پند های کوتاه از نهج البلاغه (11)
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10462
بازدید دیروز : 718
بازدید هفته : 23274
بازدید ماه : 53785
بازدید کل : 10445540
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 1 / 6 / 1395

معیار زشتى کارها

و احذر کل عمل یعمل به فى السر و یستحیى منه فى العلانیه، و احذر کل عمل اذا سئل عنه صاحبه انکره او اعتذر منه.

نامه/ 69

ترجمه: از کارى که در نهان انجام مى ‏شود، و در آشکار شرم‏آور است، بپرهیز و نیز از کارى که اگر از انجام دهنده‏اش، درباره‏ى آن بپرسند، یا انجام آن را انکار مى ‏کند و یا بخاطر آن پوزش مى ‏طلبد، دورى کن.

شرح: بسیار کسان هستند که دلشان نمى ‏خواهد کار بد انجام دهند و مورد سرزنش مردم و خشم و نارضایى خدا قرار گیرند. ولى چون گاهى نمى ‏توانند فرق میان بد و خوب را تشخیص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتکب اعمال ناپسند مى ‏شوند.

از این رو، براى آنکه کار خوب از کار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بین این دو را بشناسد و کار بد انجام ندهد، امام علیه‏السلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعیین فرموده است: اول آنکه کار بد، آن است که بطور پنهانى و دور از چشم دیگران انجام داده مى ‏شود، زیرا انجام آن بطور آشکار و برابر چشم مردم باعث شرم و خجالت است.

دومین نشانه کار بد، آن است که وقتى انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند که چرا چنان کارى کرده است، یا انکار مى‏کند و مى ‏گوید: «من چنین کارى نکرده ‏ام»، و یا بخاطر انجام آن کار عذر خواهى مى‏کند و مى ‏گوید: «مرا ببخشید، از روى نادانى چنین کارى کرده‏ام».

پس ما نیز، هر گاه دیدیم کارى که مى‏خواهیم انجام دهیم، یکى از این دو نشانه را دارد، باید بدانیم که کار بدى است، و از انجام آن خوددارى کنیم.

تمرین بردبارى

ان لم تکن حلیما فتحلم، فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یکون منهم.

ح/ 207

ترجمه: اگر بردبار نیستى، خود را وادار به بردبارى کن، زیرا کسى که خود را به گروهى شبیه کند، به زودى از آنان مى‏ شود.

شرح: کسانى هستند که برخى از صفات خوب انسانى، بطور طبیعى، در آنها وجود ندارد. مثلا در طبیعت آنها، از آغاز، صفت حلم و بردبارى وجود نداشته است، و همواره در برابر کوچکترین ناملایمى، آرامش خود را از کف داده، و دست به کارهایى زده‏اند که باعث ایجاد مشکلات و ناراحتیهاى فراوانى شده است.بهترین راهى که براى اینگونه افراد وجود دارد، آن است که با اراده و تمرین، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته، بر اثر عادت، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود.

امام علیه‏السلام، به عنوان نمونه، صفت «بردبارى» را مطرح ساخته و درباره‏ى آن فرموده است: اگر خصلت حلم و بردبارى،در طبیعت شما وجود ندارد، دلیل بر آن نیست که هرگز نمى ‏توانید حلیم و بردبار شوید. کافى است که براى مدتى، خود را به بردبارى وادار سازید یعنى در برابر مسائلى که آرامش شما را بر هم مى‏ زند، سعى کنید رفتارتان شبیه کسى باشد که بطور طبیعى بردبار است و در برابر چنان مسئله‏یى، آرامش خود را با بردبارى حفظ مى ‏کند. وقتى مدتى به این کار ادامه دادید و رفتارى شبیه رفتار اشخاص بردبار در پیش گرفتید، رفته رفته عادت مى ‏کنید که هر وقت با چنان مسائلى روبرو شدید، همان رفتار را از خود نشان دهید.

به این ترتیب، صفاتى که در طبیعت شما وجود ندارد، بر اثر تمرین به صورت یک عادت در شما ایجاد مى ‏شود. بطوریکه دیگر کسى نمى ‏تواند تشخیص دهد که آن صفت خوب، از آغاز در طبیعت شما وجود داشته است، یا خود، با تمرین و عادت، آنرا در وجودتان ایجاد کرده‏اید.

زبان عاقل و زبان احمق

لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.

ح/ 40

ترجمه: زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است (عاقل با اندیشه سخن مى‏گوید و نادان بى‏ فکر).

شرح: انسان عاقل، وقتى بخواهد سخنى بر زبان آورد، نخست به دل و اندیشه‏ى خود مراجعه مى ‏کند، معنى آن سخن و نیکى یا بدى آن را با عقل و شعور خود مى ‏سنجد، نتیجه‏یى را که ممکن است از آن حاصل شود حساب مى‏کند، و هنگامى که به درستى و خوبى سخن خود اطمینان یافت، آن را بر زبان مى ‏آورد.پس عاقل، قلب و اندیشه خود را پیش از زبانش به کار مى ‏اندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه مى ‏دارد.اما احمق، بر عکس رفتار مى ‏کند. یعنى هر سخنى که به زبانش آمد، نسنجیده و بدون فکر و اندیشه بیان مى ‏کند، و پس از آن که سخن او، در دیگران، تاثیر بد گذاشت، تازه بفکر مى ‏افتد که آیا سخنش درست بوده یا نادرست. یعنى احمق، نخست زبان خود را به کار مى‏اندازد و نسنجیده حرف مى‏زند، و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مى ‏کند و درباره نیک و بد سخن خود و نتیجه و حاصل آن مى ‏اندیشد.

به همین دلیل است که خردمندان، از قدیم گفته‏اند: سخنى که درباره‏ى آن کاملا فکر نکرده‏اى، بر زبان میاور.

اینچنین مالى از دست نمى ‏رود

لم یذهب من مالک ما وعظک.

ح/ 196

ترجمه: مالى که از دستت رفت و تو را پندى آموخت، از دست رفته مپندار.

شرح: انسان وقتى قسمتى از مال خود را از دست مى‏دهد، غمگین و افسرده مى ‏شود و به خاطر مال از دست رفته، غصه مى‏خورد. زیرا معمولا اینطور تصور مى ‏شود که مالى که از کف رفت، بیهوده تلف شده است و دیگر جبران نخواهد شد.

اما حقیقت این است که مال از دست رفته، بکلى تلف و نابود نمى ‏شود، بلکه با از بین رفتن آن، نتیجه و فایده‏یى براى صاحبش به جاى مى ‏ماند، که گاهى ممکن است بیش از آن مال، ارزش داشته باشد. و این نتیجه و فایده، تجربه‏یى است که شخص، در برابر از کف دادن مال خود، به دست مى ‏آورد.

اینکه بسیارى از مردم، تجربه را گرانبهاتر و با ارزش‏تر از مال مى ‏دانند، براى آن است که مال، هر اندازه هم که باشد، براى همیشه باقى نمى ‏ماند و بالاخره روزى، تمام مى ‏شود، ولى تجربه، سرمایه‏یى است که هرگز تمام نمى ‏شود، و همیشه و در هر حالى هم در دسترس قرار دارد و مى‏توان از آن استفاده کرد.

پس اگر ما نیز مالى را از دست دادیم، ولى در کارى که مال خود را بخاطر آن از کف داده‏ایم، تجربه‏یى به دست آوردیم، باید بدانیم که آن مال را، بیهوده و رایگان از دست نداده ‏ایم. بلکه به جاى آن، سرمایه گرانبهاترى به دست آوردیم که چه بسا در طول زندگى، بسیار بیشتر از آن مال به دردمان خواهد خورد.

اما آنچه که در خور تامل است این است که انسان نباید هیچ کارى را بدون فکر و دقت انجام دهد زیرا بالاخره از دست دادن مال موجب ضرر و دلیل کم دقتى است .

عمل و نسب

من ابطا به عمله لم یسرع به نسبه.

ح / 23

ترجمه: کسى که به خاطر کردارش عقب مانده است، با اتکاء به اصل و نسب، نمى ‏تواند پیش بیفتد.

شرح: انسان باید کردار نیکو داشته باشد، و تنها به اتکاء کردار خود، به سوى آسایش دنیا و سعادت آخرت پیش برود. زیرا در قانون الهى، کردار هیچکس را به حساب کس دیگر نمى ‏نویسند و پاداش هیچکس را به بستگان و نزدیکان او نمى ‏دهند.

ما، در تاریخ اسلام مى ‏بینیم که حتى فرزندان امامان معصوم نیز، با آن که پدرشان «ولى» خدا، و پیشواى مسلمانان بوده‏اند، از سزاى کردار خود، در امان نمى‏مانند. مثلا، پس از رحلت حضرت امام حسن عسکرى (ع)، پسر بزرگتر آن حضرت، مى‏خواست حق امامت حضرت امام زمان (عج) را پایمال کند، و خود رهبرى مسلمین را به عهده بگیرد. ولى خداوند او را رسوا کرد، و با آن که پدرش و تمام اجدادش امام و معصوم بودند، خود او گمراه شد و نتوانست از اصل و نسب شریفى که داشت، استفاده کند و پیش بیفتد. و علت این امر آن بود که وى کردار خوبى نداشت و به همین دلیل در دنیا و آخرت عقب افتاده بود.

پس انسان، نمى ‏تواند به پدر و مادر و اجداد شریف و بزرگوارش، که در تقوى یا علم یا هنر احترام و اعتبار داشته‏اند، متکى باشد. و نمى‏تواند به اتکاء آنها، به کردار خود بى ‏توجهى کند. یعنى عبادت و بندگى خداوند را بجاى نیاورد، و براى پیشرفت زندگى رستگارى آخرت خود هیچ کارى انجام ندهد، ولى بخاطر اصل و نسب خود، منتظر باشد که در این دنیا به مقام و منزلت و احترام برسد، و در آن دنیا هم پاداش نیکو بگیرد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی