تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 107272
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 239439
بازدید ماه : 292717
بازدید کل : 10684472
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 7 / 11 / 1396

پس از رفتن او، چوپاني كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كيسة پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پيرمردي خسته، كه بار هيزمي برسر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
در اين هنگام، اسب‎سوار در جستجوي كيسة پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كيسه‎اش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفته و گفت: كيسة مرا تو برداشته‎اي، چون غير از تو كسي اينجا نيست. پيرمرد گفت: من از كيسة تو خبر ندارم. گفتگو بين اسب‎سوار و پيرمرد شديد شد و منجر به درگيري گرديد. اسب‎سوار، پيرمرد را كشت و از آنجا دور شد.
موسي ـ عليه السلام ـ (كه ظاهر حادثه را عجيب و برخلاف عدالت مي‎ديد) عرض كرد:
«يا رَبِّ كَيفَ الْعَدْلُ فِي هذِهِ الْاُمُورِ؛ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است.»
خداوند به موسي ـ عليه السلام ـ وحي كرد: آن پيرمرد هيزم‎شكن، پدر اسب‎سوار را كشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب‎سوار به همان اندازه پولي كه در كيسه بود به پدرچوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسيد. به اين ترتيب قصاص و اداي دَين انجام شد، و انا حكمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم.[2]
نگاه به آن سوي پرده‎ها
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود: روزي موسي ـ عليه السلام ـ در كنار دريا عبور مي‎كرد، ناگاه ديد صيادي كنار دريا آمد و دربرابر خورشيد سجده كرد و سخنان شرك‎آلود گفت، سپس تور خود را به دريا انداخت و بيرون كشيد، آن تور پر از ماهي بود، و اين كار سه‎بار تكرار شد، در هر سه‎بار، تور او پر از ماهي بود.
او ماهي‎ها را برداشت و از آنجا رفت. سپس صياد ديگري به آنجا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شكر الهي را بجا آورد، آنگاه تور خود را به دريا افكند و بيرون كشيد، ديد توخالي است. بار دوّم تور خود را به دريا افكند و بيرون كشيد، ديد تنها يك ماهي كوچك در ميان تور است. حمد و سپاس الهي گفت و از آنجا رفت.
موسي ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «خدايا! چرا بندة كافر تو با اينكه با حالت كفر آمد آن همه ماهي نصيب او شد، ولي نصيب بندة با ايمان تو، تنها يك ماهي كوچك بود؟»
خداوند به موسي ـ عليه السلام ـ چنين وحي كرد: «به جانب راست خود نگاه كن.» موسي نگاه كرد، نعمت‎هاي فراواني را كه خداوند براي بندة مؤمن فراهم كرده مشاهده نمود. سپس خداوند به موسي وحي كرد: «به جانب چپ خود نگاه كن.» موسي ـ عليه السلام ـ نگاه كرد، آنچه از عذاب‎هاي سخت را كه خداوند براي بندة كافرش مهيا نموده ديد.
سپس خداوند فرمود: «اي موسي! با آن همه عذاب كه در كمين كافر است آنچه را كه به او (از ماهي‎هاي فراوان) دادم، چه سودي به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت‎هاي فراوان كه براي بندة مؤمن ذخيره كرده‎ام، آنچه را كه امروز از او بازداشته‎ام، چه ضرري به حال او خواهد داشت؟»
موسي ـ عليه السلام ـ عرض كرد:
«يا رَبِّ يحِقُّ لِمَنْ عَرَفَكَ اَنْ يرْضي بِما صَنَعْتَ؛ پروردگارا! براي كسي كه تو را شناخته سزاوار است كه به آنچه انجام دهي راضي و خشنود باشد.»[3]
راضي شدن به مقدّرات الهي بهتر است
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: گروهي از بني‎اسرائيل نزد موسي ـ عليه السلام ـ آمدند و گفتند: «از خدا بخواه هر وقت ما خواستيم براي ما باران بفرستد.» موسي ـ عليه السلام ـ از درگاه خدا چنين خواست، خدا جواب مثبت داد.
آنها هروقت باران مي‎خواستند، باران مي‎باريد، زراعت آنها بسيار رونق گرفت و رشد فوق‎العاده نمود، ولي هنگام درو و چيدن محصول، ديدند محصول همه پوچ و فاسد شده است، آنها ماجرا را به موسي ـ عليه السلام ـ گفتند، موسي ـ عليه السلام ـ شكايت آنها را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود:
«يا مُوسي! اَنَا كُنْتُ الْمُقَدِّرُ لِبَنِي اِسْرائِيلَ فَلَمْ يرْضَوْا بَتَقْدِيرِي فَاَجَبْتُهُم اِلي اِرادَتِهِم؛ اي موسي! من تقدير كنندة مدبّر براي بني‎اسرائيل هستم، آنها به تقديرات من راضي نشدند، از اين رو طبق خواست آنها به آنها پاسخ دادم.»[4]
ارزش نهي از منكر و هدايت كردن
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: در ميان بني‎اسرائيل عابدي بود، هرگز گناه نمي‎كرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابليس بسيار ناراحت شد، با دميدن به دماغش اعلام كرد تا فرزندانش به حضور بيايند، به دنبال اين اعلام همة شيطانها در نزد ابليس (پدرشان) اجتماع كردند، ابليس گفت: «چه كسي از ميان شما مي‎توان فلان عابد را گمراه كند كه بي‎گناهي او سخت مرا ناراحت كرده است؟!»
هريك از آنها سخني گفتند، يكي گفت: من از ناحية زنان او را گمراه مي‎كنم، ابليس گفت: اين پيشنهاد تو بي‎فايده است، او فريب زنان را نمي‎خورد.
ديگري گفت: من به وسيلة شراب و ساير نوشيدني‎هاي لذيذ او را فريب مي‎دهم. ابليس گفت: «فايده ندارد، او گول لذّتهاي دنيا را نمي‎خورد.» ديگري گفت: من او را مي‎توانم فريب دهم، ابليس گفت: چگونه؟ او گفت: از راه عبادت، ابليس گفت: «پيشنهاد خوبي كردي، همين كار را دنبال كن.»
آن شيطان به صورت انسان وارد عبادتگاه عابد شد، و در پيش روي او مشغول به نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد.
عابد تعجّب كرد و با خود مي‎گفت: اين عابد تازه وارد، چقدر توفيق سرشار براي عبادت دارد، از او سؤال مي‎كرد، ولي شيطان اعتنا نكرده و به عبادتش ادامه مي‎داد. تا اينكه به طور مكرّر گفت: «اي بندة خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملي اين گونه براي انجام عبادت آمادگي يافته‎اي؟!»
سرانجام شيطان به عابد گفت: «من يك گناهي را انجام داده‎ام، هروقت به ياد آن مي‎افتم، از ترس آن، بيشتر مشتاق عبادت مي‎شوم» (تا باعبادت خود جبران كنم و آن گناه را به طور كلي از زندگي خود دور سازم).
عابد: آن گناه چه گناهي بوده، به من خبر بده تا من نيز آن را انجام دهم و سپس توبه كنم و به توفيق سرشار براي عبادت دست يابم.
شيطان: اين دو درهم را از من بگير و وارد شهر شو، و در فلان جا به در خانه‎اي برو، در آنجا زني هست با او زنا كن، و سپس بازگرد.
عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن را از مردم پرسيد، مردم خانة او را به عابد نشان دادند و پيش خود مي‎گفتند: لابد عابد مي‎خواهد آن زن بدكار را موعظه و هدايت كند.
عابد به سوي خانة آن زن رفت، و پس از اجازه وارد خانة او شد، زن وقتي كه شكل و لباس عابد را ديد، گفت: «آمدن تو با اين قيافه به اينجا تناسب ندارد، براي چه به اينجا آمده‎اي؟» عابد قصّة خود را نقل كرد.
آن زن گفت: اي بندة خدا! اوّلاً: ترك گناه براي كسب توبه، راهوارتر است، ثانياً: از كجا هركسي توبه كرد، توبه‎اش پذيرفته مي‎شود؟ بدان كه آن راهنماي تو شيطان بوده است كه خواسته به اين طريق تو را گول بزند، اينك به معبد خود برگرد ببين او در آنجا نيست، عابد به معبد خود بازگشت و در آنجا كسي را نديد.
آن زن شب آن روز از دنيا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم ديدند بر در خانة او اين جمله نوشته شده:
«اُحْضُرُوا فُلانَةً فَاِنَّها مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ؛ براي تشييع جنازة اين زن حاضر شويد كه او اهل بهشت است.»
مردم در شك افتادند، كه اين جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد، سه روز از اين قضيه گذشت، در اين هنگام خداوند به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ چنين وحي كرد:
«كنار جنازة آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر كن كه بر آن جنازه نماز بخوانند، زيرا من او را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم، چرا كه او بندة من (فلان عابد) را از گناه كردن باز داشت.»[5]
موسي ـ عليه السلام ـ فرمان خدا را اجرا كرد، و به اين ترتيب يك بانوي غريق در آلودگي بر اثر امر به معروف و نهي از منكر، و بازداشتن انساني از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهي شد، كه خداوند او را از اهل بهشت قرار داد و به پيامبر اولوالعزمش موسي ـ عليه السلام ـ فرمان داد تا با مردم، حاضر گردند و با تجليل و احترام جنازة او را بردارند و به خاك بسپارند.
[1] . اصول كافي، ج 2، ص 123.
[2] . بحارالانوار، ج 64، ص 117 و 118.
[3] . اعلام الدين ديلمي، بحارالانوار، ج 13، ص 349 و 350.
[4] . بحارالانوار، ج 14، ص 489.
[5] . روضة الكافي، ص 384 و 385.
@#@
راز محبوبيت موسي ـ عليه السلام ـ نزد خدا
خداوند به موسي ـ عليه السلام ـ وحي كرد: «اي برگزيده‎ام تو را بسيار دوست دارم.»
موسي: كدام خصلت من است كه مرا محبوب پيشگاهت نموده است؟
خداوند: تو نسبت به ما مانند آن كودكي هستي كه حتّي هنگام قهر مادرش، به مادر پناه مي‎برد، و تنها او را حامي خود مي‎داند، تو وقتي در درگاه ما مناجات مي‎كني و مي‎گويي «اي خدا تنها تو را مي‎پرستم و تنها از تو كمك مي‎جويم»، در حقيقت تنها مرا مي‎پرستي و تنها از من كمك مي‎جويي، اين است راز محبوبيت ويژة تو در پيشگاه من.»
غير من پيشت چون سنگست و كلوخ گر صبّي و گر جوان و گر شيوخ
خـاطر تـو هـم ز مـادر خـير و شـر الـتفاتش نـيست در جـاي دگر[1]
راز مستجاب شدن دعا
موسي ـ عليه السلام ـ از محلي عبور مي‎كرد، ديد شخصي با گريه و راز و نياز، مكرّر مي‎گويد: «خدايا خواسته‎ام را برآور.» موسي از آنجا گذشت و پس از يك هفته به آنجا بازگشت، ديد هنوز آن شخص مشغول دعا است و خواسته‎اش را از خدا مي‎طلبد، خداوند به موسي چنين وحي كرد: «اگر اين شخص آنقدر دعا كند كه زبانش بريده گردد و از دهانش بيرون بيفتد، دعايش را مستجاب نمي‎كنم، زيرا او مرا از غير طريقي كه تعيين كرده‎ام (بدون اعتقاد به رهبري تو) دعا مي‎كند.»[2]
[1] . ديوان مثنوي، به خط ميرخاني، ص 397، (دفتر چهارم).
[2] . بحارالانوار، ج 27، ص 180.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: داستانها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی