. هلاك و تهلكه به چند نحو متصور است كه از آن جمله، نابودى و ضايع و بيهوده شدن است و ممكن است مراد از تهلكه در آيه شريفه، اين قسم هلاكت باشد و اين در موردى است كه در القاى در تهلكه، مقصد صحيح شرعى و عقلى نباشد؛ اما اگر مقصد صحيح شرعى ـ مثل حفظ دين و اداى تكليف و دفاع از احكام ـ در نظر باشد، فداكارى و جانبازى، القاى در تهلكه و فنا نيست.
كسى كه در راه خدا و براى حفظ دين و مصالح عموم كشته شود، ضايع و باطل نشده؛ بلكه باقى و ثابت تر گرديده است. پس در زمينه تحصيل مصلحت يا دفع مفسده اى كه از نظر شرعى مهم تر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت، القاى در تهلكه نيست؛ نظير صرف مال كه اگر انسان آن را دور بريزد اسراف است؛ ولى اگر براى حفظ آبرو و شرافت يا استفاده بيشتر بدهد، بجا و مشروع است.
4. صبر و استقامت در ميدان جهاد و دفاع از دين، بخصوص در مواردى كه پشت كردن به جنگ سبب تزلزل و شكست سپاه اسلام و غلبه كافران شود و
فداكارى موجب تشويق مجاهدان گردد ـ با علم به شهادت ـ ممدوح، بلكه واجب است و هيچ كس اين گونه مردانگى و ثبات قدم و استقامت را، القاى نفس در تهلكه نشمرده است؛ بلكه هميشه ـ بخصوص در صدر اسلام ـ يكى از افتخارات بزرگ و سربلندى هاى سربازان، پرچم داران و فرماندهان بوده است؛ مانند استقامت تاريخى و جانبازى و فداكارى جناب جعفر طيار عليه السلامدر جنگ موته. اين جانبازى و مجاهدت اقدام به شهادت درك سعادت و رستگارى و تقرب به خداوند متعال است؛ نه خودكشى و القاى نفس در هلاكت.
5. آيه كريمه اگر چه دلالت بر حرمت القاى نفس در تهلكه دارد؛ اما چون متعلَّق نهى عنوان «القا در تهلكه» است و مثل تعلق نهى به موضوعات خارجى (مانند شرب خمر يا قمار) نيست، تحقق مصداق و فرد آن، دائرمدار تحقق عنوان مذكور است. ممكن است يك اقدام و عملى در حالى و يا نسبت به شخصى، القا در تهلكه باشد و در حالى ديگر يا نسبت به شخصى ديگر، نباشد.
پس از بيان اين مقدمات، گفتنى است كه:
يكم. امام از تمام امّت اعلم به احكام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود، طبق فرمان الهى و تكليف شرعى مى باشد.
دوّم. بنى اميه حضرت اباعبدالله عليه السلام را به شهادت مى رساندند؛ خواه به سوى عراق مى رفت يا در مكه مى ماند. آن حضرت در اين مورد تمام مصالح را ملاحظه كرد و هر كس با دقّت برنامه قيام آن حضرت را ملاحظه كند، مى فهمد كه امام براى آنكه شهادت و مظلوميتش حداكثر فايده را براى بقاى اسلام و احياى دين داشته باشد، تمام دقايق و نكات را مراعات كرد.
سوّم. هدف امام حسين عليه السلام از قيام و امتناع از بيعت و تسليم نشدن و تحمل آن مصايب عظيم، نجات دين بود و اين هدفى بود كه ارزش داشت آن حضرت براى حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا كند. از اين جهت شهادت
را اختيار كرد و از آن مصيبت هاى بزرگ استقبال نمود.
مقصود اصلى امام حسين عليه السلام، امتثال امر خدا و حفظ دين و حمايت از حق و كشيدن خط بطلان بر حكومت بنى اميه و افكار و هدف هاى آنها بود و مقدمه رسيدن به اين مقصود، تسليم نشدن و استقامت تا سر حد شهادت و آن همه حادثه بود. بنابراين استقامت در راه عقيده و حفظ دين، باعث سربلندى و افتخار است و موضوع آن از القاى نفس در تهلكه خارج مى باشد.
جايگاه زنان
پرسش 24. چرا امام حسين عليه السلام با اينكه مى دانست به شهادت مى رسد، خانواده خود را به همراه برد؟ جايگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورايى حسين عليه السلام چه بود؟
نهضت امام حسين عليه السلام دو چهره داشت و بر اساس هر يك از آنها، يك تقسيم كار صورت گرفت: يكى فداكارى و جانبازى و «شهادت» و ديگرى «ابلاغ پيام». البته ابلاغ پيام جز با فداكارى ها و زحمات طاقت فرسا ممكن نبود. جايگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظيفه دوم، تبلور يافت. گرچه زنان در تربيت رزمندگان، تهييج آنان و ساير اقدامات پشتيبانى نقش ايفاء كردند؛ اما وظيفه اصلى آنان، «پيام رسانى» بود.
براى بحث راجع به نقش زنان در تبليغ نهضت حسينى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را بايد بيان كرد. يكى اينكه طبق روايات، تمام كارهاى سيدالشهدا عليه السلام روى حساب بوده است و علت اينكه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بيت را همراه خود به سوى كوفه برد، اين بود كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به اباعبدالله عليه السلام شد و پيامبر صلى الله عليه و آله در عالم رؤيا به ايشان فرمود: «اِن الله شاء اَن يراهنّ سبايا»؛[31] حضرت فهميد كه اسارت اينها مورد رضاى حق است؛ يعنى، حضرت
مصلحت تشخيص داد كه اهل بيت خود را همراه ببرد. در حقيقت امام عليه السلام با اين كار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پيام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاريخ است، هيچ كس منكر نقش زن در طول تاريخ نيست و لااقل نقش غيرمستقيم زن را همه قبول دارند؛ بدين صورت كه زن، مرد را مى سازد و مرد تاريخ را و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد، بيشتر از نقشى است كه مرد در ساختن تاريخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن يا نداشتن در طول تاريخ، به سه دسته تقسيم مى شوند:
الف. زنانى كه مثل شى ء گران بها، اما بدون نقش بودند؛ مثل بسيارى كه زن براى آنها يك شى ء ـ نه شخص ـ گران بها بوده كه بايد در حريم خود محفوظ بماند و به دليل همان گران بهايى اش بر مرد اثر مى گذاشت. مى توان گفت: سازنده چنين جوامعى تنها جنس مذكر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى شود؛ اما حريم خود را گم مى كند و چون در همه جا حضور مى يابد، ارزش خود را از دست مى دهد و بى ارزش مى شود! زن در اين جوامع «شخص» است؛ اما شخصى بى ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى ـ از قبيل علم، اراده، شخصيت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و ... ـ به او شخصيت مى دهند و از شى ء بودن خارجش مى سازند؛ ولى از طرف ديگر، ارزش او را براى مرد از بين مى برند. از طبيعت زن اين است كه براى مرد گران بها باشد وا گر اين را از او بگيرند، روحيه او متلاشى مى شود. سازنده اين جوامع گرچه مذكر ـ مؤنث است، اما زن، كالاى ارزان است؛ بدون اينكه در نظر هيچ مردى عزت و احترام لايق يك زن را داشته باشد!
ج. از نظر اسلام، زن بايد ارزشمند باشد؛ يعنى، از طرفى شخصيت روحى و معنوى و كمالات انسانى، ـ مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقيت و حتى فضايل معنوى ـ را در سطح عالى داشته باشد و از طرف ديگر مبتذل نباشد. قرآن كريم نيز به زنان چنين ارزشى داده است؛ مثلاً حوا را در كنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى خواهد كه به آن درخت نزديك نشوند.[32] ساره نيز مانند ابراهيم خليل عليه السلامفرشته ها را مى بيند و با آنان صحبت مى كند. مريم عليهاالسلام از خداوند رزق و روزى هايى مى گيرد كه زكريا در تعجب فرو مى رود و فاطمه زهرا عليهاالسلام كوثر (خيركثير) خوانده مى شود.
در تاريخ اسلام، بهترين نمونه چنين زنى حضرت زهرا عليهاالسلام است. او كه خوشحال مى شود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه اى مى خواند كه امثال بوعلى نيز قادر به چنين انشايى در مسائل توحيدى نمى باشند. اما در عين حال، آن حضرت خطبه خويش را از پشت پرده مى خواند؛ يعنى، در عين حفظ حريم خود با مردان، نشان مى دهد كه يك زن چقدر مى تواند مؤثر در جامعه باشد.
با اين دو مقدمه بايد گفت: كه تاريخ كربلا، يك تاريخ مذكر ـ مؤنث است؛ يعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند؛ ولى هر يك در مدار خودش و بدون خارج شدن از حريم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است؛ اما نقش زنان به خصوص با حضرت زينب عليهاالسلام از عصر عاشورا به بعد تجلّى پيدا مى كند و تمام كارها از اين پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پيكر مطهر امام، كارى مى كند كه دوست و دشمن به گريه در مى آيند و در واقع اولين مجلس عزادارى امام حسين عليه السلامرا برپا
مى كند. از امام سجاد عليه السلام و ديگر زنان و كودكان، پرستارى مى كند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود، شجاعت على عليه السلام و حياى فاطمه عليهاالسلام را در هم مى آميزد و خطابه هاى عالى علوى را به ياد مردم مى آورد و مردم كوفه را نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مى سازد. اين است زنى كه اسلام مى خواهد. شخصيت رشد يافته اجتماعى در عين حيا و عفت و رعايت حريم.[33]
با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسين عليه السلام در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهميت است؛
1. زنان و كودكان توانايى تبليغ و پيام رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانايى تبليغ، دشمنان نيز از مقابله با آنان عاجزند؛ زيرا بايد حريم آنان را حفظ كنند و در صورت آسيب رسانى به زنان و كودكان، عواطف همگان جريحه دار مى شود و نزد افكار عمومى در طول تاريخ محكوم خواهند شد. چنان كه در واقعه كربلا دشمنان حتى نزد خانواده هاى خود، سرافكنده شدند.
ديگر آنكه از نگاه عرفانى، امام حسين عليه السلام تمام هستى خود و اطرافيان خود را بدون هرگونه كاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنين اخلاصى آن شد كه نهضت عاشورا در طول و عرض تاريخ، براى مسلمانان و غير مسلمانان، تأثيرگذار باشد و در قيامت نيز به درجه اى برسند كه همگان غبطه آن را بخورند. براى توضيح بيشتر در اين باره، چند نكته قابل ذكر است:
يك. پيام رسانى
تكليف اجتماعى در آيين اسلام، ويژه مردان نيست؛ بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبرى، وظيفه دارند و بايد از رهبرى حق، دفاع و پيروى كنند و از حكومت هاى فساد و مسؤولان نالايق، انتقاد
نمايند و در صحنه هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسيرى كه حضرت زهرا عليهاالسلام در حمايت از امام معصوم عليه السلام و افشاگرى عليه رويه هاى ناسالم زمامداران داشت؛ زنان به خصوص حضرت زينب عليهاالسلام نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين عليه السلاممشاركت داشتند.
هر قيام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پيام» تشكيل مى گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونين و قيام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پيام» نيز، رساندن و ابلاغ خواسته هاى انقلاب و بيان آرمان ها و اهداف آن است.
با بررسى قيام مقدس امام حسين عليه السلام، اين دو بخش كاملاً در آن به چشم مى خورد؛ زيرا انقلاب امام حسين عليه السلام تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم دارى نيز بر عهده خود ايشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام آغاز گرديد. آنان با سخنان آتشين خود، پيام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سيدالشهدا و يارانش را به آگاهى افكار عمومى رسانيدند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه دارى كه حكومت اموى از زمان معاويه، عليه اهل بيت عليهم السلام ـ به ويژه در منطقه شام به راه انداخته بود ـ بى شك اگر بازماندگان امام حسين عليه السلامبه افشاگرى و بيدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ، كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند؛ همچنان كه برخى در تهمتى درباره امام حسن عليه السلام گفتند: «بر اثر ذات الريه و سل از دنيا رفت».
اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا عليه السلام در دوران اسارت ـ كه كينه توزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود ـ اجازه چنين تحريف و جنايتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن مى شود.
دو. خنثى سازى تبليغات بنى اميه
شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمان روايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست كم آن گونه كه در مدينه رواج داشت، مى شناختند؛ البته 113 تن از صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا در فتح اين سرزمين شركت داشتند، و يا به تدريج در آنجا سكونت گزيده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه اين افراد نيز روشن مى كند كه جز چند تن، بقيه آنان براى مدت كمى محضر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله را درك كرده و جز يك يا چند حديث، روايت نكرده بودند.
گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين عليه السلام تنها يازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى بردند.
اينان مردمانى در سنين هفتاد تا هشتاد سال بودند كه گوشه نشينى را بر آميختن با توده ترجيح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقى چيزى نمى دانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مى راندند! و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن كاخ هاى بزرگ و تبعيد و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود؛ زيرا چنين نظامى نيم قرن پيش از آن سابقه داشت و به يقين كسانى بودند كه مى پنداشتند آنچه در مدينه
عصر پيامبر گذشته، نيز اين چنين بوده است.[34]
معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسليم شوند.[35] معاويه در طى اين مدت، نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه مى كند، بى هيچ اعتراضى بپذيرند.
حكومت پليد بنى اميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى اميه را خويشان رسول خدا و نزديك ترين افراد به او معرفى كرده؛ به طورى كه پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان آخرين (خليفه اموى)، نمى دانستيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله جز بنى اميه خويشاوندى داشت كه از او ارث ببرند، تا آنكه شما امير شديد.[36]
بنابراين، جاى شگفتى نيست اگر در مقاتل مى خوانيم: به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زين العابدين عليه السلام ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد! حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت؛ سپس با تلاوت آياتى مانند:
«إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».[37] فرمود: اين
آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آنچه درباره اين اسيران شنيده، درست نيست. آنان خارجى نيستند؛ بلكه فرزندان پيامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشيمان شد و توبه كرد.[38]
بنابراين با حركت منزل به منزل خاندان امام حسين عليه السلام و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام، تحريفات چندين دهه بنى اميه ـ حتى در «شام» به عنوان مركز خلافت دشمنان ـ خنثى شد.
سه. افشاى چهره ظالمان
بُعد ديگر علت حضور خانواده امام حسين عليه السلام، نشان دادن چهره سفّاك، بى رحم و غيرانسانى يزيد و حكومت وى بود. يكى از عوامل مؤثر در پذيرش پيام از سوى مردم و رساتر بودن تبليغات از سوى پيام آوران، عنصر مظلوميت است. از اين رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سياسى هنگام تبليغات براى نفوذ بيشتر در اذهان مردم و افكار عمومى، مظلوم نمايى مى كنند؛ چون انسان، فطرتا از ظلم و ظالم بيزار و متنفر است، همچنان كه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه كربلا، نه مظلوم نمايى؛ بلكه حقيقت مظلوميت با فداكارى اهل بيت آميخته شد و آنان پيام سالار شهيدان و اصحاب را با عالى ترين صورت به همه مردم ابلاغ كردند؛ به گونه اى كه امروز نيز صداى آنان، در وجدان بشريت به گوش مى رسد.
خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترين شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در كنار شط
فرات جان داد؛ دخترك خردسال كنار پيكر خونين و قطعه قطعه پدر كتك خورد؛ خيمه هاى آنان به آتش كشيده شد و ... اين عوامل در ابلاغ پيام و افشاى ماهيت حكومت يزيد كمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همين «صداى العطش» طفلان امام حسين و قنداقه خونين على اصغر عليه السلام است كه آن شمشيرزدن ها و خون هاى ريخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد عليه السلام در شام همين كه خواست دستگاه بنى اميه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسين عليه السلام را به نحو مُثله و قطعه قطعه كردن، شهيد كردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد.
اينجا اگر امام سجاد عليه السلام مى فرمود: «پدرم را شهيد كردند»، در چشم مردم شام ـ كه شناخت عميقى نسبت به اهل بيت نداشتند ـ خيلى مهم نبود؛ زيرا مى گفتند: «در جنگ، افرادى كشته مى شوند و يكى از آنان امام حسين بوده است».
امام سجاد عليه السلام فرمود: بر فرض قصد كشتن داريد؛ اما چرا اين گونه كشتيد؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كرديد؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتيد؟ چرا او را دفن نكرديد؟ چرا به خيمه هاى او حمله كرديد؟ چرا كودك او را شهيد كرديد؟ اين كلمات به قدرى در نزد افراد غيرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و يك جنبش فكرى و فرهنگى، عليه رژيم اموى به راه انداخت.
نكته پايانى آنكه، يزيد مى خواست با كشتن مردان و به اسارت كشيدن خاندان اهل بيت، همه حركت ها را در نطفه خفه كند؛ به طورى كه همگان از چنين سرنوشتى ترسان و بيمناك باشند و خود بر اريكه قدرت تكيه بزند. اما قيام با عزت امام حسين عليه السلام و پيام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستيزى را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام و از بين بردن بنى اميه در نقاط مختلف سرزمين هاى اسلامى به وجود آورد.
پی نوشت ها
_____________________
[1]. ميزان الحكمة، ج 3، ص 80.
[2]. غرر الحكم، ج 2، ص 400.
[3]. نگا: توبه، آيه 7.
[4]. نگا: اصول كافى، ج 5، ح 1، ص 55.
[5]. بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.
[6]. (امر به معروف و نهى از منكر) فقط بر انسان قدرتمند و آگاه واجب است (فروع كافى، ج 5، ص 59).
[7]. امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى دانند، مگر وقتى كه از ضرر آن در امان باشند. فروع كافى، ج 5، ص 55.
[8]. امر به معروف و نهى از منكر، راه پيامبران و شيوه نيكان است. به وسيله اين اصل واجبات برپا مى گردد، راه ها امن و سرزمينها آباد مى شود و از دشمنان حقوق ضايع شده باز ستانده مى گردد. (فروع كافى، ج 5، ص 55).
[9]. حماسه حسينى، ج 1، صص 312ـ304.
[10]. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذكرة الخواص، ص 261.
[11]. بنا به نقل يعقوبى و خوارزمى يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.
[12]. سموالمعنى، ص 113 و 114؛ مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9.
[13]. تذكرة الخواص، ص 252.
[14]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
[15]. سمو المعنى، ص 118.
[16]. العدالة الاجتماعية في الاسلام، ص 180 و 181.
[17]. العدالة الاجتماعية في الاسلام، ص 181.
[18]. الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.
[19]. سمو المعنى، ص 28.
[20]. تذكره الخواص، ص 283.
[21]. بگو درباره ما چه انتظارى داريد، جز اينكه يكى از دو خوبى شهادت يا پيروزى نصيب ما مى شود. (توبه، آيه 52).
[22]. «مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الشهداء و الصالحين».(ر.ك: مجله العدل، شماره 9، سال 2، ص 6.
[23]. نگا: تاريخ طبرى، ج 5، ص 427ـ424.
[24]. همان، ص 417.
[25]. «داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند جز پيامبرى كه از او خشنود باشد»، جن 72، آيه 26.
[26]. ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسين بن على عليه السلام، ص 134ـ140.
[27]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 292؛ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 91 و 92.
[28]. قمقام، ص 359؛ نظم در رالمسمطين، ص 215.
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
الف. مقتل خوارزمى، ف 8، ص 160 و ف 9، ص 187 و ف 10، ص 218 و ص 191 و 192؛
ب. طبرى، ج 4، ص 31؛
پ. كامل، ج 3، ص 278؛
ت. قمقام زخار، ص 333؛
ث. قمقام، ص 263 و 264؛
ج. ترجمه تاريخ ابن اعثم، ص 346.
[29]. القاى نفس در تهلكه؛ يعنى، خود را در كارى انداختن، كه آن كار موجب هلاكت مى شود.
[30]. بقره 2، آيه 195.
[31]. بحارالانوار، ج 44، ص 364.
[32]. درباره اين فكر غلط مسيحيت كه آدم مرد اصالت دارد و حوا (زن) تبعيّت، و مبارزه قرآن با اين تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. ر. ك: حماسه حسينى، ج 1، صص 406ـ404.
[33]. حماسه حسينى، ج 1، صص 411ـ397 و ج 2، صص 236ـ231.
[34]. شهيدى، سيد جعفر، قيام امام حسين عليه السلام، ص 185.
[35]. آيتى، محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، ص 47.
[36]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
[37]. احزاب 33: آيه 33 «بى شك خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى».
[38]. اخطب خوارزمى، مقتل الحسين عليه السلام، ج 2، ص 61؛ اللهوف، ص 74.
نظرات شما عزیزان: