شعر
عنوان شعر : پيوند خاكستري
سرت را کج نکن برگرد؛برگرد
نمی خواهم که باهم قهر باشیم
نمی خواهم که تخم کینه ها را
در درون قلب یکدیگر بپاشیم
اگر بد کرده ام ، باید ببخشی
سلام و دوستی عیبی ندارد
اگر بد بوده ای می بخشمت من
دو همدردِ جدا ، معنی ندارد
اگر تنها بسوزی شعله ای نیست
اگر تنها بسوزم نیست آتش
بیا با هم یکی باشیم؛ یعنی:
من وتو شعله ای باشیم سرکش
من وتو هیزم یک باغ هستیم
بیا باز هم با هم بسوزیم
بیا تا پاره های قلبمان را
به هم با سوزن آتش بدوزیم
مصطفي رحماندوست
عنوان شعر : آشتي
تو وقتی قهر کردی دل من را شکستی .
توالان چند روز است که با من قهر هستی
پریشب در خیالم صدایت را شنیدم
همین دیشب دوباره تو را در خواب دیدم
برای دیدن تو دل من تنگ تنگ است
بدون تو دل من كلاغي زردرنگ است.
بیا تا با نگاهي به روی هم بخندیم
درد دلهایمان را به روی غم ببندیم
در آب آشتی ها دل خود را بشوییم
سلام ساده از تو به همدیگر بگوییم
*** احاديثي در رابطه با عفو و گذشت
* امام على (ع) :
گذشت، اُوج بزرگواريهاست.
* رسول اكرم (ص) :
هنگامى كه بندگان در پيشگاه خدا مىايستند، آواز دهندهاى ندا دهد: آن كس كه مزدش با خداست برخيزد و به بهشت رود. گفته مىشود: چه كسى مزدش با خداست؟ مىگويند: گذشت كنندگان از مردم.
* رسول اكرم (ص) :
هر كس پر گذشت باشد، عمرش طولانى شود.
* امام رضا (ع) :
هرگز دو گروه با هم روياروى نشدند، مگر اين كه با گذشت ترين آنها پيروز شد.
* حضرت محمد (ص) :
هر كس از ظلمى كه در حق او شده گذشت كند، خداوند به جاى آن در دنيا و آخرت به او عزّت مىبخشد.
* امام حسين (ع) :
با گذشتترين مردم، كسى است كه در زمان قدرت داشتن، گذشت كند.
* حضرت محمد (ص) :
از يكديگر گذشت كنيد، تا كينههاى ميان شما از بين برود.
* امام على (ع) :
بدترين مردم كسى است كه خطاى ديگران را نبخشد و عيب را نپوشاند.
* امام على (ع) :
(بدى يا خوبى را) به نيكى پاداش ده و از بدى درگذر، به شرط آن كه به دين لطمهاى نزند يا در قدرت اسلام ضعفى پديد نياورد.
* امام صادق (ع) :
آيا به شما بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ گذشت كردن از مردم، كمك مالى به برادر (دينى) خود و بسيار به ياد خدا بودن.
* آثار عفو و گذشت
۱ـ عفو و گذشت ، گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صمیمى مبدل مى سازد.
۲ـ عفو و گذشت، سبب بقاى حکومت ها و دوام قدرت است.
۳ـ سبب عزت و آبرو مى گردد.
۴ـ عفو گذشت جلو تسلسل ناهنجارى ها، خشونت و جنایت و کینه توزى ها را مى گیرد و در واقع نقطه پایانى بر آن ها مى گذارد.
۵ـ سبب سلامت روح و آرامش جان و در نتیجه باعث طول عمر است.
*** حکایت اول
* روش بزرگوارى
امام سجاد (ع) کنیزى داشت . روزى آب روى دست امام مى ریخت تا آن حضرت آماده نماز گردد. اتفاقا خسته شد و ظرف آب از دستش افتاد و بر سر امام آسیب رساند. حضرت سر بلند کرده و به سوى کنیز متوجه شد. کنیز گفت :
« و الکاظمین الغیظ »
حضرت فرمود: من خشم خود را فرو بردم .
کنیز گفت : «و العافین عن الناس »
امام فرمود: خداوند تو را عفو کند. (یعنى من از تو گذشت کردم . )
کنیز گفت : «و الله یحب المحسنین».
امام فرمود: برو که در راه خداوند، عزیز و بزرگ و آزادى .
*** حكايت دوم
* با دوستان ، مدارا!
رسول خدا (ص)در حالى که نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست ، به طورى که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود:
- دو نفر از امت من مى آیند و در پیشگاه پروردگار قرار مى گیرند؛ یکى از آنان مى گوید:
خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال مى فرماید: حق برادرت را بده ! عرض مى کند:
خدایا! از اعمال نیک من چیزى نمانده متاعى دنیوى هم که ندارم . آنگاه صاحب حق مى گوید:
پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن !
پس از آن اشک از چشمان پیامبر (ص) سرازیر شد و فرمود:
آن روز، روزى است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسى حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را مى خواهد مى فرماید: چشمت را برگردان ، به سوى بهشت نگاه کن ، چه مى بینى ؟ آن وقت سرش را بلند مى کند، آنچه را که موجب شگفتى اوست - از نعمت هاى خوب - مى بیند، عرض مى کند:
پروردگارا! اینها براى کیست ؟
مى فرماید:
براى کسى است که بهایش را به من بدهد.
عرض مى کند:
چه کسى مى تواند بهایش را بپردازد؟
مى فرماید:
تو.
مى پرسد:
چگونه من مى توانم ؟
مى فرماید:
به گذشت تو از برادرت .
عرض مى کند: خدایا! از او گذشتم .
بعد از آن ، خداوند مى فرماید:
دست برادر دینى ات را بگیر و وارد بهشت شوید!
آن گاه رسول خدا (ص) فرمود:
پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!
*** حكايت سوم
* اسماعیل سامانى
اسماعیل بن احمد سامانى در ماوراءالنهر حکومت می کرد. عمرو بن لیث صفارى تصمیم گرفت با او بجنگد، از ماوراءالنهرش براند و حوزه حکومت وى را در قلمرو فرمانروائى خود درآورد. لشکر نیرومندى در نیشابور مجهز ساخت و عازم بلخ گردید. اسماعیل بن احمد براى او پیامى فرستاد که هم اکنون تو بر منطقه بسیار وسیعى حکومت می کنى و در دست من جز محیط کوچک ماوراءالنهر نیست . از وى خواسته بود که به آنچه در دست دارد قانع باشد و مزاحم او نشود. ولى عمرو بن لیث به پیام اسماعیل اعتنا نکرد، همچنان راه پیمود، از جیحون گذشت ، منازل را طى کرد و به بلخ رسید. سرزمینى را براى لشکرگاه برگزید، خندق حفر نمود نقاط مرتفعى را براى دیده بانى مهیا کرد، و ظرف چندین روز تمام مقدمات فنى جنگ را آماده نمود. در خلال این مدت لشکریانش تدریجا از راه می رسیدند و هر گروهى در نقطه پیش بینى شده مستقر می شدند.
جمعى از افسران و خواص اسماعیل بن احمد که آوازه جرأت و شهامت عمروبن لیث را شنیده بودند از مشاهده آن همه سرباز مسلح و مجهز، تکان خوردند با یکدیگر شور نمودند و گفتند اگر بخواهیم با عمرو و سپاه نیرومندش پیکار کنیم یا باید همگى از زندگى چشم پوشیم و کشته شویم یا آنکه در گرما گرم نبرد، به دشمن پشت کنیم ، میدان جنگ را ترک گوئیم و به ذلت فرار، تن در دهیم و هیچ یک از این دو بر وفق عقل و مصلحت نیست . بهتر آن است که از فرصت استفاده کنیم و پیش از شکست قطعى به وى تقرب جوئیم و امان بخواهیم چه او مردى است دانا و توانا و هرگز دامن خویشتن را بکشتن و بستن این و آن که عمل عاجزان و ابلهان است لکه دار نمی کند.
یکى از حضار گفت : این سخنى است عاقلانه و نصیحتى است مشفقانه و باید طبق آن تصمیم گرفت .
قرار شد در شب معینى گرد هم آیند و به این نظریه جامه عمل بپوشانند. شب موعود فرا رسید، با هم نشستند و هر یک نامه جداگانه اى به عمرو نوشتند، مراتب وفادارى خود را نسبت به او اعلام نمودند، و از وى امان خواستند، نامه هاى افسران و خواص اسماعیل به عمرو رسید، آنها را خواند، از مضامینشان آگاه شد، و در خورجینى جاى داد. در آن را بست و مهر نمود و درخواست امانشان را اجابت کرد.
جنگ آغاز شد و برخلاف تصور افسران ، موجبات غلبه اسماعیل بن احمد فراهم گردید. سپاهیان عمرو، در محاصره واقع شدند و خیلى زود شکست خوردند. عده اى کشته ، گروهى دستگیر، و جمعى گریختند. عمروبن لیث نیز فرار کرد ولى دستگیر شد. ساز و برگ نظامیان عمرو به غنیمت رفت ، اموال اختصاصى او و همچنین خورجین نامه هاى افسران به دست اسماعیل افتاد. از مشاهده خورجین و مهر عمرو بن لیث و یادداشتى که روى آن بود به مطلب پى برد و دانست محتواى خورجین نامه هایي است که افسرانش به عمرو نوشته اند. خواست آن را بگشاید، نامه را بخواند و بداند نویسندگان آنها کیانند، ولى فکر صائب و عقل دور اندیشش او را از این کار بازداشت . با خود گفت : اگر نامه ها را بخوانم و نویسندگانش را بشناسم به همه آنها بدبین می شوم و آنان نیز اگر بدانند رازشان فاش شده است از عهدشکنى و خیانتى که به من کرده اند دچار خوف و هراس می شوند، ممکن است از ترس جان خود پیشدستى کنند، بر من بشورند و قصد جانم نمایند یا آنکه به مخالفتم تصمیم بگیرند، نظم سپاه را مختل کنند، پیروزى را به شکست مبدل سازند، و مفاسد بزرگ و غیرقابل جبرانى ببار آورند.
خورجین را نگشود و تمام خواص و افسران خود را احضار نمود، خورجین بسته را که مهر عمرو بر آن بود به ایشان ارائه داد و گفت اینها نامه هايى است که جمعى از افسران و خواص من به عمرو نوشته اند، به وى تقرب جسته اند و از او امان خواسته اند. ده بار حج خانه خدا به ذمه من باد اگر بدانم در این نامه ها چیست و نویسنده آنها کیست . در صورتی که امان خواهى نویسندگان راست باشد آنها را عفو نمودم و اگر دروغ باشد از گفته خود استغفار می کنم و سپس دستور داد آتش افروختند و در حضور تمام افسران و خواص ، خورجین سربسته را با همه محتویاتش در آتش افکند و سوزاند و اثرى از نوشته ها باقى نگذارد .
نویسندگان نامه از این کرامت نفس و گذشت اخلاقى به حیرت آمدند و از اینکه نوشته ها خاکستر شد و عیبشان براى همیشه مستور ماند آسوده خاطر گشتند، از عمل خود پشیمان شدند، مجذوب فرمانده بزرگوار خویش گردیدند، و از روى صداقت و راستى تصمیم گرفتند نسبت به او همواره وفادار باشند.
نظرات شما عزیزان: