پرسش وپاسخ
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8595
بازدید دیروز : 749
بازدید هفته : 20689
بازدید ماه : 51200
بازدید کل : 10442955
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 27 / 8 / 1395

Image result for ‫پرسش وپاسخ‬‎

بخش اوّل تاريخ و سيره
روزشمار جريان نهضت امام حسين عليه السلام[1]
1
ـ درخواست بيعت از سوى وليد حاكم مدينهجمعه 27 رجب سال 60 ق2ـ ملاقات دوم بين وليد و امام حسين عليه السلامشنبه 28 رجب سال 60 ق3ـ بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينهشب يكشنبه 28 رجب سال 60 ق4ـ ورود به مكّهشب جمعه 3 شعبان سال 60 ق5ـ اقامت در مكّهشعبان، رمضان، شوال، ذى القعده و ذى الحجه تا روز هشتم سال 60 ق يعنى چهار ماه و پنج روز6ـ رسيدن اولين نامه هاى كوفيان به امام عليه السلامچهارشنبه 10 رمضان سال 60 ق7ـ بيرون رفتن مسلم از مكّهدوشنبه 15 رمضان سال 60 ق8ـ ورود مسلم به كوفهسه شنبه 5 شوال سال 60 ق9ـ شهادت مسلمسه شنبه 8 ذى الحجه سال 60 ق10ـ خروج امام عليه السلام از مكّهسه شنبه 8 ذى الحجه سال 60 ق11ـ رسيدن امام عليه السلام به سرزمين كربلاجمعه سوم محرم سال 61 ق12ـ ورود عمر بن سعد به كربلاجمعه سوم محرم سال 61 ق13ـ سامان دهى سپاه از سوى عمر بن سعد و گفتگوهاى او با امام عليه السلاماز سوم تا ششم محرم الحرام سال 61 ق14ـ ممانعت سپاه امام عليه السلام از دسترسى به آبسه شنبه 7 محرم 61 ق15ـ حمله ابتدايى بر سپاه امام عليه السلامپنج شنبه 9 محرم سال 61 ق16ـ واقعه عاشوراجمعه 10 محرم سال 61 ق 17ـ كوچ اسيران از سرزمين كربلابعد از ظهر روز شنبه 11 محرم سال 61 ق.عدم قيام در زمان معاويه
پرسش 1. چرا امام حسين عليه السلام در زمان معاويه اقدام به قيام نكرد؟
امام حسين عليه السلام در دوران يازده ساله امامت خود (49 ـ 60 ق) هم زمان با حكومت معاويه، تنش هاى فراوانى با او داشت كه مواردى از آن را مى توانيم در نامه هاى امام حسين عليه السلام، مشاهده كنيم. امام عليه السلام در اين نامه ها گوشه هايى از جنايات معاويه (همانند كشتن بزرگان شيعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذكّر شده و حكومت معاويه بر مسلمانان را بزرگ ترين فتنه دانسته است[2] و بدين ترتيب مشروعيت حكومت او را زير سؤال برده است. آن حضرت برترين عمل را جهاد در مقابل معاويه دانسته و ترك آن را موجب استغفار از درگاه الهى مى داند.[3]
اما اينكه چرا امام عليه السلام در مقابل معاويه اقدام به قيام نكرد، ريشه در امورى دارد كه تنها برخى از آنها را مى توانيم در عبارات امام عليه السلام ببينيم و براى دستيابى به علل ديگر، ناچار بايد به تحليل هاى تاريخى روى آوريم:

يك. وجود صلحنامه
امام عليه السلام در يكى از جواب هاى خود به نامه هاى معاويه، خود را پايبند به صلح نامه معاويه با امام حسن عليه السلام معرفى كرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.[4]

اما سؤال اينجا است كه مگر معاويه پس از ورود به كوفه و در حالى كه هنوز جوهر صلح نامه خشكيده نشده بود، آن را زير پا نگذاشت و خود را غير ملتزم به آن معرفى نكرد؟[5] پس چگونه امام حسين عليه السلام خود را پايبند به صلحنامه اى مى داند كه در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بى اعتبار معرفى شده است؟
جواب اين پرسش را مى توان از مناظر گوناگونى ارائه كرد:
1.
اگر در عبارات معاويه دقت كنيم، در عبارت نقل شده از او صريحا نقض صلح نامه فهميده نمى شود، بلكه مى گويد: «انى كنت منيّت الحسن اشياء و اعطيته اشياء»؛ يعنى، «من به [امام] حسن عليه السلامچيزهايى را وعده دادمكه ممكن است اين امور وعده داده شده خارج از مفاد صلح نامه باشد كه معاويه خود را به آنها پايبند نمى داند. بنابراين خود را ناقض اصل صلح نامه به حساب نمى آورد و يا لااقل مى تواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجيه كند.
2.
بايد ميان شخصيت سياسى معاويه و امام حسين عليه السلامتفاوت اساسى قائل شد، همچنان كه اين تفاوت ميان شخصيت سياسى معاويه و امام على عليه السلام وجود داشت.
معاويه اصولاً عنصرى سياسى كار بود كه حاضر است در راه رسيدن به اهداف خود، هر ننگ و نيرنگى را به كار بَرَد؛ چنان كه نمونه هاى فراوانى از اين نيرنگ ها را مى توانيم در زمان درگيرى او با امام على عليه السلاممشاهده كنيم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحريك طلحه و زبير، قرآن بر سر نيزه كردن در جنگ صفين و شبيخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على عليه السلام به منظور فشار بر حكومت علوى و ... تنها اندكى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسين عليه السلامعنصرى ارزشى، مكتبى و اصولى است كه حاضر نيست از هر وسيله اى براى پيروزى و موفقيت ظاهرى خود استفاده كند؛ چنان كه حضرت على عليه السلام با جمله «و لن اطلب النصر بالجور»[6] (من هرگز حاضر نيستم با جور و ستم به پيروزى دست يابم) به اين اصول گرايى خود اشاره مى كند.
بنابراين طبيعى است كه امام عليه السلام نتواند تعهدى را كه برادرش امام حسن عليه السلام به معاويه داده است ـ حتى با وجود نقض معاويه ـ پايمال كند.
3.
بايد شرايط آن زمان را در نظر گرفت و به پيامدهاى عدم تعهد امام عليه السلام به صلح نامه دقّت كرد. معاويه در آن زمان حاكم بلا منازع جامعه اسلامى بود كه گستره حكومت او سر تا سر مملكت اسلامى ـ از شام گرفته تا عراق و حجاز و يمن ـ را در بر مى گرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سياست هاى او تبليغ و دفاع مى كردند.
او كه در زمان درگيرى اش با امام على عليه السلام، توانست كوتاهى هاى خود را در يارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان كرده؛ بلكه براى شاميان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بديهى است كه در اين زمان ـ كه هيچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد ـ به راحتى مى تواند در صورت عدم پايبندى امام حسين عليه السلام به صلح نامه، او را در سرتاسر مملكت اسلامى به عنوان عنصرى سست پيمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى كند و افكار عمومى جامعه را عليه امام عليه السلام شكل دهد. در اين ميان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسيد، فريادهاى امام عليه السلام و ياران او است كه تلاش ناموفّقى در معرفى معاويه به عنوان اولين طرف ناقض عهد دارند.

دو. موقعيت معاويه
شخصيت معاويه در نزد مردمان آن زمان و به ويژه شاميان، به گونه اى مثبت تلقى مى شد كه همين امر قيام عليه او را مشكل مى ساخت؛ زيرا آنان او را به عنوان صحابى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، كاتب وحى و برادر همسر پيامبر صلى الله عليه و آله مى شناختند و به نظر آنان، معاويه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ويژه دمشق داشته است.
همچنين تجربه حكومت دارى او و افزونى سنّش بر امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، دو عامل ديگرى بود كه خود در نامه هايش به امام حسن عليه السلام به عنوان عواملى براى اثبات بيشتر شايستگى اش مطرح مى كرد[7] و طبيعتا مى توانست در مقابله با امام حسين عليه السلام، مانور بيشترى روى آنها بدهد.

سه. سياست مدارى معاويه
پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاويه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم ـ به ويژه خاندان علوى ـ استفاه مى كرد و در اين راه حتى تا مسموم كردن و به شهادت رساندن امام حسن عليه السلام پيش رفت؛[8] اما در ظاهر چنين وانمود مى كرد كه به بهترين وجه ممكن، با اين خاندان ـ به ويژه شخص امام حسين عليه السلام ـ مدارا مى كند و حرمت آنان را پاس مى دارد. در اين راستا مى توانيم ارسال هداياى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاويه براى شخصيت هايى چون امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام و عبداللّه بن جعفر را شاهد بياوريم. آنان با توجّه به اينكه خود را در بيت المال ذى حق مى دانستند و نيز به جهت آنكه موارد مصرف مناسبى براى
خرج آن سراغ داشتند، اين هدايا را مى پذيرفتند.[9]
اين مدارا تا آنجا بود كه در آستانه مرگ به فرزندش يزيد، سفارش امام عليه السلام را نموده و ضمن پيش بينى قيام او، از يزيد خواست كه او را به قتل نرساند.[10]
علّت در پيش گرفتن اين سياست روشن بود؛ زيرا معاويه با انعقاد صلح با امام حسن عليه السلام، حكومت خود را از بحران مشروعيت نجات داد و در بين مردم به عنوان خليفه مشروع، خود را معرفى كرده و نمى خواست با آغشته كردن دست خود به خون امام عليه السلام، در جامعه اسلامى چهره اى منفور از خود به جا گذارد. بر عكس سعى داشت تا با هر چه نزديك تر نشان دادن خود به اين خاندان، چهره اى وجيه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنكه به خيال خود با اين سياست، آنان را وامدار خود كرده و از هر اقدام احتمالى آنان پيشگيرى مى كند؛ چنان كه در يكى از بخشش هاى كلان خود به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، در مقام منّت گذارى بر آن دو گفت: اين اموال را بگيريد و بدانيد كه من پسر هند هستم و به خداوند سوگند كه هيچ كس قبل از من به شما چنين هدايايى نداده و بعد از من نيز چنين نخواهد شد».
امام حسين عليه السلام براى آنكه نشان دهد كه اين بخشش ها نمى تواند قابل منّت گذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند كه نه قبل از تو و نه بعد از تو هيچ كس نمى تواند چنين بخششى را به دو مردى داشته باشد كه با شرافت تر و با فضيلت تر از ما دو برادر باشد».[11]
همچنين از سوى ديگر معاويه مى دانست كه در پيش گرفتن سياست خشونت، نتيجه عكس خواهد داد؛ زيرا توجه مردم را به اين خاندان بيشتر جلب
خواهد كرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حكومت معاويه را فراهم خواهد آورد و به طور طبيعى ياورانى را به دور اين شخصيت ها جمع خواهد كرد. مهم تر اينكه معاويه در آن زمان، از ناحيه امام حسين عليه السلام ـ با توجه به شرايط زمانه ـ احتمال خطر جدّى نمى ديد و سعى داشت تا با در پيش گرفتن اين سياست، ريشه هاى خطر را براى دراز مدت بخشكاند. در نقطه مقابل امام حسين عليه السلام از هر فرصتى براى زير سؤال بردن حكومت معاويه، بهره مى گرفت. نمونه آشكار آن نگاشتن نامه به معاويه و يادآور شدن جنايات و بدعت هاى او[12] و نيز مقابله شديد با ولايت عهدى يزيد بود.[13] البته امام عليه السلام خود به خوبى مى دانست كه در صورت قيام عليه معاويه ـ به ويژه با توجه به اين سياست هاى معاويه ـ افكار عمومى او را يارى نكرده و با توجه به ابزارهاى تبليغاتى حكومت، حق را به معاويه خواهند داد.

چهار. شرايط زمانه
هرچند عدّه اى از كوفيان بلافاصله پس از شهادت امام حسن عليه السلام، به امام حسين عليه السلامنامه نگاشته و ضمن عرض تسليت به او، خود را منتظر فرمان امام عليه السلام معرفى كردند؛[14] اما آن حضرت مى دانست كه با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحكام قدرت مركزى در شام، تسلّط كامل باند اموى بر شهر كوفه، سابقه عملكرد سوء كوفيان در برخورد با امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام، چهره به ظاهر وجيه معاويه در بيشتر نقاط مملكت اسلامى و ... در صورت قيام احتمال موفقيت در حدّ نزديك صفر خواهد بود و چنين قيامى به جز هدر دادن نيروهاى اندك،
معرفى شدن به عنوان ياغى و خروج كننده بر حكومت به ظاهر اسلامى و شكست و كشته شدن خود نتيجه اى در بر نخواهد داشت.
در حالى كه در هنگام قيام عليه حكومت يزيد، شرايط زمانه كاملاً بر عكس اين شرايط بود.
عدم قيام در مدينه
پرسش 2. چرا امام عليه السلام از همان مدينه قيام خود را آغاز نكرد؟
پاسخ به اين سؤال در گرو بررسى دقيق شرايط زمان و مكان است. از نظر زمانى، هنگام حضور امام عليه السلام در مدينه، هنوز مرگ معاويه اعلام عمومى نشده بود. علاوه بر آنكه عموم مردم هنوز تفاوت ميان حكومت يزيد و معاويه را به خوبى درك نمى كردند؛ زيرا گرچه چهره يزيد براى كسانى همچون امام حسين عليه السلام، عبداللّه بن زبير، عبداللّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر ـ به عنوان چهره اى شرابخوار، سگ باز و ميمون باز ـ شناخته شده بود؛[15] امّا بيشتر مردم تحت تأثير تبليغات معاويه و باند اموى و نيز سياست تطميع و تهديد معاويه، در زمان حيات او با پسرش بيعت كرده بودند.[16]
از نظر مكانى، مدينه موقعيّت مناسبى براى قيام نداشت؛ زيرا:
يكم. گرچه تعداد زيادى از مردم مدينه و به ويژه انصار به خاندان اهل بيت عليهم السلام علاقه داشتند. اما علاقه آنان در حدى نبود كه حاضر به جان فشانى و حتى كمتر از آن در راه آنان باشند؛ چنان كه اين سستى و كوتاهى را به خوبى در جريان سقيفه و پس از آن نشان دادند. جالب است بدانيم هنگامى كه حضرت على عليه السلام به قصد مقابله با سپاه بيعت شكنان از اهل مدينه يارى خواست، بيشتر آنان به او پاسخ مثبت ندادند و حضرت عليه السلام مجبور شد تا تنها با چهارصد[17] يا
هفتصد نفر[18] از مردم اين شهر، به مقابله با سپاه چند هزار نفرى مخالفان برود.
دوم. مدينه پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خود را تابع سياست حاكم نشان مى داد؛ از اين رو به پيروى از سياست شيخين (ابوبكر و عمر) شناخته مى شد كه حساسيت فراوانى در حفظ سنّت آن دو در عرض سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داشت؛ چنان كه نماينده اين گروه، عبدالرحمن بن عوف، در جريان شوراى عُمَر، پيروى از سنّت آن دو را به عنوان پيش شرط، براى واگذار كردن حكومت به حضرت على عليه السلام عنوان كرد؛ ولى حضرت عليه السلامزير بار آن نرفت.[19] در به خلافت رسيدن حضرت على عليه السلام نيز نقش اصلى و محورى از آن اهل مدينه نبود؛ بلكه مردم مهاجر از شهرهاى مختلف مملكت اسلامى ـ به ويژه كوفه ـ بودند كه بر خلافت آن حضرت اصرار داشتند.
سوم. تعداد فراوانى از قبايل مختلف قريش ـ به ويژه افرادى از باند اموى همچون مروان و خاندانش ـ در آن عصر در مدينه نفوذ و تسلّط فراون داشتند و بديهى بود كه آنان در مقابل هر اقدام امام عليه السلام به سرعت موضع گيرى مى كردند.
چهارم. جمعيت مدينه در اين زمان به اندازه اى نبود كه بتوان به عنوان يك قيام بزرگ و سرنوشت ساز روى آنها حساب كرد؛ به ويژه در مقام مقايسه با شهرهاى بزرگى همچون كوفه، بصره و شام اين جمعيت، بسيار اندك مى نمود.
پنجم. مدينه در طول تاريخ نشان داده بود كه محلّ مناسبى براى قيام عليه حكومت مركزى و قدرتمند به شمار نمى آيد و قيامى كه در اين شهر رخ مى دهد، پيشاپيش محكوم به شكست است؛ چنان كه قيام مردمان اين شهر در سال 63 ق عليه حكومت يزيد (واقعه حرّه) به راحتى سركوب شد.[20] همين طور قيام هاى
علويان همچون قيام محمد بن عبداللّه معروف به نفس زكيه (سال 145 ق[21]) و قيام حسين بن على موسوم به شهيد فخ (سال 169 ق[22]) با پايدارى اندك اهل مدينه مواجه شد و به راحتى شكست خورد.
ششم. پيشينه اهل مدينه در زمان حكومت اموى، نشان داده بود كه آنها حاضر به دفاع جدى در مقابل حكومت اموى از خاندان اهل بيت عليهم السلامنيستند؛ زيرا سال ها به دنبال سياست لعن امام على عليه السلام ـ كه از سوى معاويه ابلاغ شده بود ـ در اين شهر و برفراز منبر آن، حاكمان اموى به بدگويى از حضرت على عليه السلام مى پرداختند و اين مردم ـ با آنكه كذب سخنان آنان را مى دانستند ـ كمتر حاضر به اعتراض جدّى عليه اين سياست بودند و بيشترين مقاومت ها در مقابل اين سياست از سوى خاندان اهل بيت عليهم السلام و به ويژه امام حسين عليه السلام بود كه حتى پس از موضع گيرى آن حضرت كسى به يارى او بر نمى خاست.[23]
هفتم. حاكم اموى (وليد بن عتبة) به خوبى بر اوضاع شهر مسلّط بود و چنان نبود كه با يك قيام، زمام امور از دست او خارج شده و به دست مخالفان افتد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی