رابطه استقلال و پیشرفت کشور؟
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1959
بازدید دیروز : 44258
بازدید هفته : 1959
بازدید ماه : 46217
بازدید کل : 11103068
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 14 / 11 / 1395

 

رهبر انقلاب در همان سخنرانی ۱۴خرداد امسال و همچنین سال قبل، نظام مفهومی خود از استقلال را بیان کردند که نوعی نوآوری مفهومی درباره‌ی استقلال است. ایشان استقلال را با مفهوم «آزادی» تفسیر و تحلیل کردند. در لیبرالی‌ترین تلقی از آزادی (آزادی منفی)، می‌گویند که فرد اگر بخواهد چیزی را انتخاب کند و تصمیمی بگیرد، هیچ مانع و هیچ عامل خارجی غیر از او در این تصمیم‌گیری نباید دخالت داشته باشد. استقلال هم در واقع همین آزادی است، اما در مقیاس ملی و در محدوده‌ی جغرافیای فرامرزی معنا پیدا می‌کند.

بنابراین مفهوم استقلال در واقع ترجمان همان مفهوم آزادی است. با این تفاوت که در آنجا آزادی فردی مطرح است و در اینجا آزادی در سطح ملی. آزادی مربوط به داخل یک کشور است و استقلال در روابط یک ملت با سایر ملت‌ها معنا می‌یابد. بنابراین ما اگر آزادی فردی را قبول داریم، به‌طور اولی باید استقلال را هم قبول داشته باشیم. همچنان‌که به لوازم آزادی فردی پایبند هستیم و معتقدیم باید حقوق فردی خودمان را استیفا کنیم، به ‌همان اندازه باید به استقلال کشور نیز استلزام داشته باشیم و آن را بپذیریم.

این نکته را هم توضیح دهید که چرا استقلال شرط تضمین آزادی است؟
در تجربه‌ی تاریخی کشور ما، امام پیش از انقلاب و درست در دهه‌ی چهل، جدی‌ترین مسئله‌ای که برای کشور مطرح کرد، به‌عنوان یک فقیه و مجتهد و عارف و فیلسوف، مسئله «استقلال» بود. این در حالی است که کشور درگیر انواع زیادی از مشکلات، مثل ترویج فساد شرعی و اخلاقی توسط حاکمیت بود و به‌صورت متعارف، از یک فقیه و عالم دینی انتظار می‌رفت بیش از همه به این مسائل حساس باشد.

امام پیش از انقلاب و درست در دهه‌ی چهل، جدی‌ترین مسئله‌ای که برای کشور مطرح کرد، به‌عنوان یک فقیه و مجتهد و عارف و فیلسوف، مسئله «استقلال» بود. این در حالی است که کشور درگیر انواع زیادی از مشکلات، مثل ترویج فساد شرعی و اخلاقی توسط حاکمیت بود و به‌صورت متعارف، از یک فقیه و عالم دینی انتظار می‌رفت بیش از همه به این مسائل حساس باشد.
امام در ماجرای کاپیتولاسیون، سخنرانی بسیار خاصی انجام دادند که ادبیات آن از یک بُعد «مرثیه» و از بُعد دیگر حماسی است. امام می‌گویند قلب من (از ماجرای کاپیتولاسیون) در فشار است. اگر کسی راجع‌به ‌این مسئله اعتراض نکند، دچار گناه کبیره شده است. ایشان از مردم دعوت می‌کنند که علم سیاه بزنند و بیرق عزا برپا کنند. اما مگر چه چیزی در کاپیتولاسیون از دست رفته است که امام با چنین ادبیاتی با آن مواجه می‌شوند؟ موضوع استقلال. امام از اینکه یک آشپز آمریکایی نسبت به شاه ایران (که امام مخالف او و اساس سلطنت بود) ترجیح پیدا کند، احساس ناراحتی و تأسف داشت؛ یعنی امام مسئله‌ی استقلال را پیش از انقلاب و حتی در دوره‌ی طاغوت، با اینکه سلطنت و شاه وجود دارد، مسئله‌ی اصلی می‌دانند و به همین خاطر هم خیلی قدرتمند، مسئله‌ی استقلال را مطرح می‌کنند.

تجربه‌ی دیگر کشورها هم همین است. در ماجرای مصر، آن‌هایی که بعد از انقلاب و کنار گذاشتن مبارک بر سر کار آمدند، بین آزادی داخلی و رهایی از استبداد و نفی سلطه‌گری دولت‌هایی مثل آمریکا، تفکیک قائل شدند. آزادی داخلی را از سلطه‌ی خارجی تفکیک کردند و گفتند ما با آمریکا کنار می‌آییم و لازم نیست به قول دیپلمات‌ها، دشمن‌تراشی کنیم. تلاش کردند آزادی فردی و آزادی درون جامعه را بعد از دوره‌‌ی استبداد مبارک، احیا کنند. اما آیا موفق شدند؟ از همان‌جایی‌ که غفلت کردند، سلطه‌ی استبداد به‌شکل جدی‌تری بازگشت. آن کسی‌ که رئیس‌جمهور انقلاب بود، الآن در معرض حکم اعدام است و آن کسانی ‌که علیه انقلاب کودتا کردند، در مقام اداره‌ی کشور هستند.

در خصوص تسخیر لانه‌‌ی جاسوسی، امام چه تعبیری به‌ کار بردند؟ گفتند انقلاب دوم، بلکه بزرگ‌تر از انقلاب اول. برای اینکه در بهمن ۵۷ ما مشکل استبداد داخلی و سلطنت را حل کردیم، اما ریشه‌ی این سلطنت و استبداد که دولت آمریکا بود، هنوز به حیات خود در کشور ادامه می‌داد. اگر آن ریشه در آبان ۵۸ با تسخیر سفارت از بین نمی‌رفت، اسناد لانه‌ی جاسوسی منتشر نمی‌شد و دور شدن آمریکا از مرزهای ایران اتفاق نمی‌افتاد، چه تضمینی بود که ماجرای مصر برای ما هم به وقوع نپیوندد؟ در واقع ما آزادی‌های فردی و داخلی را در آبان ۵۸ تضمین کردیم.

در کنار مفهوم استقلال و آزادی، مفهوم امنیت ملی هم مطرح می‌شود. تعریف شما از این مقوله چیست؟ استقلال یک ملت چه تأثیری بر امنیت ملی کشور دارد؟
مفهوم امنیت باید یک مقدار شکافته شود. وقتی می‌گوییم امنیت، منظورمان چیست؟ یک ‌بار شما امنیت را تعریف می‌کنید به شرایطی که ما با تهدیدی روبه‌رو نباشیم و سپس تهدید را هم محدود می‌کنید در تهدیداتی که جنبه‌ی مادی دارند، مثل جنگ و تجاوز. اگر این‌ها تلقی‌های شما از امنیت باشد، در هنگام تصمیم‌گیری می‌گویید ما در نظامی از روابط بین‌الملل هستیم که در آن، قدرت‌های برتر از نظر مادی و فیزیکی وجود دارند و اگر بخواهیم استقلال و آزادی‌مان را تأمین کنیم و زیر بار سلطه نرویم، ممکن است مورد تهدید و تعدی آن‌ها قرار بگیریم. بنابراین باید در روابط بین‌الملل، طوری رفتار کنیم که هیچ‌وقت قدرت برتر از ما ناراضی نباشد و دچار اصطکاک نشویم، ولو استقلال و عزت و آزادی ما مخدوش و زایل شود. طنز تلخ این است که این‌ها را تحت عنوان «عقلانیت» و «واقع‌گرایی» به جامعه معرفی می‌کنند. عقلانیت و واقع‌گرایی می‌گوید که دولت قلدری به ‌نام آمریکا هست که روح تجاوز هم دارد و اگر بخواهیم در برابر خواسته‌ها و مواضعش ایستادگی کنیم، موجب تهدید برای‌ ما می‌شود. در این نگاه، از آنجا که امنیت را فقدان تهدید تعریف کرده‌ایم و تهدید را مثلاً نبودن عناصر مادی تهدید دانسته‌ایم، بنابراین راه حفظ امنیت در این است که آن قدرت را به ‌رسمیت بشناسیم و در چارچوب خواسته‌ها و تمایلات او عمل کنیم. چیزی که خیلی برای ما تجویز می‌شود، چنین چیزی است. عبارتی هم دارند که «یا غول باش یا بر روی دوش غول سوار شو

اما اگر شما تعریف دیگری از امنیت ارائه دادید، یعنی ارزش‌های دیگری داشتید و امنیت را با ارزش‌های دیگر تعریف کردید، مثلاً گفتید امنیت تا جایی محترم است‌ که به آزادی و استقلال خدشه وارد نکند، به‌ کرامت و شخصیت من اهانت نشود و حقوق من مورد تعارض قرار نگیرد، آن امنیت باارزش است. اگر قرار باشد همه‌ی این‌ها را از دست بدهیم، به بهایی ‌که امنیت فیزیکی‌مان حفظ شود، پذیرفته نیست.

در تعبیر اول، امنیت به معنای فیزیکی آن، ارزش مطلق دارد و برای حفظ آن، همه‌چیز را می‌توان فدا کرد، اما در تلقی دوم، امنیت یک ارزش نسبی است و در سلسله‌مراتب نظام ارزشی شما، بالاترین ارزش را ندارد و مثلاً استقلال، آزادی و عزت یک فرد یا یک ملت، برتر از آن است. اتفاقاً چنین جامعه‌ای در مسئله‌ی امنیت ولو فیزیکی، از بازدارندگی بالاتری برخوردار خواهد بود، چون هر نیروی متجاوزی می‌داند که هزینه‌های تعرض به این جامعه که عزت و استقلال و آزادی خود را محترم می‌شمارد، بسیار سنگین خواهد بود.

مصر در همگرایی حداکثری با غرب بوده است و در بغرنج‌ترین مسائل بین‌المللی که فلسطین باشد، با غرب و آمریکا همکاری کرده است، درحالی‌که جمهوری اسلامی در واگرایی حداکثری بوده است. اکنون ما بیشتر توسعه پیدا کرده‌ایم یا مصر؟
به نظر شما، کشورهایی مانند ایران که از نظر گفتمانی در تضاد با گفتمان غالب قدرت‌های مستکبر هستند، در زمینه‌ی حفظ استقلال خود، باید به چه شکل رفتار کنند؟
مسئله این است که باید اول تعیین تکلیف کنید که آیا ارزشی مثل استقلال را به‌عنوان یک ارزش درجه‌اول می‌خواهید یا نه؟ این رکن اول است. اگر استقلال یا آزادی برای ما ارزش درجه‌یک نباشد و چیزهای دیگری مثل ارتقای کیفیت زندگی مادی، رفاه، درآمد سرانه، نرخ رشد اقتصادی، تسهیلات زندگی و ارزش‌هایی مثل این‌ها که تحت عنوان توسعه بیان می‌شود، برای ما اصل باشد، به‌طور طبیعی ارزش استقلال تابع این نوع توسعه خواهد بود. یعنی استقلال تا جایی‌ که مخل رفاه و توسعه‌ی مادی نباشد، مطلوب است. در این حالت، تعریف می‌کنند که راه دسترسی به‌ این توسعه، «همگرایی با جهان توسعه‌‌یافته» است. اگر می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم، باید با جهان توسعه‌یافته همراه شویم، برای اینکه این کشورها می‌توانند تکنولوژی، دانش و پیشرفت‌های فراوان خود را به ما منتقل کنند. ولی مسئله این است که این همگرایی یک بسته‌ی یکپارچه‌ی سیاسی، اقتصادی، تکنولوژیکی و علمی است. اگر با آن‌ها همبستگی‌ اقتصادی پیدا کنیم، باید در چارچوب عمل سیاسی هم با آن‌ها هماهنگ باشیم. نمی‌‌شود با موجودیت رژیم صهیونیستی مخالف باشید و در عین حال، آمریکا و اروپا انواع تکنولوژی و امکانات علمی، ظرفیت‌های اقتصادی و قدرت‌های سرمایه‌گذاری برای شما فراهم کنند. بنابراین در سطح سیاسی نیز باید با آن‌ها هماهنگ باشید. تصمیم‌گیری‌های سیاسی شما دیگر فقط مطابق خواست شما نخواهد بود. مثلاً نمی‌توانید هم از حزب‌الله و حماس حمایت کنید و هم با جهان توسعه‌یافته همگرایی داشته باشید. برای همین می‌گویند که در جمهوری‌ اسلامی، پارادوکس وجود دارد؛ هم می‌خواهد استقلال داشته باشد و هم پیشرفت کند.

بنابراین ما با تعریفی از توسعه روبه‌رو هستیم که پیش‌فرض‌ آن، انسان به‌عنوان یک «حیوان اقتصادی» است. انسان پیشرفته کیست؟ کسی که بیشتر از همه می‌خورد، راحتی مادی بیشتری دارد و بیشتر از همه از رفاه و امکانات زندگی مادی برخوردار است. مطابق این نگاه، توسعه‌ای مطلوب است که در آن، پاسخ‌گویی به امیال غریزی انسان، اولویت دارد. در این شکل، «عدم ظلم به دیگران»، «عدم سکوت در برابر ظلم به دیگران» یا «کمک به مظلوم» هیچ دخلی بر توسعه‌یافتگی یا عدم توسعه‌یافتگی شما ندارد.

البته کسی با ارتقای کیفیت سطح زندگی مادی مخالف نیست، اما توسعه‌‌ای که از طریق سکوت یا همراهی با آوارگی یک ملت یا خراب شدن خانه‌هایشان یا کشته شدن انسان‌های بی‌شماری در عراق، افغانستان، ویتنام، الجزایر، سوریه، لبنان، فلسطین و... یا حتی تنها کشته شدن یک نوزاد در هر نقطه‌ای از کره‌ی زمین بخواهد به دست بیاید، توسعه‌ای انسانی نیست. اینکه من از ماحصل سکوت و همراهی‌ام با ظلم دولت‌های مستکبر اجازه پیدا کنم از امکانات آن‌ها برای توسعه‌های مادی خودم استفاده کنم، اگر توسعه باشد، توسعه‌‌ی به‌خصوصی است که دکتر شریعتی در کتاب «سیمای محمد (ص)» به آن اشاره کرده است. این توسعه‌ای است که از راه «حق‌السکوت» در برابر ظلم این دولت‌ها به دیگران قرار است به دست بیاید و در عمل هم مصر نشان داد به دست نخواهد آمد.

همان‌طور که اشاره کردید، برخی معتقدند در عصر حاضر، صحبت از استقلال و خودکفایی به معنای بازگشت به عقب و انزواطلبی است و معنایی ندارد که کشوری به دنبال استقلال باشد. این تئوری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
در انزوا، اصل بر عدم ارتباط یا لااقل بدبینی نسبت به ارتباط و همکاری با دیگران است. این نگاه در چارچوب نظریه‌ی رئالیستی در روابط بین‌الملل، که به اصل خودیاری منجر می‌شود، نزدیک است؛ اما استقلال با ارتباط، تعامل و همکاری با دیگران منافات ندارد، بلکه با رابطه‌ی سلطه‌گر-سلطه‌پذیر مشکل دارد و با اعمال سلطه‌ی دیگران بر خود در تعارض است.

انزوا در واقع بیشتر یک نظریه‌ی رئالیستی است که اعتقاد دارد حاکمیت‌ها مستقل‌ بودنشان را حفظ کنند و به روابط دیگران کمتر اعتماد کنند. اتفاقاً آقایانی که این تئوری‌ها را مطرح می‌کنند، عمدتاً در روابط بین‌الملل، طرفدار نظریه‌ی رئالیستی هستند و این تناقض است.

در سال ۱۹۹۷، کشورهای آسیای جنوب شرقی مثل کره‌ی ‌جنوبی اتفاقاً براثر همگرایی بیش از حد با غرب، دچار بحران اقتصادی شدند. راه‌حل‌هایی که آن‌ها دادند، توجه به داخل بود. یک مطالعه‌ای دیدم از یک استاد ایرانی شاغل در ژاپن که اتفاقاً می‌گوید نکته‌ی اساسی در پیشرفت ژاپن این است که از نفوذ سرمایه‌های خارجی جلوگیری کرد.
همچنین باید توجه داشت که همیشه توسعه‌ی روابط ‌خارجی با سایر کشورها، نشانه‌ی دیپلماسی درست نیست. بعضی اوقات، محدود کردن دیپلماسی و تعلیق کردن دیپلماسی هم‌ بخشی از پیشبرد درست دیپلماسی محسوب می‌شود. بنابراین ایران قائل به روابط با همه‌ی کشورهاست. البته در کنار قاعده‌ی روابط با همه، استثنائاتی نیز وجود دارد. برای مثال، این استثنائات شامل رژیم صهیونیستی می‌شود که سرزمین یک ملت دیگر را اشغال کرده است.

برخی معتقدند جمهوری اسلامی با یک پارادوکس مهم روبه‌روست. از یک‌ طرف می‌خواهد رشد و پیشرفت کند و از طرف دیگر، در پی حفظ استقلال سیاسی و همین‌طور عدالت در بیرون از مرزهای کشور است و می‌خواهد سیاست خارجی ایدئولوژیک داشته باشد. آیا استقلال کشور با مقوله‌ی پیشرفت در تناقض است؟
این «توسعه‌‌ی حق‌السکوت‌بگیر» است که با استقلال سازگار نیست، اما اگر توسعه با منطق جمهوری اسلامی مدنظر باشد، استقلال هم عامل توسعه و هم شاخص توسعه است. بدین معنا که ما یک شاخص ارزیابی داریم و آن این است که ببینیم یک کشور چه میزان در مواضعش استقلال دارد. اگر یک اتفاق تراژیکی مثلاً در فلسطین، یمن، عراق و افغانستان افتاد، موضع‌گیری قاطعی علیه آن اتفاق می‌افتد یا خیر؟ می‌تواند به‌ محرومین کمک کند یا نه؟ آیا استقلال عمل این‌ کار را دارد؟ اگر داشته باشد، توسعه‌یافته محسوب می‌شود. ممکن است کشوری مانند ژاپن یا نمونه‌های ضعیف‌تر مانند کره‌ی ‌جنوبی یا مالزی در این مواقع سکوت کنند و کاری را انجام دهند که دولت مستکبر و ظالم از آن‌ها راضی باشد. ما این‌ نوع عکس‌العمل را توسعه نمی‌دانیم. توسعه باید با معیارهای انسانی سنجیده شود.

جمهوری اسلامی در مقایسه با نمونه‌های متضادش در تنظیم روابط بین‌الملل، چه وضعیتی پیدا می‌کند؟
شما می‌توانید جمهوری‌ اسلامی را با دولت مصر، از دوره‌ی انور سادات تا دوره‌ی مبارک مقایسه کند. این دوره تقریباً مقارن با انقلاب ‌اسلامی است و این کشور از نظر جغرافیایی، جمعیتی و اسلامی بودن، شباهت‌های زیادی به ما دارد. مصر در همگرایی حداکثری با غرب بوده است و در بغرنج‌ترین مسائل بین‌المللی که فلسطین باشد، با غرب و آمریکا همکاری کرده است، درحالی‌که جمهوری اسلامی در واگرایی حداکثری بوده است. اکنون ما بیشتر توسعه پیدا کرده‌ایم یا مصر؟ آمار و اعداد چه می‌گویند؟ در مثالی دیگر، دوستداران توسعه‌ی روابط با آمریکا، حتی تصور همگرایی حداکثری دولت پهلوی با آمریکا را هم نمی‌توانند بکنند. توسعه‌ی ایران در آن زمان چه میزان بود؟ در علم و فناوری، وضع ما چگونه بود؟

تنها در تلقی‌های پوزیتیویستی علّی‌گراست که همه‌ی مسائل را به یک رابطه‌ی علّی تقلیل می‌دهند. این نگاه دلیل پیشرفت کشورهایی مثل چین، کره‌ی جنوبی و مالزی را تغییر در روابط ‌خارجی می‌داند و خیلی از عوامل و عناصر اصلی توسعه‌ی مالزی، کره‌ی جنوبی و چین را که اتفاقاً درونی و داخلی بوده‌اند، در نظر نمی‌گیرد و در تحلیل نمی‌آورد.

در سال ۱۹۹۷، کشورهای آسیای جنوب شرقی مثل کره‌ی ‌جنوبی اتفاقاً براثر همگرایی بیش از حد با غرب، دچار بحران اقتصادی شدند. راه‌حل‌هایی که آن‌ها دادند، توجه به داخل بود. بعد از بحران ۱۹۹۷، راه‌حل‌های آن‌ها شامل این موارد بود: زنان طلاهای خود را تحویل دهند تا به‌صورت شمش، به بازار جهانی عرضه شود و ارز خارجی به‌ دست آید، مردم و بعضی از مقامات از مسافرت‌های خود حتی برای درمان منصرف شوند، دانشجویان ارزبگیر از کشورهای خارجی مراجعت نمایند، ماشین‌های خارجی به‌ فروش برسد (تا جایی که قیمت آن‌ها به ‌میزان یک‌دهم کاهش یافت)، پوشیدن لباس فاخر از نظر اجتماعی مردود شد و به‌طور کلی زندگی ساده براساس تعالیم کنفسیوس، به‌عنوان قوی‌ترین اسلحه‌ی مبارزه با اقتصاد به‌ کار گرفته شد.

یک مطالعه‌ای دیدم از یک استاد ایرانی شاغل در ژاپن که اتفاقاً می‌گوید نکته‌ی اساسی در پیشرفت ژاپن این است که از نفوذ سرمایه‌های خارجی جلوگیری کرد؛ یعنی ژاپنی‌ها عدم ورود سرمایه‌گذاری خارجی را به‌عنوان نقطه‌ی پیشرفت گرفتند. آن مطالعه می‌گفت ژاپنی‌ها بازار را با ابداعات فراوان از دسترس سرمایه، کالا و خدمات خارجی دور نگه داشتند. بحث دیگرش تطبیق الگوی مصرف با تولیدات داخلی و نه با واردات بود. اصلاً نیاز را در زمینه‌هایی تعریف می‌کنند که تولید داخل داشته باشند. در واقع چیزی را‌ که در داخل تولید نمی‌شود، الگوی مصرف قرار نمی‌دهند. ژاپن این‌ کار را کرده است.
پس مسئله این نیست که اگر روابط خارجی با غرب را درست کنیم، توسعه به‌ وجود می‌آید. اگر این‌گونه بود، اکثر کشورهای دنیا که با غرب مشکل ندارند، پیشرفته محسوب می‌شدند. این در حالی است که از ۱۹۰ کشور، تنها چند کشور به معنای متعارف، توسعه‌ی مادی پیدا کرده‌اند و پیشرفت داشته‌اند. بنابراین زمینه‌های داخلی مهم است.

مشکلات اساسی نگاه اشتباه به توسعه، حضور در یک پارادایم پوزیتیویستی است که مسائل پیچیده‌ای مثل توسعه را ساده‌سازی می‌کند. مشکل اینجاست که فکر می‌کنند با ساده‌سازی و همگرایی با غرب، توسعه به‌ وجود می‌آید. سؤال اینجاست که اگر بهره‌وری در نیروی کار شما بالا نرود و مردم از تولید داخلی مصرف نکنند، با همگرایی چه توسعه‌ای ایجاد می‌شود و چه معجزه‌ای به‌ وجود می‌آید؟
مشکلات اساسی نگاه اشتباه به توسعه، حضور در یک پارادایم پوزیتیویستی است که مسائل پیچیده‌ای مثل توسعه را ساده‌سازی می‌کند. مشکل اینجاست که فکر می‌کنند با ساده‌سازی و همگرایی با غرب، توسعه به‌ وجود می‌آید. سؤال اینجاست که اگر بهره‌وری در نیروی کار شما بالا نرود و مردم از تولید داخلی مصرف نکنند، با همگرایی چه توسعه‌ای ایجاد می‌شود و چه معجزه‌ای به‌ وجود می‌آید؟ اگر همگرایی راهکار اصلی است، پس چرا در مصر و دوران پهلوی که بی‌سابقه‌ترین همگرایی را با غربی‌ها و آمریکایی‌ها داشتند، جواب نداده است؟

راهکار چیست؟
خودمان را باید از داخل قوی کنیم. در این ۳۵ سال، دائماً تهدید نظامی می‌شویم، اما امروز خطر تهدید نظامی ایران نسبت به ده سال قبل، کمتر شده است، برای اینکه به‌تدریج توانایی‌های نظامی را افزایش داده‌ایم و در مقابل، خطر و هزینه‌ی استقلال کاهش یافته است.

راه‌حل این نیست که از استقلال عبور کنید. عبور از استقلال، «پاک کردن» مسئله است. با تدبیر و مدیریت میان‌مدت و بلندمدت می‌توان هزینه‌ی استقلال را کم کرد تا طرف مقابل را در موضعی قرار بدهید که به‌ شما احترام بگذارد. به‌طور مثال، مواجهه‌ای که آن‌ها امروز در مسئله‌ی هسته‌ای با ما دارند، اگرچه زیاده‌خواهانه و ظالمانه است، اما نسبت به گذشته تعدیل شده است. الآن آن‌ها قبول کرده‌اند که حدود پنج شش هزار سانتریفیوژ فعال داشته باشیم، در شرایطی که پیش‌تر حتی پنج سانتریفیوژ را نیز نمی‌پذیرفتند. این تفاوت موضع از نجابت و خیرخواهی آن‌ها نیست، بلکه توسعه‌ی قدرت جمهوری اسلامی این تغییر را رقم زده است. یک بخش این توسعه‌ی قدرت مربوط به پیشرفت‌های کشور در فناوری و صنعت هسته‌ای است که تا توانِ داشتنِ نسل هشتم سانتریفیوژها و غنی‌سازی بیست درصد و... آن هم در شرایط تحریم و تهدید، پیش رفته‌ایم. همان‌طور که می‌دانید، اوباما رئیس‌جمهور کنونی آمریکا، در جایی گفته است اگر «می‌توانستم»، حتی پیچ‌ومهره‌های فناوری هسته‌ای ایران را باز می‌کردم و به نقطه‌ی صفر می‌رساندم. تفاوت آنچه آن‌ها می‌خواستند و آنچه فکر می‌کنند می‌توانند انجام بدهند، نتیجه‌ی توسعه‌ی قدرت جمهوری اسلامی است.

یک بخش دیگر این توسعه‌ی قدرت به اقتدار بلاتردید جمهوری اسلامی در مسائل منطقه‌ی حساس آسیای جنوب غربی برمی‌گردد. آن‌ها بعد از شکست در جنگ‌های ۳۳روزه‌ی لبنان و ۲۲روزه، ۸روزه و ۵۱روزه‌ی غزه، احساس استیصال نمی‌کنند؟ در عراق احساس استیصال نمی‌کنند؟ در سوریه که با همه‌ی امکانات برای در هم شکستن یکی از حلقه‌های مقاومت به میدان آمدند، اما ناکام ماندند، احساس ضعف نمی‌کنند؟ در یمن با به میدان آوردن ارتش سعودی علیه مردم و جنبش انصارالله، احساس استیصال نمی‌کنند؟ در لبنان و فلسطین احساس استیصال نمی‌کنند؟ فهمیده‌اند که ایران در منطقه دارای اقتدار است. یکی از دلایل ورود آمریکایی‌ها به ‌مذاکره و تلاش آن‌ها برای حل مسئله‌ی هسته‌ای از طریق مذاکره، همین است که ایران دارای یک اقتدار منطقه‌ای غیرقابل کتمان است. اگر روزی بنا بر مصلحت، بخشی از نامه‌های رئیس‌جمهور کنونی آمریکا به رهبری انتشار پیدا کند، واقعیت اقتدار جمهوری اسلامی در ذهن دشمن‌ترین دشمنان آشکار می‌شود. به‌جرئت می‌توان گفت اقتدار انقلاب اسلامی در اذهان دشمنانش، بیش از آن چیزی است که در ذهن برخی از عناصر داخلی نقش بسته است.

پرویز امینی
مؤلف كتاب «مهار قدرت در مردم‌سالاری دینی»،

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی