اَللّهمّ قوّنی فيه علی إقامة امرک
و أذقنی فيه حلاوة ذکرک
و أوزعنی فيه لاداء شکرک،بکرمک
و احفظنی فيه بحفظک و سترک
يا أبصر الناظرين
خدايا !
دين تو مايهی زندگی است
و پيروی از تو آيين بندگی
آن که سر بر آستان پرستش تو نهد
و گوهر جان خويش وقفِ برپايیِ دستور تو کند
رسم بندگی نيک به جا آورده
و آيين عبوديت گزارده
آن که از سحرگاهان تا گاهِ خفتن، گامی که میزند برای تو باشد
و کلامی که میگويد در ثنای تو
شايستهی آن است که بندهی تواَش خوانند
و سزاوار آن که در شمار مخلصان نابَت نشانند
و به اين سرمنزل کس نخواهد رسيد،
مگر به نيرويی که از ذات پاک تو ستانَد
و هدايتی که همو او را به راه بندگی کشاند
نيرو بخشا !
مرا شوری دِه که منشور زندگیبخش تو برپا دارم
و فرمان تو به جای آرم
ای نامت بلند !
آوردن نام پاک تو افق زندگی مرا رنگ میدهد
و ياد خوش تو در کامم شيرينی مینهد
نام زيبای تو را که زمزمه میکنم
روزنههايی از بهشت بر من گشوده میشود
و ياد روحبخش تو را که در انديشهام میرانَم
رايحهای خوش به مشام جانم میدود
وه که آنگاه، چه رؤيايی شيرين در روح خستهام جان گيرد!
و چه اقيانوسی آرام در روانِ من روانی پذيرد!
چه شود اگر امروز بر من منّت نهی
و کامم را به يادَت حلاوت دهی؟
خدای من !
من بندهای حقيرم و تو خدايی بزرگ
من انسانی خـُردم و تو آفرينندهای سترگ
از بَر و ميوهی آبدار درخت پرشکوفهات پيوسته میچينم
و هماره تو را در داد و دهش میبينم
نعمتهايت بر من سرشار است
و منّتهايت بر من بسيار
سپاس اين همه، شدنی نيست، جز به کارسازی تو
و شکر اين همه به جا نيايد، الاّ به بندهنوازی تو
رسم بزرگی را به جای آور و بر من منت نِه
و کَرم کن و راهَم نشان دِه
تا سر و پای خويش در آن گذارم
و نعمتهای بسيارت برشمارم
بیگمان، آنگاه درمیيابم که مرا نه توان شمردن نعمتهايت باشد
و نه امکان به جای آوردن سپاس کرامتهايت
مهرآفرينا !
نه يک روز، نه يک ساعت
که يک دم اگر دست پُرمهر و محبت خويش از سَرم برداری
و مرا به حال خودِ خويشتنم واگذاری
آن دم، مرگ من باشد
و هستیام سراسر فرو پاشد
نه يک روز، نه يک ساعت
که يک دم اگر پردهی عيبپوش از کردههای من برگيری
آن دم، کوس رسوايیام بر سر کوی و برزن نواخته شود
و طشتِ آوازههای دروغينم از بام بلند خودخواهی انداخته شود
حافظا !
مرا در سراپردهی امن خويش راهی ده
و از رسوايیام رهايی ده
اگر آدميان ديدهی خويش
برای يافتن و ديدن و نُماياندنِ هزاران عيبِ پيدا و پنهان،
بينا میشمارند
و اگر چشمهايی را برای بدنامیِ اين و آن میگمارند
تو از همهی آنها ديدهوَرتری
و به سزا دادن بندگانت سزامندتر
و أذقنی فيه حلاوة ذکرک
و أوزعنی فيه لاداء شکرک،بکرمک
و احفظنی فيه بحفظک و سترک
يا أبصر الناظرين
خدايا !
دين تو مايهی زندگی است
و پيروی از تو آيين بندگی
آن که سر بر آستان پرستش تو نهد
و گوهر جان خويش وقفِ برپايیِ دستور تو کند
رسم بندگی نيک به جا آورده
و آيين عبوديت گزارده
آن که از سحرگاهان تا گاهِ خفتن، گامی که میزند برای تو باشد
و کلامی که میگويد در ثنای تو
شايستهی آن است که بندهی تواَش خوانند
و سزاوار آن که در شمار مخلصان نابَت نشانند
و به اين سرمنزل کس نخواهد رسيد،
مگر به نيرويی که از ذات پاک تو ستانَد
و هدايتی که همو او را به راه بندگی کشاند
نيرو بخشا !
مرا شوری دِه که منشور زندگیبخش تو برپا دارم
و فرمان تو به جای آرم
ای نامت بلند !
آوردن نام پاک تو افق زندگی مرا رنگ میدهد
و ياد خوش تو در کامم شيرينی مینهد
نام زيبای تو را که زمزمه میکنم
روزنههايی از بهشت بر من گشوده میشود
و ياد روحبخش تو را که در انديشهام میرانَم
رايحهای خوش به مشام جانم میدود
وه که آنگاه، چه رؤيايی شيرين در روح خستهام جان گيرد!
و چه اقيانوسی آرام در روانِ من روانی پذيرد!
چه شود اگر امروز بر من منّت نهی
و کامم را به يادَت حلاوت دهی؟
خدای من !
من بندهای حقيرم و تو خدايی بزرگ
من انسانی خـُردم و تو آفرينندهای سترگ
از بَر و ميوهی آبدار درخت پرشکوفهات پيوسته میچينم
و هماره تو را در داد و دهش میبينم
نعمتهايت بر من سرشار است
و منّتهايت بر من بسيار
سپاس اين همه، شدنی نيست، جز به کارسازی تو
و شکر اين همه به جا نيايد، الاّ به بندهنوازی تو
رسم بزرگی را به جای آور و بر من منت نِه
و کَرم کن و راهَم نشان دِه
تا سر و پای خويش در آن گذارم
و نعمتهای بسيارت برشمارم
بیگمان، آنگاه درمیيابم که مرا نه توان شمردن نعمتهايت باشد
و نه امکان به جای آوردن سپاس کرامتهايت
مهرآفرينا !
نه يک روز، نه يک ساعت
که يک دم اگر دست پُرمهر و محبت خويش از سَرم برداری
و مرا به حال خودِ خويشتنم واگذاری
آن دم، مرگ من باشد
و هستیام سراسر فرو پاشد
نه يک روز، نه يک ساعت
که يک دم اگر پردهی عيبپوش از کردههای من برگيری
آن دم، کوس رسوايیام بر سر کوی و برزن نواخته شود
و طشتِ آوازههای دروغينم از بام بلند خودخواهی انداخته شود
حافظا !
مرا در سراپردهی امن خويش راهی ده
و از رسوايیام رهايی ده
اگر آدميان ديدهی خويش
برای يافتن و ديدن و نُماياندنِ هزاران عيبِ پيدا و پنهان،
بينا میشمارند
و اگر چشمهايی را برای بدنامیِ اين و آن میگمارند
تو از همهی آنها ديدهوَرتری
و به سزا دادن بندگانت سزامندتر
نظرات شما عزیزان: