آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بیگانهاى بر همه جا چیره شده بود و با خود ارمغان كفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبتبه مبادى خداشناسى، مىآورد. بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسؤولیتخویش را در نجات امتبه انجام برساند. و دیدیم كه امام نیز - با وجود كوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى - چگونه عملا وارد این كارزار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مىسپرد این فداكارى كوچكترین تاثیرى در راه تلاش براى این هدف مهم در برنمىداشت.
علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدى یك اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مىرفت دایر بر این مطلب كه علویان نیز در حكومتسهم شایستهاى داشتند.
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود كه اهلبیت را مردم در صحنه سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمىآیند. شاید امام نیز خود به این نكته اشاره مىكرد هنگامى كه «ابن عرفه» از وى پرسید:
- اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهد شدى؟
امام پاسخ داد:
به همان انگیزهاى كه جدم على(علیه السلام) را وادار به ورود در شورا نمود. (1)
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در كارهایى كه انجام مىداد، هرگونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
آیا امام خود رغبتى به این كار داشت؟
اینها كه گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمىباشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او مىدانست كه هرگز از دسیسههاى مامون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مامون پایدار نخواهد ماند. امام بخوبى درك مىكرد كه مامون به هر وسیلهاى كه شده در مقام نابودى وى - جسمى یا معنوى - برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مىشد كه مامون هیچ نیتشومى در دل نداشت. با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف مىنمود. پس اینها هیچ كدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام كافى نبود.
از همه اینها كه بگذریم و فرض را بر این بگذاریم كه امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز مىداشت، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه خشنود از شیوه حكمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنین توطئههاى عباسیان و دار و دستهشان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حكومت امام كه اجراى احكام خدا به شیوه جدش پیامبر(صلی الله علیه وآله) و على(علیه السلام) باید پیاده مىشد، امام را با همان مشكلات زیانبارى روبرو مىساختند كه برایتان در فصل گذشته شرح دادیم. در آنجا گفتیم كه حتى مردم نیز حكومتحق و عدل امام(علیه السلام) را در آن شرایط نمىتوانستند تحمل كنند.
فقط اتخاذ موضع منفى درستبود با توجه به تمام آنچه كه گفته شد در مىیابیم كه براى امام(علیه السلام) طبیعى بود كه اندیشه رسیدن به حكومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر بدر كند، چه نه تنها هیچ یك از هدفهاى وى را به تحقق نمىرساند، بلكه بر عكس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مىگردید.
بنابراین، اقدام مثبت در این جهتیك عمل افتخارآمیز و بى منطق قلمداد مىشد.
برنامه پیشگیرى اماماكنون كه امام رضا(علیه السلام) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نه مىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهاى خویش قرار دهد، چه زیانهاى گرانبارى بر پیكر امت اسلامى وارد آمده دینشان هم به خطر مىافتد. . . و از سویى هم امام نمىتواند ساكتبنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. . . . پس باید برنامهاى بریزد كه در جهتخنثى كردن توطئههاى مامون پیش برود.
اكنون در این باره سخن خواهیم راند.
پىنوشت:
(1) مراجعه شود به: مناقب آل ابىطالب / 4 / ص 364 - معادن الحكمة / ص 192 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 40 - بحار / 49 / ص 140 و 141.
نظرات شما عزیزان: