ابن ابى داود از قول يحيى بن عبدالرحمن بن حاطب چنين آورده كه : عمر بر ما وارد شد و گفت : هر كس چيزى از قرآن را، كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله به دست آورده ، بياورد. مردم آن زمان قرآن را بر صحيفه ها و لوحه ها و جريده هاى خرما مى نوشتند. عمر از هيچ كس چيزى را به عنوان قرآن قبول نمى كرد مگر آنكه دو شاهد در مقام گواه آن را تاءييد مى كردند.(٣٥)
نويسنده وحى توبيخ مى شود!!
مجلسى به نقل از صدوق (ره) مى نويسد: در مورد معاويه امر بر مردم مشتبه شد (يعنى برخى او را از رجال صالح به شمار آوردند)، چرا كه وى را كاتب وحى مى شناختند ولى اين سمت بيانگر هيچگونه فضيلتى نيست زيرا معاويه از اين لحاظ با عبدالله بن سعد بن ابى سرح تفاوتى ندارد يعنى در عين حال كه اين دو داراى سمت كتابت وحى بوده اند از منافقين زمان پيغمبرصلىاللهعليهوآل� � نيز به شمار مى رفتند. چون عبدالله بن سعد كسى بود كه مى گفت : سانزل مثل ما انزل الله او وحى را تحريف مى كرد به اين معنى كه پيغمبرصلىاللهعليهوآل� � به او مى فرمود: بنويس والله غفور رحيم ولى او مى نوشت والله عزيز حكيم يا به وى دستور مى داد كه بنويسد والله عزيز حكيم ولى او مى نوشت والله عليم حكيم رسول خداصلىاللهعليهوآله چون مى دانست عبدالله سخن او را تحريف مى كند مى فرمودند: هو احد يعنى او يكى است و تفاوتى ايجاد نمى كند، اما عبدالله به مردم مى گفت : محمدصلىاللهعليهوآله نمى داند چه مى گويد، او چيزى مى گويد و من چيز ديگرى مى نويسم و در عين حال به من مى گويد هو واحد، هو واحد اگر گفته او با گفته من ، يكى باشد من هم مى توانم همانند آياتى كه خداوند متعال نازل كده ، نازل سازم به همين جهت خداوند متعال ، پيامبرصلىاللهعليهوآل� � خود را آگاه ساخت و آيه و من اظلم ممن افترى و من قال سانزل مثل ما انزل الله را در توبيخ عبدالله نازل گردانيد. آنگاه كه عبدالله از نزول اين آيه در مورد كار خود آگاهى يافت متوارى شد و پيامبرصلىاللهعليهوآل� � را هجو مى كرد، رسول خداصلىاللهعليهوآله در مورد او چنين امر دادند: هر كه عبدالله بن سعد را بيابد اگر چه به پرده كعبه چنگ زده باشد بايد او را بكشد (يعنى رسول مكرم اسلامصلىاللهعليهوآله با چنين فرمانى عبدالله را مهدورالدم كرد).
صدوق پس از پايان داستان مى گويد: علت اينكه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله به عبدالله آنگاه كه وحى را دگرگونه مى نوشت مى فرمود: هو واحد اين بود كه عبدالله آنچه را مى خواست بنويسد و وحى الهى را تحريف نمايد بهمان صورت نگارش نمى يافت ، بلكه همانگونه نوشته مى شد كه پيامبر اكرم املاء مى كرد، يعنى منظور پيامبرصلىاللهعليهوآل� � از اين گفتار چنين بود كه عبدالله چه بخواهد تحريف كند و يا نخواهد بى اثر است ، چون وحى به همان صورت نوشته مى شود كه من آن را املاء مى نمايم و اگر او تحريف كند، جبرئيلعليهالسلام آن را اصلاح مى نمايد.(٣٦) (و تحريف وى را به من اعلام مى كند).
آنها كه سالها بد مردم منطقه را در فقر، گمراهى ، ذلت و افكار خرافى نگاه داشته بودند و بدون مزاحمت با غرور، نفرت و خود محورى به ستمگرى ، استثمار و بوالهوسى خويش ادامه مى دادند، هرگز نمى توانستند تحمل كنند كه او با گفتار كوبنده و نداى ملكوتى خود جامعه را بيدار كرده و به قيام وادارد و بدين وسيله اساسى سيادت و چپاولگريهاى آنان را ويران و حكومت جابرانه اشان را واژگون سازد. بويژه وقتى كه مى ديدند او با سخنان شيرين ، فضايل اخلاقى ، سوابق درخشان ، شرافت و اصالت خانوادگى مخصوص به خود، از حقوق مظلومين دفاع كرده و با خرافات و ستمگريها مبارزه مى كند و حقايقى كه با فطرت و عقلشان سازگار است بيان مى نمايد و اين امور بيشتر موجب جذب مردم شده و هر روز بر تعداد مؤ منين و طرفدارانش افزود مى گشت بيست و پنج نفر از بزرگان قريش از جمله وليد بن مغيره كه بزرگ آنها بود، ابوجهل ، ابى ، اميه ، عتبه و شبيه نزد ابوطالب آمده و گفتند: تو رئيس و بزرگ ما هستى ، نزد تو آمده ايم كه ميان ما و پسر برادرت (حضرت محمدصلىاللهعليهوآله ) قضاوت كنى زيرا او خردمندان ما را بى عقل مى خواند و به خدايان ما دشنام مى دهد (اكنون ما يك پيشنهاد داريم) حضرت ابوطالب براى اينكه پاسخ آنها را داده باشد پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله را دعوت نموده ، عرض كرد: اى پسر برادر اينان قوم (و همشهرى) تو هستند از شما خواهشى دارند. آن حضرت فرمود: چه مى خواهند؟ سران قريش گفتند: (خواسته ما اين است كه) تو كارى به ما و خدايان ما نداشته باشى ، ما هم كارى با تو و خدايت نداريم
پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله (كه مى دانست آنها افرادى جاه طلب اند) فرمود: شما يك سخن بگوييد تا بواسطه آن اختيار دار (پيروز بر) عرب و عجم گرديد. ابوجهل كه از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شده بود (ولى نمى دانست كه آن سخن چيست) گفت : خدا پدرت را خير دهد ما ده سخن در اين راه مى گوييم آن حضرت فرمود بگوييد لا اله الا الله خداى جز خداى يكتا نيست آنان وقتى اين جمله را شنيدند چون آن را برخلاف عقايد و اهداف مادى خود مى ديدند سخت نگران شده گفتند:
آيا او چندين خداى ما را منحصر به يك خدا كرده ؟ اين بسيار شگفت انگيز است(٣٧)و با ناراحتى از جا بلند شده رفتند. پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله نيز بدون اينكه از رفتار و گفتار آنها كوچكترين اثرى در وى بگذارد با كمال صداقت و قاطعيت به ابوطالب فرمود: اى عمو به خدا قسم اگر (بوسيله آنها با ديگران) خورشيد در دست راست و ماه را در دست چپم قرار گيرد من از اين سخن (دعوت به اسلام و يكتاپرستى) دست برنمى دارم تا اينكه آن را پياده كنم يا در اين راه شهيد گردم ابوطالب نيز عرض كرد:
تو كار خودت را انجام بده كه به خدا قسم من نيز از يارى تو دست برنخواهم داشت(٣٨) آرى ، از نشانه هاى حقانيت ، صداقت و موفقيت و موافقيت رهبر، صحت عمل صراحت در گفتار و قاطعيت در اجراى هدفش است ، چنانكه در مورد پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله در داستان يادشده ديديم و علىعليهالسلام نيز در برابر مخالفين خويش چنين بود و فرزند گرامى آن حضرت امام حسينعليهالسلام هم در مقابل حكومت ستمگر و غاصب يزيد و در صحنه خونين كربلا همين روش را داشت و فرمود: من تن به ذلت نمى دهم و شهادت را براى خود سعادت مى دانم و امام خمينى نيز براى سرنگونى طاغوتيان ، شكست استكبار، پيروزى انقلاب و استقرار جمهورى اسلامى در ايران از همين صراحت و قاطعيت برخوردار بودند فرموده اند: ما مبارزه مى كنيم تا به احدى الحسينين نائل شويم يا پيروزى اسلام و نابودى دشمن و يا شهادت و جوار رحمت پروردگار و نيز در زمان تبعيد فرمودند: اگر هيچ دولتى مرا راه ندهد فرودگاه به فرودگاه مى روم و حرفم را مى زنم و بالاخره در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى با قاطعيت فرمود: جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
هنگامى كه بعضى از اطرافيان مرحوم شيخ فضل الله نورى پيشنهاد كردند كه براى نجات جان خويش به يكى از سفارتخانه هاى بيگانه پناه ببرد، آن مرحوم يك بيرق خارجى را به آنان نشان داد و فرمود: اين را فرستاده اند كه من به درب خانه ام بزنم و در امان باشم ، اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم بروم زير بيرق سفارت خارجى(٣٩) .
نظرات شما عزیزان: