خداوند بزرگ جسمى سالم و روح و روانى بيعيب و پاک و از همه مهمتر عقلى که ما به الامتياز انسان نسبت به همه موجودات زمينى است به انسان عنايت فرموده و او را از همه زمينيان برتر و بالاتر قرار داده و در اين جهت او را مشرف به هم قربى فرشتگان نموده است.
مسکر و شراب که همراه با درصدى بالاى الکل است به جسم ضرر ميزند، نظام روح و روان را به هم ميريزد، در هر بار مستى نزديک به دو هزار سلول فعال مغزى را نابود ميسازد، و از نظر معنوى مست لايعقل را از هم جوارى فرشتگان ملکوت به حضيض حيوانيت و سبعيت ميکشد و چه بسا که با تداوم مشروب خوارى او را از حيوانات و حتى درندگان پستتر ميکند و اهداف والاى خلقت او را در آتش الکل ميسوزاند.
اگر کسى از روى سفسطه بگويد: بدن نيازمند به الکل است پس در حدى بايد مسکر نوشيد، پاسخش اين است که الکل مورد نياز بدن در ميوه جات و سبزيجات و برخى از سيفى جات تعبيه شده و هيچ نيازى به الکل زيانبار موجود در مسکر نيست.
قمار بازى خطرناکى است که علاوه بر تأثير منفياش روى مغز و اعصاب، و ايجاد هيجان و طوفان در روح و روان گاهى بازنده را با باختن مال و ثروت و خانه و مغازه و مکنت و آبرو همراه با خانوادهاش به خاک سياه مينشاند، و سبب از هم گسيختگى نظام خانواده و طلاق و دربدر شدن فرزندان ميشود.
همه ما به کرّات بدبخت شدن قمار بازان و معتادان به مسکرات و مواد مخدر و اعتياد آور ديده ايم و نيازى به دليل ديگرى غير آنچه قرآنبراى حرمت هر دو بيان کرده نداريم.
از مخمور مست و انسانى که قدرت عقل و تفکر خود را از دست داده، و توان تميز و تشخيص او نابود شده جز ايجاد خسارت و زيان و گاهى خسارت غير قابل جبران چه توقعى ميتوان داشت؟!
«هرچه تجربيات پزشکى و بهداشتى و هم چنين مطالعات اجتماعى پيش ميرود و عميقتر ميگردد، زيانها و آثار شوم اين مايع سمى آشکارتر ميشود.
مواد الکلى از همان وقتى که به کام انسان سالم ميرسد طعم و بوى آن اعلام ناسازگارى و خطر مينمايد، پس از آن نسوج و غدههاى ذائقه و گلو و معده را ميسوزاند، و حرکات و ترشحات هضمى را مختل ميکند، و موجب زخم معده و روده و تورم کبد ميشود و چون وارد خون گردد مانند ميکربى که حمله ور ميشود، جهازات خونى ملتهب ميگردد و حرارت بدن افزايش مييابد تا اين مادّه سمّى و جذب نشدنى را از بدن بيرون راند.
حالت مستى عکس العمل اين التهابها و فتورهائى است که در مغز و اعصاب رخ مينمايد، در اين حال همه چيز در نظر مخمور دگرگون مينمايد، عقدهها و کينهها باز و وسيع ميشود، تا جائى که به هر جنايتى بيباکانانه اقدام ميکند، دوست را دشمن، و منفور را محبوب، و زشت را زيبا و جُل را ديبا مينگرد و گاه خود را قهرمان ميپندارد و فرياد ميکشد و مبارز ميطلبد! و گاه زبون و متملق ميشود و به هر حال وسيله تفريح و استهزاء ديگران است گويند: مستى خاضعانه با ادرار خود وضو ميساخت و با دقت «اللهم اجعلنى من التوابين ...» ميخواند!
سرانجام ميگسارى تصلب شرائين و بزرگى شکم و برآمدگى حدقه چشم و زشتى چهره، آنگه سکته و فلج عضوى و ديوانگى علاج ناپذير و مرگ زودرس و سرايت ارثى به نسل است.
در کتاب محجة البيضاء فيض در باب حلال و حرام روايتى به اين مضمون از پيامبر اسلام نقل شده که ديدگاه الهى پيامبر و انديشه او را در فراگير بودن نسبت به حقايق علمى و اسرار ميرساند.
«الحرام تبين فى الذرّيه» «2»
آثار حرام و خود حرام در نسل آشکار ميشود. شبى از سيماى جمهورى اسلامى در بخش اخبار پزشکى شنيدم که دانشمندان آلمان ثابت کردهاند مشروبات الکلى آثارش را تا هفت نسل بروز ميدهند.
ابليس شبى رفت به بالين جوانى
آراسته با شکل مهيبى و سر و بر را گفتا که منم مرگ اگر خواهى زنهار جبايد بگزينى تو يکى زين سه خطر را يا آن پدر پير خودت را بکشى زار يا بشکنى از مادر خود سينه و سر را يا آن که بنوشى دوسه جامى تو از اين مى تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را لرزيد ازين بيم جوان بر خود و جا داشت کز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را جگفتا پدر و مادر من هردو عزيزند جهرگز نکنم ترک ادب اين دو نفر را لکن چو به ميدفع شر از خويش توان کرد نوشم دوسه جامى و کنم دفع خطر را جنوشيد دو جامى و چو شد خيره ز مستى ججهم مادر خود را زد و هم کشت پدر را اى کاش شود خشک بن تاک خداوند جزين مايه شر حفظ کند نوع بشر را جپرتوى از قرآن از يکى از پزشکان غرب نقل ميکند که گفته است: نيمى از ميکدهها را ببنديد تا نيمى از بيمارستانها بسته شود و ما اضافه ميکنيم تا بيشتر زندانها و دستگاههاى انتظامى و قضائى برچيده شود. قمار نيز در اين گونه آثار در رديف شراب است:
اتلاف استعدادها و وقت ها، انحراف از تفکر و انديشه مستقيم و اعمال سنجيده و ثمربخش.
اتکال به بخت و اتفاق و ناتوانى براى درک علل حوادث و وقايع زندگى و قيام به اعمال صحيح.
قمار باز چون ببازد کينه مياندوزد و بايد در آتش دشمنى و بينوائى بسوزد يا بستيزد و يا دم نزند.
و چون ببرد گمان ميکند که بر همه سختيها پيروز شده، در پوست نميگنجد، و چون بدون رنج و اتفاقى مال به دست آورده به آسانى و بيهوده آن را از دست ميدهد و در نتيجه بايد هميشه در حال خود خورى و يا ستيزگى و بينوائى معنوى و مادى به سر برد.
آيا براى اين گونه مردم زندگى اميدبخش و سر و سامانى ديده ميشود؟ اگر اين بيمارى از طبقه چپاول گر به طبقات مولد سرايت کند منابع ثروت بائر ميماند و زبونى و بينوائى همه را فرا ميگيرد.
قمار بازى، که اثر ثابتش کينه توزى و تهى دستى است به تخدير شراب و مانند آن ميکشاند و ميگسارى که انديشه و حرکت مغز را ميبندد به سرگرمى قمار، و آلودگان به اين دو با آن که مواهب انسانى و شرف و مال را ميبازند سفيهانه به خود ميبالند.
در پاسخ اين آيه از مسئله خمر و ميسر حکم صريحى نيامده است، به خاطر اين که راه تفکر و اجتهاد را به روى مردم بصير باز نمايد و در هر موضوعى که ضرر و سودش در نظر عموم به هم آميخته و تبيين نشده بينديشند و حکم شرع را مبتنى بر اين دو اصل عقلى بدانند که: 1- دفع ضرر گرچه احتمالى باشد مقدم بر جلب نفع است. 2- و آنچه زيانش از سودش بيش باشد بايد تحريم شود: «قل فيهما اثم کبير و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما.» «3»
از حضرت هادى (ع) روايت شده:
«... کل ما قومر به فهو الميسر و کل مسکر حرام:» «4»
هر آنچه که با آن قمار کنند زير عنوان ميسر و داراى حرمت است، و هر مست کنندهاى حرام است.
از حضرت ابوالحسن (ع) روايت شده:
«الزد والشطرنج والاربعة عشر بمنزلة واحدة وکل ما قومر عليه فهو ميسر:» «5»
نرد و شطرنج و وسيلهاى که در هر خطش هفت مهره قمار است از نظر معصيت بودن يکى است، و هرچه با آن قمار شود تحت عنوان ميسر است.
از حضرت سجاد (ع) روايت شده است:
«الخمر من ستة اشياء التمر و الزبيب و الحنطة والشعير والعسل والذرة:» «6»
مستکننده از شش چيز است: خرما، کشمش، گندم، جو، عسل، ذرت.
البته تمدن غرب که مبتنى بر جاهليت يونانى است از غير آن شش چيزى که در قرون گذشته از آن خمر ميگرفتند خمر ميگيرند و با اسامى گوناگون به خورد مردم احمق و دور از حق و حقيقت ميدهند و جيب خود را پر ميکنند.
از رسول خدا در روايتى آمده: کسى که شراب بنوشد خدا تا چهل روز نماز او را قبول نميکند، پس اگر توبه کرد حضرت حق توبهاش را ميپذيرد، و اگر دوباره به خمر روى آورد تا چهل روز نمازش را نميپذيرند، بعد از آن اگر توبه کرد توبهاش را قبول ميکند، اگر بار سوم شراب بخورد نمازش تا چهل روز پذيرفته نميشود، و اگر توبه کند توبهاش مقبول واقع ميگردد و اگر بار چهارم شراب بنوشد باز نمازش تا چهل روز قبول نميشود و اگر توبه کند خدا توبهاش را نميپذيرد و او را از نهر خبال مينوشاند. «7»
خبال زهرى است که از چرک و خون عضو آلوده به معصيت زنان زناکار به وجود ميآيد.
رسول خدا ميفرمايد:
«من کان يؤمن بالله و اليوم الآخر فلا يجلس على مائدة يدار عليها الخمر:» «8»
کسى که ايمان به خدا و پيامبر دارد، بر سر سفرهاى که شراب در آن ميگردانند ننشيند.
و نيز از آن حضرت روايت شده:
«والذى بعثنى بالحق ان شارب الخمر يجيئ يوم القيامة مسودا وجهه يسيل لعابه على قدمه يقذره کل من رآه و قال: و من کان فى قلبه آية من کتاب الله و يصّب عليه الخمر يجيئ کل حرف من تلک الآية يأخذ بناصيته حتى يقيمه عندالرب فيخاصمه ومن خاصمه القرآن خصم:» «9»
به خداوندى که مرا به حق مبعوث به رسالت کرد، شرابخوار روز قيامت ميآيد در حالى که صورتش سياه و لعاب دهانش بر قدمش ميريزد، هرکه او را ميبيند از او کناره ميگيرد، و فرمود: هر کس در قلبش آيه از کتاب خدا حفظ باشد و بر آن شراب بريزد، هر حرفى از آن آيه موى جلوى سرش را گرفته و در پيشگاه رب سرپا نگاهش ميدارد و با او دشمنى ميکند و هر که قرآن با او دشمنى کند معلوم ميشود او دشمن قرآن است.
از رسول خدا روايت شده:
«شارب الخمر کعابد الوثن:»
مشروب خور در همه امورش چون بت پرست است.
و نيز از آن حضرت روايت شده:
«ان الله لعن الخمر و عاصرها و معتصرها، وشاربها و ساقيها و حاملها و المحمولة اليه، وبايعها و مشتريها و آکل ثمنها:» «10»
خداوند شراب، و گيرنده آن، و خورندهاش و ساقياش و حملکنندهاش و مرکبى که بر آن حمل ميشود و فروشنده و خريدارش و خورنده پولش را لعنت کرده است.
مشروبخوار از عدالت ساقط، و بر فرزندش ولايت ندارد، و لعنت خدا بر او حتمى است، و پايان عمرش دچار تباهى، و ختم امرش دوزخ است.
در آثار اسلامى آمده: پنج چيز علامت مردم بدبخت است: ترک نماز، خوردن ربا، اصرار بر زنا، عقوق والدين، ادامه شراب خوارى. «11»
از حضرت صادق (ع) روايت شده:
«حرمت الجنة على ثلاثة مدمن الخمر و عابد و ثن و عدو آل محمد و من شرب الخمر فمات بعد ما شربها باربعين يوما لقى الله کعابد وثن:»
بهشت بر سه طايفه حرام شده: آن که پيوسته شراب ميخورد، و کسى که بت ميپرستد، و کسى که با اهل بيت دشمن است، آن که شراب ميخورد از روز نوشيدنش تا چهل روز بعد اگر بميرد همانند بت پرست خدا را ملاقات ميکند!
و نيز آن حضرت از رسول خدا روايت ميکند:
«لاينال شفاعتى من استخف بصلاته ولايرد على الحوض لا والله لاينال شفاعتى من شرب المسکر ولايرد على الحوض لا والله:» «12»
به شفاعتم نخواهد رسيد کسى که نمازش را سبک بشمارد
ذرهاى از آن را ديگر نميآشامم. «13»
با ديدن شراب و قمار يزيد را لعنت کنيد
فضل بن شاذان که از دانشمندان بزرگ شيعه و داراى دهها کتاب علمى براساس فرهنگ اهل بيت است و به محضر حضرت رضا (ع) مشرف ميشده از آن حضرت روايت ميکند که فرمود:
هنگامى که سر مقدس حضرت حسين (ع) را به شام آوردند، يزد فرمان داد سفره غذا بيندازند و سپس با يارانش مشغول شراب خوردن شد در حالى که سر مبارک امام شهيد را در طشتى پاى تخت قرار داده بود! در همان وضعيت دستور داد شطرنج آوردند و با دوستانش به قمار مشغول شد و با مشروبخواران و قماربازان بارگاهش در رابطه با حضرت حسين و پدر و جدش گفتگو ميکرد و مسخره مينمود.
هرگاه يزيد در قمار برنده ميشد جامى شراب گرفته ميخورد و مانده ته جام را به پهلوى طشت ميريخت!!
حضرت در اينجاى سخن فرمود:
«فمن کان من شيعتنا فليتورع من شرب الخمر و لعب الشطرنج:»
هر که از شيعيان ماست بر او واجب است از خوردن شراب و بازى با شطرنج اجتناب نمايد، کسى که چشمش به شراب يا شطرنج افتاد حادثه حسين را به ياد آورد و يزيد را لعنت کند که خداوند با اين عمل گناهش را گرچه به عدد ستارگان باشد محو ميکند. «14»
شراب و نابودى خانوادهاى بزرگ و مشهور
هارون به وزير سياستمدار و دانشمندش جعفر بن يحيى برمکى به شدت عشق ميورزيد و او را هم چون جان شيرين دوست داشت و لحظهاى بدون او نميتوانست بسر برد، از طرفى خواهر خود عباسه را نيز بسيار دوست داشت، چون اين دو با هم نامحرم بودند و نميتوانستند در بزمهاى هارون کنار هم باشند و هارون علاقه داشت هر دو در بزم هايش بنشينند، براى رفع اين نقيصه ميان عباسه و جعفر عقد ازدواج برقرار کرد، ولى از جعفر پيمان گرفت که جز در مجلس عيش و نوش هارون کنار يکديگر نباشند، ابتدا جعفر زيربار نميرفت ولى عاقبت راضى شد که زن و شوهر جز در مجالس هارون کنار هم نباشند و سوگند خورد که در زمينه زناشوئى با عباسه برخورد نداشته باشد و از حق هم خوابگى کنار بماند.
عباسه به شدت به جعفر دل بست و او را از جان و دل عاشق شد، ولى جعفر در برابر خواسته او که با وى هم خوابگى داشته باشد به شدت امتناع ميورزيد و از دعوت عباسه سرپيچى مينمود.
عباسه وقتى خود را از ناحيه جعفر مأيوس ديد به مادر جعفر متوسل شد، نسبت به او مهربانى بسيار کرد و هداياى پر ارزشى تقديم وى نمود تا دل مادر جعفر را نرم و به خود مايل کرد، سپس خواسته خود را با او در ميان گذاشت و مزاياى اين کار را براى او توضيح داد.
پيره زن فريب طرح و نيرنگ عباسه را خورد و گفت: مطمئن باش تو را به مقصودت ميرسانم.
مادر مدتى به جعفر فرزندش ميگفت کنيزک بسيار زيبائى که از کمال و ادب نصيب دارد برايت خريده ام، پيوسته از جمال و کمال کنيز براى جعفر ميگفت ولى از نشان دادن کنيز به جعفر امتناع ميورزيد، تا با اين ترفند اشتياق جعفر را به مرز جنون بکشاند.
يک روز با پافشارى تمام از مادر خواست که آن کنيز پرده نشين را به او نشان دهد، مادر همان روز به عباسه خبر داد امشب به منزل من بيا که هنگام وعده رسيده و زمينه هم بسترى ات با جعفر فراهم شده است! عباسه به خانه مادر جعفر رفت، جعفر از بزم شبانه هارون بازگشت، آنقدر مست و سرگران باده ناب بود که شعورش را از دست داده و قدرت تشخيص چيزى نداشت و ميان مادر و خواهر و عباسه فرقى نميگذاشت.
خواهر هارون با همه وسايل آرايش خود را آراسته بود به صورتى که زيبائياش دوچندان نشان ميداد، جعفر با او همبستر شد، پس از از اين کار از کار گذشت عباسه گفت: جعفر اينک نيرنگ دختران ملوک را ديدى؟ جعفر از شدت مستى و مخمورى مطلب را نفهميد، عباسه خود را معرفى کرد، همين که جعفر فهميد چه اتفاقى افتاده، چنان لرزه بر اندامش افتاد که مستى شراب از وجودش پريد و از دنياى خيال و بيخبرى درآمد، روى به مادر کرد و گفت: مادر مرا به قيمت ارزانى فروختى، بعد از اين خواهى ديد نتيجه امشب و اين چند لحظه کام جوئى چه خواهد شد!!
عباسه از جعفر بار برداشت، پس از زايمان در حالى که داستان را به شدت از هارون مخفى نگاه داشته بودند فرزندش را با دايه و غلامى به مکه فرستاد زبيده همسر اثرگذار هارون که از دست برامکه دلخوشى نداشت و از جريان به وسيله جاسوسانش آگاه شده بود راز آنها را نزد هارون افشا کرد، هارون براى اثبات مسئله دليل خواست، زبيده او را به محل فرزند عباسه راهنمائى کرد، هارون همان سال به عنوان حج به مکه رفت و حقيقت پنهان براى او کشف شد، پس از بازگشت به بغداد روزى بر نابودى همه برامکه از مرد و زن و بزرگ و کوچک تصميم گرفت، در محلى به نام قمر تا شب با جعفر به عيش و عشرت گذرانيد، از طرفى هم به سندى بن شاهک فرمان داده بود که همه خانههاى برامکه را محاصره کند، جعفر پس از پايان مجلس عشرت به خانه خود رفت، هارون مسرور خادم را خواست و گفت ميخواهم به تو مأموريتى بدهم که پسرانم را لايق آن نميدانم، حاضرى آن مأموريت را انجام دهى؟
مسرور گفت اگر فرمان برانى که کاردى تيز شکم خود را پاره کنم قطعا اين فرمان را انجام ميدهم، هارون گفت جعفر برمکى را ميشناسى؟ پاسخ داد چگونه ممکن است کسى جعفر را نشناسد، گفت: اکنون برو و او را در هر حال ديدى گردن بزن و سر بريدهاش را برايم بياور!
مسرور به شدت به لرزه افتاد، ولى براى انجام فرمان ارباب به سوى جعفر رفت، هنگامى که جعفر را ملاقات کرد جريان را به او گفت: جعفر به مسرور گفت هارون با من از اين شوخيها زياد دارد، از او خواست امشب او را مهلت بدهد، مسرور امتناع کرد، نهايتاً جعفر را تا پشت خيمه هارون آورد و او را همانجا نشانيد سپس بر هارون وارد شد و گفت: جعفر را آورده ام، هارون از روى خشم فرياد زد اکنون گردنش را بزن، مسرور از خيمه بيرون آمد و به جعفر گفت فرمان هارون را شنيدى؟ جعفر دستمالى از جيب بيرون آورد، چشمهاى خود را بست و گردن پيش آورد، مسرور مأموريتش را انجام داد، همين که سر جعفر را نزد هارون گذاشت هارون يکايک جرائم جعفر را براى او شمرد، سپس به مسرور گفت فلانى و فلانى را نزد من آر، وقتى حاضر شدند دستور داد سر مسرور را از پيکرش جدا کنند و گفت من تاب ديدن قاتل جعفر را ندارم! «15»
مشروب خوارى دولت صفويه را به باد داد
پس از آن که طهماسب صفوى بدون اطلاع سردار شجاع و رشيد لشگرش نادر افشار با عثمانيها جنگيد و شکست خورد و معاهده ننگينى با دولت عثمانى بست، نادر معاهده را به رسميت نشناخت و به اصفهان رفت، پس از اين که شاه طهماسب را بر کار اشتباهش سرزنش کرد، براى شب بعد او را به اردوى خود دعوت نمود.
طهماسب صفوى که به شدت گرفتار شراب اين مايه فساد و تباهى بود و در خوردنش افراط داشت، شب موعود چنان مست و بيهوش بود که حرکات جنون آميز از او صادر ميشد.
نادر که موقعيت را براى انجام نقشه خود مناسب ديد با يک حرکت پرده را کنار زده رفتار و کردار مسخره آميز طهماسب را به اميران و بزرگان کشور نشان داد و گفت آيا در چنين موقعيت خطيرى اين شخص با اين وضع و حرکات نامناسب شايسته حکومت بر مملکتى چون ايران است؟! گفتار نادر و آنچه بزرگان کشور به چشم خود از طهماسب ديده بودند اثر خود را گذاشت، همه کنار زدن او را از سلطنت تصويب نمود و حکومت صفويه را با آن سوابق روشن و درخشانى که از عهد شاه اسماعيل و شاه عباس کبير بر جاى مانده بود به وسيله شراب بر باد رفت!! «16»
حکم قتل امير کبير سياستمدارى بينظير در حال مستى
ميرزا تقى خان اميرکبير از چهرههاى برجسته و فرهيختهاى است که ايران و بيشتر مناطق جهان نظير او را کم ديده اند.
او دانشمندى فرزانه، و مؤمنى پاى بند به اصول و فروع دين، و سياست مدارى شايسته و برجسته بود که در مدت سه سال و اندى وزارتش ايران را در همه امور به جهشى چشمگير و مورد غبطه همسايگان و اروپائيان رسانيد، و اگر وزارتش حدود بيست سال طول ميکشيد ايران آن روز در رديف مهمترين کشورهاى علمى و صنعتى قرار ميگرفت، و قطعاً وضع امروز ايران که به رشد قابل توجهى رسيده و در علم و صنعت و اختراعات در مرتبهاى بسيار بالا قرار گرفته چندين مرحله بالاتر بود.
ولى کسانى که به وسيله اميرکبير دستشان از منافع نامشروعشان قطع شده بود و به شدت به او حسادت ميورزيدند به ويژه مادر ناصرالدين شاه و ميرزا آقاخان نورى که تحت الحمايه انگليس و جاسوس آنان در دربار قاجاريه بود، با وسوسه دو سفارت روس و انگليس که عظمت ايران و بيدارى ايرانيان را نميخواستند، و با بودن امير زمينه غارت منابع اين مملکت به رويشان بسته بود مسئله کشتن او را فراهم کردند و شبى در حالى که شراب خلّر به ناصرالدين شاه نوشانيده بودند و او را در مستى کامل برده و در عيش و نوش و لذات شهوانى غرق نموده فرمان قتل او را گرفتند و به دست حاج على خان حاحب الدوله نمکنشناس که از امير محبتهاى فراوان ديده بود سپرده و روانه باغ فين کاشان کردند و او را به قتل رسانيده و کشور را از وجود آن مرد بينظير و علم و درايت و سياست او که ميرفت ايران و همسايگان و حتى هند را از دست استعمار انگليس نجات دهد و آسيائى فوق اروپا و آمريکا بسازد محروم نموده و ننگ قتل او را بر پيشانى دولت قاجار و حسودان زدند. «17»
قهرمان کمنظير ايران از نحسى شراب شکست ميخورد
زمانى که سلطان محمدخوارزمشاه از ترس مغولان به رهبرى چنگيز خونخوار در جزيره آبسکون پنهان شد، فرزندش جلال الدين که از جنگجويان به نام و به شجاعت و تهور و دليرى و مقاومت معروف و قهرمانى کم نظير بود، در صدد برآمد تا لکه ننگى که از سستى سلطان محمد پدرش بر چهره حکومت خوارزمشاهى نشسته با خون پاک کند.
بر اين اساس اين تصميم که براى نجات ايران و ايرانيان از قوم خون آشام مغول گرفته بود از جزيره بيرون آمد و به سوى خوارزم روانه شد و از آنجا به غزنين رفت، وقتى آمدنش به غزنين در ميان مردم پخش شد، بزرگان شهر و سرداران و سران لشگر از هر طرف به سويش آمدند و کنار پرچمش جمع شدند، تا جائى که عدد سپاهش پس از اندک مدتى بيش از صد هزار نفر شد، با آن لشگر دوبار بر ارتش جرّار مغول تاخت، و با بکار گرفتن اسلحه و تاکتيکهاى لازم صفوف لشگر مغول را از هم گسيخت، تا اين که با کمال اسف اختلافى در ميان سپاه او افتاد.
عده زيادى از آن قهرمان کم نظير کناره گرفتند و بهمين خاطر فتور و سستى عظيمى در ارتش او به وجود آمد، از طرفى چنگيز همين که به اين داستان آگاه شد که ميان سپاهيان جلال الدين اختلاف افتاده بيدرنگ به جانب غزنين آمد، وقتى وارد شهر شد اطلاع پيدا کرد که جلال الدين چند روز پيش به سوى هندوستان رفته است.
چهره شيطانى چنگيز از شنيدن اين خبر عبوس و درهم شد، به شدت خشمگين گرديد، و با شتاب لشگرش را به دنبال او فرستاد، و در معبر رود سند به جلال الدين رسيد، جنگ سختى در گرفت، مغولان به طرزى فجيع وحشيانه و ايرانيان با از جان گذشتگى ميجنگيندند، چپ و راست لشکر جلال الدين نابود شد، بيش از هفتصد نفر با او نماندند، جلال الدين با آن عده کم در برابر مغول مردانه ايستادگى کرد، خورشيد به نصف النهار رسيده بود، اما هنوز فرزند رشيد ايران شمشير ميزد و حملههاى سخت ميکرد، رفته رفته دايره جنگ بر او تنگ شد، جلال الدين نظرى به اطراف انداخت، در فکر چاره بود، اسبى تازه نفس به چنگ آورده بر آن نشست و مانند شيرى خشمگين بر دشمنان تاخت و صفوف آنان را از هم شکافت، نزديک روز سند که رسيد با يک حمله سريع و نهائى دشمن را از خود راند به چابکى جوشن از تن بيرون آورد، تازيانهاى سخت نثار اسب کرد، اسب چون صاعقه ميان آب جست، به زودى امواج خروشان رود اندام ورزيده او را در برگرفت، پس از لحظهاى نهنگ آسا از رود گذشت و به ساحل قدم گذاشت.
چنگيز از اين شگرد ماهرانه و بيسابقه، سخت درتعجب فرو رفت، روى به پسرانش کرد و گفت: پسر اين چنين بايد تا پدر بر وى ببالد.
جلال الدين به همين صورت چند سالى قرار و آرام را بر خود ممنوع ساخت تا سال 628 جاسوسان خبر آوردند: لشگرى بيرحم و خونخوار از مغول به رهبرى جرماغون از آب آمويه گذشته به سوى عراق ميآيند، جلال الدين با شنيدن اين خبر به تبريز آمد چند پيک به دربار عباسى و سلطان علاءالدين سلجوقى و ملک شام فرستاد پيامى چنين داد: اين کار را سهل و آسان نگيريد، از سوء عاقبت بهراسيد، امروز من ميان شما و اين ارتش جرار يأجوج کردار همانند سدّ اسکندر رم اگر آسيبى به من برسد، عافيت و سلامتى و خوشى و رفاه شما نيز به پايان خواهد رسيد، اکنون صلاح اين است که از يارى و کمک به من امتناع ننمائيد، تا دندان دشمنان کند شده و دوستان را نيروى دل افزون شود.
فرستادگان با پاسخهاى يأس آور بازگشتند، جلال الدين زمستان را در منطقه اروميه بسر برد و از آنجا متوجه دياربکر شد، يکى از سران سپاه را به عنوان مقدمه لشگر به آذربايجان فرستاد تا محل لشگر مغول را تعيين کرده براى او خبر بياورد.
فرستاده بازگشت و مژده داد که لشگر مغول از حدود آذربايجان و عراق مراجعت کرده اند، سلطان به شدت مسرور شد دستور داد بزم عيش و عشرت بچينند، رامشگران حاضر شده، بساط خوش گذرانى آماده کردند.
جلال الدين غرق در نشاط و خوردن شراب شد، شب و روز به عيش و عشرت و شراب خورى سپرى کرد، فکر دفع مغولان و مملکت دارى از سرش پريد، سران لشگر و ارکان دولت او چون شاه را شب و روز مست باده ناب ديدند براساس «الناس على دين ملوکهم» آنان نيز به خوش گذرانى و شراب خوارى مشغول شدند.
نورالدين زيدرى که دبير سلطان جلال الدين بود براى بيدارى و آگاهى سلطان اين رباعى را گفت:
شاها زمى گران چه بر خواهد ساخت
و زمستى بيکران چه برخواهد ساخت شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پيش ج پيداست کز اين ميان چه برخواهد ساخت ولى چه سود که همه مست و مخمور بودند و در عيش و نشاط نامشروع غوطه ميخوردند، و کسى درميان آنان نبود که به پند و موعظه نورالدين گوش فرا دهد. نيمه شبى تاريک لشگر مغول در حالى که جلال الدين و يارانش مست و لايعقل بودند هم چون بلاى آسمانى و صاعقه آتش زا بالاى سر آنان رسيدند، و سرا پرده و لشگرگاه سلطان را گرداگرد محاصره کردند، ناگهان يکى از معتمدان جلال الدين از آمدن آن بلاى ناگهانى آگاهى يافت، بيدرنگ به بالين سلطان آمد، و او را با زحمت زياد از خواب مستى بيدار کرد، و جريان حمله مغول را به او گفت، سلطان از شدت مستى توانائى سوار شدن بر مرکب را نداشت، خواست آتش مستى را فرو نشاند، مقدارى آب سرد بر سر و صورت ريخت، جنبشى به خود داد تا شايد راه چاره به دست آرد، افسوس و دريغ که کار از چاره گذشته بود و درى براى نجات باز نبود، خورشيد دولتش با آن غفلت و مستى در يک لحظه غروب کرد، لشگريان وحشى و افسار گسيخته مغول که صدمات و آسيبهاى فراوانى از جلال الدين ديده بودند، و چنگيز براى سرش جايزه گذاشته بود از هرسو به سرا پرده او حمله ور شدند و هياهوئى عجيب در آن عرصه در افکندند، جلال الدين هنوز سرگران از باده پيمائيهاى سر شب بود که با شمشير مغولان سر به باد داد و تاج و تخت در راه شراب خوارى از دست نهاد، و پس از او مغولان در همه مملکت ايران به تاراج و کشتن و سوزاندن و جنايات فجيع دست يازيدند و سالها بر اين کشور و ملّت مظلومش ستمگرانه حکومت کردند «18»، تا مردى دانشمند، عاقل، پاى بند به احکام حق، بنده خالص خدا چون خواجه نصيرالدين طوسى ايران و اهلش را از شر تاتار نجات داد.
مى گويند: در زمان جاهليت قيس بن عاصم در حال مستى و غفلت به سوى خواهر يا دختر خود دست جنايت و بيعفتى و کام جوئى نامشروع دراز کرد ولى او از چنگال آن بدمست غافل فرار کرد، چون صبح شد طرف خود را نديد پرسيد کجا رفته، قصد جنايت او را در آن شب در حال مستى به او گفتند، بسيار خجلت زده شد، از آن زمان خوردن شراب را بر خود حرام کرد. «19»
نتيجه شوم مستى
زمانى که مؤمنان از مظالم و سخت گيريهاى سردمداران شرک در مکه در کمال مضيقه قرار گرفتند، به فرمان پيامبر به حبشه مهاجرت نمودند، قريش براى هلاک کردن آنان، يا برگرداندنشان عمروعاص و عمارة بن وليد را با هداياى فراوانى نزد نجاشى پادشاه حبشه فرستادند.
عمرو با عماره به کشتى نشسته به سوى حبشه رهسپار شدند.
عماره مردى خوش اندام و زيبا بود، عمروعاص در اين سفر همسر خود را همراه داشت، در چند روز سفر هر دو از شرابى که آورده بودند ميخوردند، عماره در حال مستى به همسر عمرو ميل پيدا کرد، در حقيقت مستى و شهوت دست به دست هم داده عنان اختيار از کفش ربودند به همسر عمرو گفت مرا ببوس! عمرو نيز با کمال بيغيرتى که از آثار مشروب خوارى است به همسر خود دستور داد عمار ببوسد زن هم با بيشرمى که از آثار جاهليت است بياورى!
اى عماره همسر سلطان کسى نيست که فريب مانند تو فريبکار دغل را بخورد، اگر در برنامهاى که تعريف ميکنى صادقى، از او درخواست کن از عطرى که ويژه خود نجاشى است به تو بدهد، زيرا من عطر او را ميشناسم چون در دست تو ببينم گفتارت را باور خواهم کرد.
عمر در ديدار بعدى مقدارى از عطر نجاشى را از همسر او گرفته با خود نزد عمروعاص آورد.
عمرو گفت: اينک من گفته تو را تصديق ميکنم و حرفت را اکنون باور مينمايم و به راستگوئى ات در اين زمينه ايمان ميآورم، آنگاه عماره را به اين رفت و آمد در اندرون شاه و مصاحبت با همسر او تشويق کرد، تا در اولين فرصت خود را به سلطان حبشه رسانيد و نمونه عطر را با بيان داستان رابطه عماره با همسر سلطان در اختيار نجاشى گذاشت.
نجاشى پس از کشف حقيقت به خاطر مهمان بودن عماره از کشتن او گذشت، ولى فرمان داد عدهاى از ساحران و جادوگران دربار براى او کيفر بينديشند، که زجرش از کشتن سنگينتر باشد.
ساحران به اجازه نجاشى با ابزار و وسائل مخصوص در آلت عماره جيوه وارد کردند، او پس از اين عمل وضع روانياش درهم ريخت و سر به بيابان گذاشت و با حيوانات وحشى انس گرفت، قريش براى يافتنش در محلى پنهان شدند، روزى با دستهاى از حيوانات وحشى براى آب خوردن آمد، از مخفى گاه بيرون شده و او را دستگير کردند ولى او بر اثر شدت اضطراب و ناله در کنار آنان جان داد. «20»
زيانها و خطرات و خسارتهاى شراب و قمار به اندازهاى است که اگر همه آن مکتوب گردد مثنوى هفتاد ممن کاغذ شود آرى قُلْ فِيهِما إِثْمٌ کَبِيرٌ ....
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- پرتوى از قرآن 123.
(2)- محجة البيضاء، ج، ص.
(3)- پرتوى از قرآن 125.
(4)- نورالثقلين، ج 1، ص 175.
(5)- نورالثقلين، ج 1، ص 175.
(6)- نورالثقلين، ج 1، ص 175.
(7)- کشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(8)- کشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(9)- کشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(10)- کشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(11)- کشف الاسرار، ج 1، ص 586.
(12)- فروع کافى، ج 6، ص 400.
(13)- فروع کافى، ج 6، ص 411.
(14)- روضات الجنات، ص 132.
(15)- مروج الذهب مسعودى، ج 2، ص 386.
(16)- مضرات نوشابه الکلى 62 به نقل از پند تاريخ، ج 4، ص 14.
(17)- مفصل داستان قتل او را در کتاب اميرکبير قهرمان مبارزه با استعمار هاشمى رفسنجانى بيبنيد.
(18)- قطعات منتخبه اسماعيل امير خيزى 29.
(19)- مضراب نوشابه هاى الکلى 68.
(20)- الغدير، ج 2، ص 136- سفينه البحار دو جلدى، ج 2، ص 261.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب: تفسیر حکیم جلد ششم
نوشته: استاد حسین انصاریان
نظرات شما عزیزان: