در برخی تعاریف، فرهنگ دربرگیرنده ی اعتقادات، ارزشها و اخلاق و رفتارهای متأثر از این سه، و همچنین آداب و رسوم و عرف یک جامعه معین تعریف می شود. در گونه ای دیگر از تعاریف، آداب و رسوم شالوده اصلی فرهنگ تلقی می شود و صرفاً ظواهر رفتارها، بدون در نظر گرفتن پایه های اعتقادی آن، به عنوان فرهنگ یک جامعه معرفی می گردد.
و بالاخره در پاره ای دیگر از تعاریف، فرهنگ به عنوان «عاملی که به زندگی انسان معنا و جهت می دهد» شناخته می شود.
رابطه دین و فرهنگ
پس از شناخت سه نوع تعریف از فرهنگ، اینک می گوییم:
دین- که عبارت است از مجموعه ای از باورهای قلبی و رفتارهای عملی متناسب با آن باورها- اگر با گونه ی نخست از تعاریف فوق مقایسه شود، جزء فرهگ تلقی می شود؛ زیرا فرهنگ در این دیدگاه هم شامل باورهای قلبی دینی و غیردینی و هم شامل رفتارها و اخلاق و آداب و رسوم دینی و غیردینی است. از این رو، «دین» جزء «فرهنگ» و زیرمجموعه ای از آن تلقی می شود.
اما اگر دین را با گونه ی دوم از تعاریف مقایسه کنیم، از آنجا که در این نوع از تعاریف ظواهر رفتار و آداب و رسوم به عنوان فرهنگ شناخته می شوند، رابطه ی دین با فرهنگ بسان دو مجموعه ای که فقط در بخشی از اعضا مشترک هستند قابل شناسایی است، و در این دیدگاه نه دین کاملاً جزء فرهنگ است و نه فرهنگ زیر مجموعه ای از دین می باشد.
شاید بتوان گفت تعریف فرهنگ به عاملی که به زندگی انسان معنا و جهت می دهد، منطقی ترین سخن در تعریف این واژه می باشد، اما پیش از هر چیز باید روشن کنیم که معنادار بودن زندگی انسان یعنی چه؟
اگر برخی رفتارهای انسان را با حیوانات مقایسه کنیم، خواهیم دید علی رغم برخی تفاوت های شکلی، ماهیت این دو گونه رفتار یکی است. به عنوان نمونه: انسان و حیوان هر دو به هنگام گرسنگی به دنبال غذا و رفع گرسنگی می روند و خود را سیر می کنند. اما در عین حال، علی رغم جابجایی فیزیکی و سیر شدن که در انسان و حیوان بطور یکسان واقع می شود، ممکن است رفتار انسان بار ارزشی مثبت یا منفی بیابد. مثلاً اگر انسانی غذای دیگری را بدزدد و خود را با آن سیر کند، عمل وی دزدی، غصب و تجاوز به حقوق دیگران تلقی می شود که همگی بار ارزشی منفی دارد. همچنین در جامعه ی دینی یک سلسله از رفتارها وجود دارد که دارای ارزش مثبت و یا منفی هستند. به عنوان نمونه، غیبت کردن و روزه خواری در اسلام دارای ارزش منفی، و رازداری و روزه گرفتن دارای ارزش مثبت اند. نکته ی حائز اهمیت در این میان این است که چرا انسانها در جوامع دینی برای چیزهایی- علاوه بر اموری که سایر انسانها آنها را خوب یا بد می دانند- ارزش مثبت یا منفی قایل اند. به عبارت بهتر، منشأ خوبی و بدی چیست؟
نظرات شما عزیزان: