در آن عاقبت بد كه اهريمنان را است، در افتند. *- یک عدهای میگویند: خدا هست، اما دستش بسته است – یک عده میگویند: خدا هست، اما [العیاذبالله] از حضرت مریم علیهاالسلام زاده شده است و در نهایت به صلیب کشیده شده است – یک عده میگویند: خدا هست، اما بندگانش را از یک سو عقل و اختیار بخشیده و از سوی دیگر هدایت نکرده و نبی و وحی و امام نفرستاده است – یک عده میگویند: خدا هست، اما معاد و حساب و کتاب و بهشت و جهنم ندارد و ... . خب اینها با این همه دروغ و افترا به خداوند متعال، چگونه میتوانند بگویند: "ما خدا را قبول داریم، اما ..." . پس خدا معلوم میکند که آنها خدای ذهن و میل خودشان و خدای ساختهی خودشان را میپرستند. **- خب اینها همه افترای به خداست؛ کفر به علم، حکمت، ربوبیّت و مالکیت خداست، کفر به معاد خدا و لوازم آن که «رسالت، وحی، کتاب، دین و ولایت و امامت» است میباشد. پس کسی که میگوید: «من خدا را قبول دارم، اما مثلاً معاد یا نبوت را قبول ندارم»، به همان خداشناسی و توحیدش اشکال وارد میشود و جزو موحدین و مؤمنین نخواهد بود و چون تکفیر کرده، جزو کفار قرار میگیرد، حالا در کدام طبقه یا درجه؟ برای هر کس متفاوت است. الله اعلم.
شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: این سؤال که با شرح طولانی مطرح شده است، همان سؤال یا شبهه در خصوص «توسل» است که هر ذهنی با انشایی متفاوتی آن را مطرح میکند یا میتواند مطرح کند. البته پاسخهای بسیاری نیز در همین پایگاه درج شده است که اگر کلمه «توسل» را در بخش جستجو درج و کلیک نمایید، در اختیار قرار میگیرد. اما در عین حال از همین زاویهای که در سؤال مطرح شده، موضوع را بحث میکنیم، و تقاضا این است که واقعاً به نکاتی که ناچاریم به اجمال بنویسیم، توجه و تعمق کافی شود. الف – انسان، چون ناخودآگاه خیلی از خودش راضی است و البته شیاطین جن و انس نیز رهایش نمیکنند، تا بحث از «وسیله و توسل» پیش میآید، از خودش میپرسد: «مگر او چه کم دارد؟» و هیچ از خودش نمیپرسد که «مگر من چه کم دارم که ناچارم برای رسیدن به هدف، وسیله بجویم و متوسل گردم؟» (با عنایت به این که در مثال مناقشه نیست)، مثل این است که اگر به اشیا فهم و تکلّم دهیم، لامپ 220 ولتی بپرسد: مگر نیروگاه 20000 ولتی چه کم دارد که من باید برای اتصال و گرفتن برق از آن، به این همه واسطه و وسیله، مثل انواع ترانسها، فیوز، سیم کشی و ...، متوسل گردم؟ خب، به او میگویند: تو کم داری، نیروگاه کم ندارد. ب – بله، هدف رشد و تقرب به کمال است و کمال همان هستی محض، الله جلّ جلاله میباشد؛ اما انسان به کدام هدف دون یا والای خود بدون وسیله و واسطه رسیده است که گمان میکند در رشد و تقرب به کمال محض و لقاء الله، وسیله و واسطه نمیخواهد؟! چطور از نوشیدن یک جرعه آب گرفته تا فراگیری الفبا، تا رسیدن به مدارج علمی در رشتههای متفاوت، میلیونها و بلکه میلیاردها واسطه و وسیله میخواهد، اما رسیدن به هدف والای خلقت و مقام «خلیفة الهی»، وسیله و واسطه نمیخواهد؟! آیا همین سؤال و شبهه را که به هزاران واسطه در ذهن شما مطرح شده است را میتوانید بدون هیچ واسطهای (زبان، حروف، رایانه، امواج، اینترنت، شبکه، ایمیل و ...) به دیگری منتقل کنید و پاسخش را بدون واسطه دریافت کنید؟! ج – در حدیث شریف فرمود: «أَبَيَ اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الأُمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها / بحارالأنوار، ج2، ص 90 و ...»؛ یعنی خداوند متعال امتناع (ابا) دارد که امور را جز از طریق اسباب آنها به جریان اندازد. روح انسان، به واسطهی "امر و نفخ" خلق شده است – جسم انسان به واسطه نطفه خلق شده است – نطفه به واسطه خون، مواد غذایی ... و خاک خلق شده است – رشد جسمی و روحی انسان به واسطههای کثیری انجام میگیرد – هدایت تکوینی به واسطه است – هدایت تشریعی نیز به واسطه انجام گرفت، وحی به واسطه نازل شد، به واسطه ابلاغ شد، به واسطه تعلیم شد و به واسطهی انسان کامل، عینی و محقق گردید – پیری و کهولت به واسطه میآید – جان انسان به وسیله و واسطه فرشته مرگ (ملک الموت) اخذ میگردد – انسان با واسطه و وسایل به عوالم دیگر منتقل میگردد – به وسیله ایمان و عمل صالحش رشد میکند و به بهشت راه مییابد – به واسطه کفر و عمل سوءاش معذب میگردد ... و خلاصه همه چیز در این عالم مادی و عوالم غیر مادی با واسطه و وسیله است. پس چرا گمان میکنند که «توحید و عبادت» یعنی کنار گذاشتن واسطهها و همین طوری یهویی ... (؟!) د – کِی و کجا دیدیم یا شنیدیم که اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، بدون واسطه، خدا را عبادت کنند؟! مگر وحی واسطه نبود؟ مگر قرآن، نماز، روزه، حج، جهاد و ... واسطه نبود و نیست؟ اگر کسی بخواهد واسطههای عبادت را کنار بگذارد که خود عبادت را کنار گذاشته است و خلاف نص صریح قرآن کریم عمل نموده است. به آیه کریمه ذیل که خطاب به مؤمنین است، نه کفار و مشرکین، دقت نمایید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 35) ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خداوند پروا كنيد و (براى تقرّب) به سوى او (از مقرّبان درگاهش و از عملهاى صالح) وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار گرديد. ﻫ - بله، هدف رشد و کمال است که بدون «اخلاص در عبودیت» محقق نمیگردد. اما اخلاص یعنی خود را برای او خالص کنید و جز او را هدف نگیرید و به جز او وابسته نشوید که «الا إله الا الله»؛ اما معنایش این نیست که به بهانه اخلاص در عبادت، با کنار زدن وسایل و واسطههای هدایت، به خدا هم درس توحید بدهند! آیا تا به حال هیچ محصل و دانشجویی گفته است که چون هدف کسب علم است، درب مدارس و دانشگاهها را ببندید، کتابها را بسوزانید و معلمها و مربیان خود را کنار بزنید؟! هدف اخلاص در عبادت و یاد خداست، و به پیامبر اولی العزم خود، حضرت موسی علیه السلام (و بالتبع به همگان)، با قید توحیدی میفرماید: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي - به يقين اين منم خداى يكتا كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را به ياد من برپا دار / طه، 14». خب این همه پاسخ است، که در یک آیه بیان شده است؛ میفرماید اولاً منم الله – ثانیاً الهی جز من نیست – ثالثاً مرا عبادت و بندگی کن – رابعاً عبادت یعنی ذکر و یاد من بودن، آنه هم بدون وسیله و واسطهی نماز برایت ممکن و محقق نمیشود. پس نماز خودش وسیله است و اصل همان عبادت و ذکر خداست. نکته: برخی برای کنار گذاشتن اهل عصمت صلوات الله علیه و آله، قرآن و نماز را بهانه میکنند، میگویند: "همین قرآن برای ما بس است" و نماز هم که میخوانیم؛ اما غافلند که همین قرآن و نماز نیز خودش وسیله است برای "ذکر الله". «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ» ترجمه: آنچه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مىكند و ذكر خدا بزرگتر است و خدا مىداند كه چه مىسازيد. عبادت خالصانهی خدا: عبادت خالصانه خداوند متعال، این است که انسان جز او را هدف نگیرد و برای رسیدن به این هدف والا، مطیع اوامرش باشد، نه این که خودش تعیین کند که چه باید بکند و چگونه باید عبادت کند! این که عبادت نفس خویش است و نه عبادت خدا. عبادت خدا، یعنی اطاعت خدا برای خدا که حاصلش رشد عبد و توفیق تقرب و لقا میباشد. یعنی اگر فرمود: اطاعت من در اطاعت رسول من است (مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ – کسی که رسول را اطاعت کند، در حقیقت خدا را اطاعت کرده است)، یک عده نگویند: نه دیگه نشد! ببین ما موحد هستیم و فقط خودت را اطاعت میکنیم و با رسولت کاری نداریم – و اگر رسول فرمود: اطاعت من نیز در گرو اطاعت اهل بیت من است، یک عده نگویند: «هذیان میگوید»، ما نه خودش را اطاعت میکنیم و نه اهل بیتش را، بلکه همین قرآن را میزنیم زیر بغل و خدا را مستقیم عبادت میکنیم؟! حال اگر از او بپرسید: "حالا اصلاً عبادت چی هست؟" چه میگوید؟ عبادت پرستش خداوند است، آن گونه که خود میفرماید – حرکت در صراط مستقیم است، آن گونه که خود میفرماید – اطاعت است، از آن چه او فرمود. پس همه شیعیان خداوند را مستقیم و طبق رهنمود و امر او عبادت میکنند. هدف از القای این شبهه: پس دانستیم که انسان به طور کلی هیچ کاری را نمیتواند بدون واسطه و وسیله انجام دهد و همه امور دنیا در عوالم مادی و معنوی نیز به واسطه انجام میگیرد. قرآن و نماز و روزه و سایر عبادات نیز همه وسیله هستند، پس باید دقت کنیم که چرا تا نوبت به اهل عصمت میرسد، به خداوند متعال درس توحید میدهند و میگویند: باید آنها را کنار بگذاریم تا عبادتمان خالص شود! خب، این درس ابلیس و سایر نوچههای او از شیاطین جنّ و انس است؛ میخواهند وسایل عبادت مخلصانه را از مسلمان بگیرند تا نتواند پرواز کند - او را از واسطههای هدایت و کسب فیض دور و محروم کنند، تا اصلاً از فضیلت دور بماند و به جای هدایت منحرف شود؛ البته به نوعی که نه تنها خودش نفهمد، بلکه گمان کند که این دیگر بهترین و کاملترین و مخلصانهترین عبادت است! خداوند به اینها میگوید: زیانکارترینها. «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» (الکهف، 103 و 104) ترجمه: بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم * همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده و پندارند كه رفتار نيكو دارند.
شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بالاخره متوجه نشدیم که سؤال یا شبههی این متن طویل که بخشی از آن درج شد، چیست؟! این که مسلمان جز «لا إله الا الله» را قبول ندارد، چطور دلیل بیخدایی او شده است؟! «هر کدام سیستم خدایی خود را قبول دارند»، یعنی همگان گرایش به خدا و خداپرستی دارند، و البته "خدا"، یک حقیقت است، خانهسازی نیست که هر کدام سیستم خودشان را داشته باشند و همه نیز درست باشد. در عین حال توجه به نکات ذیل میتواند مفید باشد. الف – یکی از روشهای نادرست، محکوم کردن حق و باطل توأماً، در هنگامی است که محکومیت باطل روشن است. این روش را در مباحث و مجادلات سیاسی نیز بسیار تجریه کردهاید. شخصی مدافع مقام یا جریانی میشود و به شدت در دفاع بحث و جدل میکند، اما همین که نظراتش با دلایل متقن رد میشود، میگوید: ای بابا! همشون مثل هم هستند! ب – نمیشود به حکم این که موحدین خدایان و ربّ النوعهای کاذب و ساختگی را قبول ندارند و کفار و مشرکین نیز خدای واحد را قبول ندارند، حکم کرد که «هر دینداری به نوعی بیخدا نیز هست!» این حکم از کجای این قضیه و صغرا و کبرای مطروحه برای آن استنباط شده است؟ ج – هر حقی، یک باطل و بدلی هم کنارش دارد و این امر اختصاص به "خدا" ندارد. دین حق و دین باطل – کتاب حق و کتاب باطل – امام حق و امام باطل – معبود حقیقی و معبود باطل – معشوق حقیقی و معشوق کاذب – سخن حق و سخن باطل و ... همه وجود دارند. حال اگر کسی سخن حق را قبول کرد و سخن باطل را نپذیرفت، میتوان مدعی شد که کسانی که اهل منطق و کلام هستند، همگی بیسخن یا بیمنطق میباشند؟! اسم، مسما و مصداق: یک موقع بحث در موضوع اسم است، یک موقع در موضوع مسما و مصداق حقیقی یک "اسم" است، و یک موقع بر سر تعریف، مفهوم و مصداق آن. مثل همان حکایت «انگور، عنب، ازوم» است که هر سه یک معنا و مصداق دارد، اما برخی گمان میکردند که اختلافی بین آنهاست. به عنوان مثال چه با ادبیات قرآنی گفته شود: الله، رحمن، رحیم، رئوف، جواد، غفار، ستار ... و مقصود همان معبود حقیقی باشد و چه با فارسی گفته شود: خداوند، پروردگار، بخشایشگر، پوشش دهنده ... و مقصود همان معبود حقیقی باشد، تفاوتی جز در اسمهای متفاوت برای یک حقیقت و هیچ اختلافی جز در زبانها نیست. «قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى ...» (الإسراء، 110) ترجمه: گو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكو از اوست ... . اسمهای بیمسما: همانطور که اگر گروهی به شخصی "دکتر یا مهندس" بگویند، به صرف گفتهی آنان او دکتر و مهندس نمیشود، مگر آن که حقیقتاً خودش دکتر یا مهندس باشد و مردم او را به این اسم صدا کنند؛ کسی یا چیزی هم به صرف نامگذاری مردم، خدا، پیامبر، کتاب و امام حقیقی نمیشود، مگر این که حقیقتاً خودش خدا، پیامبر یا امام باشد و مردم به این اسمها آنها را بخوانند. این ترفند را امروز بسیار بهتر و بیشتر مشاهده میکنید. دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، مبارزه با تروریسم (آنتی تروریسم) ...، همه اسمهایی خوب و خوشایندی هستند، و هم چنین سایر "ایسمها"، مثل اگزیتانسیالیسم، کمونیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم، فمنیسم ...، یا در جناحبندیهای داخلی مثل: اصولگرا، اصلاح طلب، اعتدال، توسعه و ...، همه اسمهای قراردادی و اعتباری هستند که خودشان گذاشتهاند و هیچ دلیلی نیست که حقیقت و واقعیت خارجی آنها نیز همین طور باشد. از این رو، بحث و مجادله بر سر این اسمها، بیهوده است، چنان که حضرت ابراهیم علیه السلام به بتپرستان آن روز فرمود: شماها فقط "اسم" میپرستید، اسمهایی که حقیقت خارجی ندارند و بر سر این اسمها و ایسمها نیز با من [که شما را به طرف حق و حقیقت میخوانم] جدل میکنید! «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» (یوسف، 40) ترجمه: آنچه غير از خدا مىپرستيد اسماء بىحقيقت و الفاظ بىمعنا است كه خود شما و پدرانتان ساختهايد، خدا هيچ دليلى براى آن نازل نكرد و تنها حكمفرماى عالم وجود خداست و امر فرموده كه جز آن ذات پاك يكتا را نپرستيد، اين آئين محكم است ولى اكثر مردم نمىدانند. تعریف: اما یک موقع اختلاف در "تعریف" از موجودی است که این اسمها برای اوست. مثل این که جنگ را "صلح" تعریف کنند، یا فسق و فجور و فساد را "تفریح و لذت" تعریف کنند، یا لاابالیگری و هرج و مرج را "آزادی" تعریف کنند، یا طاغوت را ربّ (صاحب اختیار و تربیت کننده امور) و بت را "خدا" بنامند و تعریف کنند! یکی میگوید: خداوند متعال، واحِد و اَحد است – لَم یَلِد وَلَم یُولَد است – لَیسَ کَمِثلِه شیء است ...؛ دیگری میگوید: پدر است، پسر است، قوم و خویش است، مثل و مانند هم زیاد دارد، منتهی او بزرگتر است، راه میرود، به زمین میآید، راه گم میکند، در کوه صهیون تا قیامت سکنا میگزیند، از کردهاش پشیمان است، دستش بسته است و ... – آن یکی میگوید این بت بودا چون خیلی بزرگ است، خدای حقیقی همین است و ... - در اینجا آن که موحد است میگوید: درست است که در یک "اشتراک لفظی"، همه میگوییم "خدا"، اما اینها در تعاریف ارائه شده، "اشتراک معنوی" ندارند، من آن خدایی که تو این گونه او را تعریف میکنی، قبول ندارم و چنین خدایی، اساساً خدا نیست. مصداق: یک موقع بحث سر مصداق است. فرض کنیم که همه [از موحد تا بت پرست]، یک تعریف از خدا داشته باشند، بعد یکی بگوید که او "الله جلّ جلاله" است، دیگری مصادیقی از مخلوقات را بیاورد و بگوید: خیر، بلکه او همین حضرت موسی، حضرت عُزَیر، حضرت عیسی علیهم السلام است، دیگری بگوید که خیر خدای حقیقی و خدای موسی و خدای شما، همین گوسالهای است که من (سامری) ساختم، دیگری بگوید که خیر بلکه بتهایی چون لات و هول و بودا و ...، خدا هستند. نتیجه - نه کسی بیخداست و نه کسی بیدین است، منتهی ... : خداپرستی و خداجویی و توابع آن، چون اعتقاد به دینی خاص، کتابی خاص، پیامآور و رهبری (امامی) خاص؛ فطری بشر است، و فطریات در همگان مشترک میباشند. منتهی مصادیق و متعلق آن متفاوت میشود. چنان که عشق و نفرت، در همه هست، اما متعلقاش متفاوت است. یکی همه محبت خود را متوجه دنیا و متاع آن کرده است، «حب الدنیا» سراسر قلبش را اشغال کرده است، دیگری «اشدّ حُباً لله» است، شدت عشقش به خداست و مابقی را در راستای آن معشوق دوست میدارد و اگر منافات و مانعی برای این عشق باشد، کنار میگذارد. چنان که جانش را دوست دارد، اما در مجاهدت به شهادت میرسد. پس، نه تنها چنین نیست که گفته شود «هر دینداری به نوعی بیخدا نیز هست»، بلکه درست معکوس آن درست است، یعنی میتوان گفت: هر کافر و مشرک و ملحد و بتپرستی نیز "إله" و "دین" دارد، چرا که خداگرایی و خدا پرستی فطری است. منتهی یکی طاغوت را خدا میگیرد، یکی مجسمه را و یکی هم هوای نفس خودش را، إله و معبود خویش قرار داده و بنده نفس میشود: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... - آيا ديدى كسى را كه خداى خود را خواهش و هوس خويش گرفت / الجاثیه، 23» در قرآن کریم، سوره الکافرون، به پیامبر صلوات الله علیه میفرماید که به کفار بگوید: من معبود شما را نمیپرستم، و شما نیز معبود مرا نخواهید پرستید، پس دین شما برای خودتان و دین من برای خودم. یعنی هر دو به نوعی معبود و دین داریم. منتهی یکی حقیقی است، بقیه تقلبی و بدل از خدا، بدل از دین، بدل از پیامبر، بدل از کتاب، بدل از امام، بدل از عبادت و ... میباشد.
نظرات شما عزیزان: