شعله عشق ولايت چنان زبانه اي در جان و روح شاعران شيعي مي افكند كه ترس تازيانه و زندان و حتي مرگ را در وجودشان مي سوزاند. زبان سرخ اينان كه به اعتراضي سهمگين در برابر ستمگران حاكم و يا به مدح و منقبت پيشوايان شايسته دين، گشوده مي شد گاه آنان را به استقبال دار مي فرستاد و اين همه به مدد عشق ولايت، سهل
مي نمود. راستي اين چه نيرويي است كه به فرزدق چنان جرأتي مي بخشد كه در برابر تجاهل هشام بن عبدالملك مي ايستد و آن قصيده غرّاء را
در معرفي امام سجاد(ع) مي خواند و هشام را به خشم مي آورد، كه او دستور به زندان افكندن فرزدق را مي دهد.
باري، شعر شيعي ميدان صادقانه ابراز عشقها و نفرتهاست. عشقهايي زلال و سرشار از پاكي و خلوص نسبت به انسانهاي برگزيده و هميشه زنده كه زمين به بركت وجود آنان، استوار است. و از طرفي ديگر، نفرتهايي عميق نسبت به جباران و گردنكشان. سرگذشت غم انگيز زندگي پيامبر و فرزندانش سوژه اي وسيع و گسترده و پايان ناپذير براي تحريك انديشه ها و خلاقيتهاي هنري بوده است. ماجراي رنجهاي پيامبر اكرم(ص) در مكه و مدينه، ماجراي مظلوميت علي(ع) در سراسر زندگي اش پس از پيامبر، و شهادت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ـ به ويژه امام حسين كه
است ـ همه اينها مايه هاي مناسبي براي شعر شيعي مي باشد.
ما در اين جا به موضوع شخصيت و زندگاني حضرت زهرا(س) كه در شعر شاعران معاصر (شاعران انقلاب)انعكاس يافته، خواهيم پرداخت.
گفتيم كه زيربناي تشيع ولايت است. بنابراين بيشترين سهم تبليغ آن، از آن حضرت زهرا(س) مي باشد كه به دفاع جانانه از حريم قدسي ولايت پرداخت و اين دفاع به قيمت جانش تمام شد.
شگفت انگيزي زندگي و شهادت آن بزرگوار، از او در چشم شاعران اسطوره اي كامل و تمام ساخته است. اسطوره نماد تلاش بشر براي اشباع نياز نامحدود روح اوست.
زهرا(س) براي شيعه اسطوره اي حقيقت يافته
و روشن و آرماني است.
بهمن صالحي شاعر خوب و مشهور گيلاني كه سخن را با شعري از او آغاز كرده ايم با شوق زلال صادقانه خويش زبان به منقبت مي گشايد و با تعبيري اسطوره اي از ما مي خواهد با وضوي اشك ـ يعني طهارتي كه از اشك حاصل مي شود ـ با او (بانوي آب) سخن بگوييم.
گهواره دو شير شجاعت
در جنگل ستاره و خنجر
باران شامگاهي
بر گستراي مزرعه كهكشان
آموزگار صبح
در پاكي و صفاست
آميزه تعقل و پرهيزـ
معناي زن در مكتب مبارك قرآني است
با او سخن
جز با وضوي اشك مگوييد
وز او نشانه اي
جز در جهان ساكت و خاكستري خواب مجوييد
كان نخل رنجديده
وان سرو سوگوار
از مرگ ارغواني خورشيد
تعبير صادقانه اندوه
در شعر ناتمام جواني است
**
آن مرگ ارغواني وآن فضاي خاكستري را شاعر صميمي طلبه،صادق رحماني چنين تصوير مي كند:
شب سكوت است و بازتاب غمت، آسمان آسمان بيابان است
مرگ در كوچه مي وزد امشب باز تنهايي ات پريشان است
هفت پشت فرشتگان لرزيد از صداي شكستن بالت
بازوان نحيفت اي بانو تكيه گاه عصاي ايمان است
و ما را به ياد آن داستان مي اندازد كه خانواده فاطمه(س) سه شبانه روز چيزي نخوردند، روزها روزه بودند و وقت غروب اين سه روز، افطاري خود را به فقيري، يتيمي و اسيري مي بخشيدند:
كاسه هاي گرسنه مي آيند
كودكاني يتيم و بغض آلود
دستهايت پر است از ايمان
سفره اما گرسنه نان است
قادر طهماسبي «فريد» كه اين روزها همه مثنوي جانسوز «شهادت» او را با صداي برادر آهنگران شنيده اند، شاعري است شوريده با عشقي جنون آميز به مقام حضرت زهرا(س). او تمام خويش را در غزلي كه به 20 بيت مي رسد، گريسته است. تصويرهايي توفاني از صحنه هاي
گوناگون زندگي متلاطم و وفات آن بانو به دست مي دهد. با مضاميني عالي و بديع
*
آن شب كه دفن كرد علي بي صدا تو را در گوش چاه گوهر نجوا نمي شكست اي مادر پدر غمش از دست برده بود زين درد سوختيم كه اي زهره منير رعناسـت اي صنوبر فرياد، شيونت اي مهربان كنيزك غم تاتورا شناخت خم كرد اي يگانه سپيدار باغ وحي دفن شبانه تو كه با خواهش تو بود تحريف دين فراق پدر، غربت علي دادند در بهاي فدك آخر اي دريغ! پهلو شكسته اي و علي با فرشتگان دارالشفاي درد جهان خانه علي است گلخانه مزار تو را عاشقي نيافت اي جان عاشقان حسيني فدا تو را
*
خـون گريه كرد چشم خدا در عزا تو را اي آشيان درد، علي داشت تا تو را همراه خود نداشت اگر مصطفي تو را كتمان كند به خلوت شب مرتضي تو را هر چند دفن كرد علي بي صدا تو را دامن رها نكرد به رسم وفا تو را ايـن هيجده بهار پر از ماجرا تو را فريادروشني است ز چندين جفا تو را افكند اين سه درد مجسّم ز پا، تو را گلخانه اي به گستره كربلا تو را با گريه مي برند به دارالشفا تو را زين خانه مي برند ندانم كجا تو را اي جان عاشقان حسيني فدا تو را اي جان عاشقان حسيني فدا تو را
غافل مشو «فريد» از اين مژده زلال كاين حال هديه اي است ز خيرالنساتو را
چنانكه خوانديد شاعر، شرح مختصر و مفيدي از ابعاد گوناگون زندگي و شخصيت بانوي بزرگوار اسلام را با صلابت سخنورانه خود بيان مي كند.
او آشيانه دردهاي علي(ع) است، مادر پدر است. صنوبر فرياد است كه بر سر ستمگران فرود مي آيد و اشارت پرسوز و گدازي دارد به اين واقعيت تلخ و تأسف برانگيز كه دختر پيامبر اسلام، شبانه و بدون تشريفات دفن مي شود و
عاشقانش هنوز از زيارت مزار اشراقي اش محروم اند.
شاعري ديگر از معاصران با معرفتي كه رنگ و بوي حكمت و عرفان دارد از منظري ديگر به پرپرشدن گل محمدي و خرابي گلشن غيب و شهود نگريسته است. برادر روحاني آقاي ذكريا اخلاقي:
*
گلي كه عالم از او تازه بود پرپر شد شب شهادت زهرا، علي به خود مي گفت خزان چه كرد كه در چشم اشكبار علي براي تسليـت اهل باغ آمده بود نشان ز پاكي روح لطيف فاطمه داشت زفيض صحبت اورنگ وبوي عزت داشت گلي كه تشنه ميان دورودپرپرشد
*
يگانه گوهر باغ وجود پرپر شد گل محمدي من چه زود پرپر شد تمام گلشن غيب و شهود پرپر شـد شقايقي كه به صحرا كبود پرپر شد بنفشه اي كه سحر در سجود پرپر شد گلي كه تشنه ميان دورودپرپرشد گلي كه تشنه ميان دورودپرپرشد
و با اين بيت آخر، چنان كه رسم گويندگان مذهبي است، مصيبت نامه اش را به ذكر سالار شهيدان ختم مي كند. شعر عاشقانه خانم فاطمه راكعي شاعر، مترجم و محقق معاصر شنيدني است.
او با زباني صميمي و بياني عاطفي «تصوير
شاعرانه درخودگريستن»رااز حضرت فاطمه(س) ارائه مي كند،آن بي نشانه اي كه آيت بزرگ خداست.
*
اي بي نشانه اي كه خدا را نشانه اي با ياد روي خوب تو مي خندد آفتاب اي ناتمام قصه شيرين زندگي تصوير شاعرانه در خود گريستن هيهات خاك پاي تو و بوسه هاي ما؟! در باور زمانه نگنجد خيال تو «زهرا»ي پاك اي غم زيباي دلنشين تو خواندني ترين غزل عاشقانه اي
*
هر سو نشان توست ولي بي نشانه اي بر خاكِ خسته، رويش گل را بهانه اي تفسير سرخ زندگي جاودانه اي راز بلند سوختن عارفانه اي تو آفتاب عشق بلند آستانه اي آري حقيقتي به حقيقت فسانه اي تو خواندني ترين غزل عاشقانه اي تو خواندني ترين غزل عاشقانه اي
محمود اكرامي دانشجوي شاعر، چهارده قرن تشيع را سراسر اندوهمند زخمي مي داند كه بر شانه هاي فدك وارد شده است، با بياني شيوا و شاعرانه چنين مي گويد:
من چارده قرن ز خمم
زخم عميقي كه يك روز
نامهربان دستهايي
بر شانه هاي فدك زد
اين قسمت را با دوبيتي ناچيزي كه خود، سروده ام به پايان مي برم:
*
تو را با خون دل بر دوش بردند ملائك را هم آن شب كودكانت ز اشك و آه خود از هوش بردند
*
شبي از كوچه ها خاموش بردند ز اشك و آه خود از هوش بردند ز اشك و آه خود از هوش بردند
*
*
*
*
*
نظرات شما عزیزان: