ويژگي هاي حضرت علي اکبر (ع) ║✿║║✿║
اوج كمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونهات بايد جست. آنگاه كه بين «صورت» و «سيرت» و زيبايي «جسم» و «روح» جمع كردي، و جواني شدي در حد كمال:
جمع صورت با چنين معني ژرف
نيست ممكن جز ز سلطاني شگرف
مولوي
تاريخ، تو را مانندترين جوان به اشرف مخلوقات ميداند و به خلق و خوي احمدي، نزديكترين. و آنگاه كه صحيفه عاشورا ورق ميخورد، و آخرين گفتوگوي تو با پدر مرور ميشود، تنها تو را مييابيم كه آتش اشتياق پدر به ديدار رسول خدا (ص) را در آن سالهاي جانگداز فراق پيامبر، فرو مينشاندي. و همين افتخار، تو را بس كه پدر، تنها تو را شبيهترين مردم به پيامبر (ص) دانست، و فقط ديدار جمال تو را مايه فرونشاندن عطش اشتياق خويش به ديدار جدش حضرت رسول (ص) ، معرفي كرد؛ و اين است اعتراف پدر به بزرگيِ پسر جوان: «غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسولِكَ (ص) و كُنّا اِذَا اشْتَقْنا الي نَبيّكَ نَظَرْنا اِلَيْه؛ جواني است كه از لحاظ اندام و اخلاق و گفتار، از همه مردم به رسول تو شبيهتر است و هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر (ص) ميشديم به او مينگريستيم».(1)
گفت: كاي فرزند، مُقبل آمدي
آفت جان، رهزن دل آمدي
كردهاي از حق، تجلي اي پسر
زين تجلي، فتنهها داري به سر
راست بهر فتنه قامت كردهاي
وه كزين قامت قيامت كردهاي
نرگست با لاله در طنّازي است
سنبلت با ارغوان در بازي است(2)
دورنمايي از زندگي
حضرت علياكبر (ع) ، فرزند امام حسين (ع) ، شجاعترين جوانان بنيهاشم بوده است. مادرش ليلا دختر ابي مُرَّة بن مسعود ثقفي است. ايشان در حدود سال 34هـ .ق، در اواخر خلافت عثمان بن عفان، در مدينه متولد شد. آن حضرت از جدش اميرالمؤمنين علي (ع) نقل حديث كرده است. بنابر گزارش تاريخ نويسان، پسران امام حسين (ع) شش نفر بودهاند، به نامهاي عبدالله، جعفر، محمد، علياكبر، علياوسط و علياصغر.(3)
ابوالفرج اصفهاني نقل كرده است كه روزي معاويه از اطرافيان پرسيد: سزاوارترينِ مردم به خلافت چه كسي است؟ گفتند: شما. گفت: نه، سزاوارترينِ مردم به خلافت، علي بن الحسين(علياكبر) است كه جدش رسول خداست، و در او شجاعت بنيهاشم و سخاوت بنياميه و امتيازات ثقيف با هم گردآمده است. بر اساس صحيحترين روايت، حضرت علياكبر (ع) از همه فرزندان امام حسين (ع) بزرگتر بوده است.(4)
حضرت علياكبر (ع) ، فرزند امام حسين (ع) ، شجاعترين جوانان بنيهاشم بوده است. مادرش ليلا دختر ابي مُرَّة بن مسعود ثقفي است. ايشان در حدود سال 34هـ .ق، در اواخر خلافت عثمان بن عفان، در مدينه متولد شد. آن حضرت از جدش اميرالمؤمنين علي (ع) نقل حديث كرده است. بنابر گزارش تاريخ نويسان، پسران امام حسين (ع) شش نفر بودهاند، به نامهاي عبدالله، جعفر، محمد، علياكبر، علياوسط و علياصغر.(3)
ابوالفرج اصفهاني نقل كرده است كه روزي معاويه از اطرافيان پرسيد: سزاوارترينِ مردم به خلافت چه كسي است؟ گفتند: شما. گفت: نه، سزاوارترينِ مردم به خلافت، علي بن الحسين(علياكبر) است كه جدش رسول خداست، و در او شجاعت بنيهاشم و سخاوت بنياميه و امتيازات ثقيف با هم گردآمده است. بر اساس صحيحترين روايت، حضرت علياكبر (ع) از همه فرزندان امام حسين (ع) بزرگتر بوده است.(4)
حق مداري علي اكبر (ع)
علياكبر (ع) جواني حق مدار بود كه هيچگاه گِرد باطل نگشت، و در مقام اهتمام به حقگرايي، تا آنجا پيش رفت كه تنها «حقمداري» و «حقگرايي» را عامل رهايي از ترس از مرگ ميدانست. به اين داستان زيبا در اين باره توجه كنيم:
امام حسين (ع) در راه كربلا، در سحرگاهي زيبا سوار اسب خود بود كه خوابي اندك بر او چيره شد، و چون بيدار گرديد، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّااِلَيه راجعون و الحمدلله ربّ العالمين» حضرت علياكبر (ع) كه سوار بر اسب خويش بود، بيدرنگ خود را به پدرش رساند و عرض كرد: اي پدر! فدايت شوم، اين استرجاع و حمد براي چه بود؟ امام فرمود: هم اكنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤيا ديدم كه كسي ندا داد: «اين قوم ميروند و سرنوشت مرگ هم به سوي آنان ميشتابد.» دانستم كه ما به سوي مرگ ميرويم.
علياكبر (ع) پرسيد: اي پدر! مگر ما به حق نيستيم؟ امام فرمود: آري پسرم، به خدايي كه بازگشت همه خلايق به سوي اوست سوگند، كه ما بر حق هستيم. علياكبر (ع) عرض كرد: پس، از مرگ هراسي نداريم. امام چون اين سخن دلنشين و زيبا را از فرزند جوانش شنيد، چنين او را دعا كرد: خداوند، تو را جزاي خير بدهد كه چه فرزند نيكويي براي پدر هستي.(5)
علامه محمدتقي جعفري در اين باره مي گويد:
حضرت علياكبر (ع) چنين گفت: آيا ما بر حق نيستيم؟ گفت اگر بر حق هستيم، ميرويم. اي جوانان عزيز! اين را ميگويند سعادت. و الا با ثروت زياد،اگر آگاه باشيد،هر لحظه خواهيد گفت: اين ثروت كلان در اختيار من است، درحاليكه چه گرسنههايي امشب از گرسنگي نتوانستند به خواب بروند.
همچنين اگر علم زياد داشته باشيد و فقط براي آرايش خودتان باشد، خواهيد گفت، چه بسيارند جاهلهايي كه ما ميتوانستيم يك كلمه از اينها را به آنان تعليم دهيم. پس محال است كسي كه آگاه است، در اين دنيا خنده مطلق داشته باشد. چه آن كه ثروت كلان دارد و چه آن كه علم فراوان دارد، همواره دغدغه و دل مشغولهايي دارد.
پس سعادت را بايد در جاي ديگري جست. علياكبر (ع) سعادت را در حقمداري ميداند، و چون خود را بر حق ميداند، پس هراسي هم از مرگ ندارد. اگر ناگهان به انسان بگويند كه آيا اكنون حاضر هستي به جهان ديگر بروي و در پيشگاه خدا حاضر شوي، اگر گفت: «بله»، اين شخص سعادتمند است. والا كدام امتياز دنيا به طور مطلق و بدون نگراني به انسان دست ميدهد؟ اما زيباييها، مثل كارد دولبه است. اين مثال از يكي از بزرگان است: «شخص زيبا اگر شخصيت نداشته باشد، هم خود و هم ديگران را زخمي ميكند».
اگر مسئله ثروت را بگوييد، آدم محاسبه كند كه اگر اكنون اين ثروت كلان كه در اختيار اوست، آيا ديگران هم از آن بهرهمندند؟ اگر قدرت در اختيار من است، آيا واقعاً از اين قدرت، خوب استفاده ميكنم؟ اين مسائل مطرح است. و اين اوج سعادت يك جوان است كه سعادت حقيقي را درست تشخيص ميدهد، و آن را تنها در دل حق محوري ميجويد، و ميوه آن را نيز به طور نقد در همين دنيا ميچيند، و آن، هراس نداشتن از مرگ است.(6)
علياكبر (ع) جواني حق مدار بود كه هيچگاه گِرد باطل نگشت، و در مقام اهتمام به حقگرايي، تا آنجا پيش رفت كه تنها «حقمداري» و «حقگرايي» را عامل رهايي از ترس از مرگ ميدانست. به اين داستان زيبا در اين باره توجه كنيم:
امام حسين (ع) در راه كربلا، در سحرگاهي زيبا سوار اسب خود بود كه خوابي اندك بر او چيره شد، و چون بيدار گرديد، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّااِلَيه راجعون و الحمدلله ربّ العالمين» حضرت علياكبر (ع) كه سوار بر اسب خويش بود، بيدرنگ خود را به پدرش رساند و عرض كرد: اي پدر! فدايت شوم، اين استرجاع و حمد براي چه بود؟ امام فرمود: هم اكنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤيا ديدم كه كسي ندا داد: «اين قوم ميروند و سرنوشت مرگ هم به سوي آنان ميشتابد.» دانستم كه ما به سوي مرگ ميرويم.
علياكبر (ع) پرسيد: اي پدر! مگر ما به حق نيستيم؟ امام فرمود: آري پسرم، به خدايي كه بازگشت همه خلايق به سوي اوست سوگند، كه ما بر حق هستيم. علياكبر (ع) عرض كرد: پس، از مرگ هراسي نداريم. امام چون اين سخن دلنشين و زيبا را از فرزند جوانش شنيد، چنين او را دعا كرد: خداوند، تو را جزاي خير بدهد كه چه فرزند نيكويي براي پدر هستي.(5)
علامه محمدتقي جعفري در اين باره مي گويد:
حضرت علياكبر (ع) چنين گفت: آيا ما بر حق نيستيم؟ گفت اگر بر حق هستيم، ميرويم. اي جوانان عزيز! اين را ميگويند سعادت. و الا با ثروت زياد،اگر آگاه باشيد،هر لحظه خواهيد گفت: اين ثروت كلان در اختيار من است، درحاليكه چه گرسنههايي امشب از گرسنگي نتوانستند به خواب بروند.
همچنين اگر علم زياد داشته باشيد و فقط براي آرايش خودتان باشد، خواهيد گفت، چه بسيارند جاهلهايي كه ما ميتوانستيم يك كلمه از اينها را به آنان تعليم دهيم. پس محال است كسي كه آگاه است، در اين دنيا خنده مطلق داشته باشد. چه آن كه ثروت كلان دارد و چه آن كه علم فراوان دارد، همواره دغدغه و دل مشغولهايي دارد.
پس سعادت را بايد در جاي ديگري جست. علياكبر (ع) سعادت را در حقمداري ميداند، و چون خود را بر حق ميداند، پس هراسي هم از مرگ ندارد. اگر ناگهان به انسان بگويند كه آيا اكنون حاضر هستي به جهان ديگر بروي و در پيشگاه خدا حاضر شوي، اگر گفت: «بله»، اين شخص سعادتمند است. والا كدام امتياز دنيا به طور مطلق و بدون نگراني به انسان دست ميدهد؟ اما زيباييها، مثل كارد دولبه است. اين مثال از يكي از بزرگان است: «شخص زيبا اگر شخصيت نداشته باشد، هم خود و هم ديگران را زخمي ميكند».
اگر مسئله ثروت را بگوييد، آدم محاسبه كند كه اگر اكنون اين ثروت كلان كه در اختيار اوست، آيا ديگران هم از آن بهرهمندند؟ اگر قدرت در اختيار من است، آيا واقعاً از اين قدرت، خوب استفاده ميكنم؟ اين مسائل مطرح است. و اين اوج سعادت يك جوان است كه سعادت حقيقي را درست تشخيص ميدهد، و آن را تنها در دل حق محوري ميجويد، و ميوه آن را نيز به طور نقد در همين دنيا ميچيند، و آن، هراس نداشتن از مرگ است.(6)
شجاعت علياكبر (ع)
جوان شجاع را همگان ميستايند و هيچ كس جوان ترسو را جواني برازنده نميداند. شجاعت، يكي از مؤلفههاي اصلي شخصيت هر جواني است كه اوج اين فضيلت را در شخصيت والاي علياكبر (ع) ميبينيم.
آن حضرت، نمونه آشكار جواني شجاع بوده است. پرورش در خانداني كه همه در شجاعت، شهره بودند، از او جواني بيباك و شجاع در برابر دشمن ساخته بود. رجزخواني استوار حضرت علياكبر (ع) در برابر دشمنانش در روز عاشورا، دورنمايي از شجاعت اين جوان بيباك را به تصوير ميكشد:
من علي بن حسين بن علي هستم. سوگند به خانه خدا كه ما سزاوارتريم به پيامبر اكرم (ص) .
سوگند به خدا كه نبايد در مورد ما آن مرد نابكار (ابن زياد) حكم كند. من آنقدر با نيزه بر شما دشمنان ميكوبم كه نيزه خم شود.
آنقدر با شمشير بر شما خواهم زد كه شمشير، تاب بردارد و درهم پيچد؛ ضربه زدني از جوان هاشمينسبِ علوي تبار
جنگ است كه به راستي، حقايق باطن آدميان را آشكار ميسازد و صدق و راستي آنها را در ادعاي خويش ظاهر ميگرداند.
و سوگند به خدا كه پروردگار عرش است، ما به شما پشت نخواهيم كرد، و سپاهيان شما را رها نميسازيم، تا آن هنگام كه خودتان شمشيرهاي تيز را در غلافها برگردانيد.(7)
جوان شجاع را همگان ميستايند و هيچ كس جوان ترسو را جواني برازنده نميداند. شجاعت، يكي از مؤلفههاي اصلي شخصيت هر جواني است كه اوج اين فضيلت را در شخصيت والاي علياكبر (ع) ميبينيم.
آن حضرت، نمونه آشكار جواني شجاع بوده است. پرورش در خانداني كه همه در شجاعت، شهره بودند، از او جواني بيباك و شجاع در برابر دشمن ساخته بود. رجزخواني استوار حضرت علياكبر (ع) در برابر دشمنانش در روز عاشورا، دورنمايي از شجاعت اين جوان بيباك را به تصوير ميكشد:
من علي بن حسين بن علي هستم. سوگند به خانه خدا كه ما سزاوارتريم به پيامبر اكرم (ص) .
سوگند به خدا كه نبايد در مورد ما آن مرد نابكار (ابن زياد) حكم كند. من آنقدر با نيزه بر شما دشمنان ميكوبم كه نيزه خم شود.
آنقدر با شمشير بر شما خواهم زد كه شمشير، تاب بردارد و درهم پيچد؛ ضربه زدني از جوان هاشمينسبِ علوي تبار
جنگ است كه به راستي، حقايق باطن آدميان را آشكار ميسازد و صدق و راستي آنها را در ادعاي خويش ظاهر ميگرداند.
و سوگند به خدا كه پروردگار عرش است، ما به شما پشت نخواهيم كرد، و سپاهيان شما را رها نميسازيم، تا آن هنگام كه خودتان شمشيرهاي تيز را در غلافها برگردانيد.(7)
كالبدشكافي سه سخن امام حسين (ع) درباره حضرت علياكبر بعد از شهادت او:
1. آنگاه كه علياكبر (ع) به شهادت رسيد، امام حسين (ع) خطاب به او فرمود:
«لَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ همِّ الدُّنْيا وَ غَمِّها؛ علي جان! از غم و اندوه دنيا آسوده شدي».(8)
باري، مرگ براي انسانهاي بزرگ و آزاد، رهايي از غم و اندوه و آغاز آسايش و راحتي ابدي است. آنها هرگز از مرگ، هراسي ندارند و آن را تنها، پلي براي رسيدن به آسودگي جاودانه ميدانند. اين سخن امام حسين (ع) خطاب به فرزند جوانش، حكايت از آن دارد كه مرگ براي علياكبر، نه پديدهاي نامأنوس و وحشتآور، بلكه به مثابه پلي براي رسيدن به خانه آسايش جاودانه و سراي استراحت هميشگي بوده است. تصوير چنين مرگي را كه البته برآمده از يك زندگي پاكيزه و به دور از وابستگيهاست ـ حكيم نظامي گنجهاي، اينگونه به نظم درآورده است:
1. آنگاه كه علياكبر (ع) به شهادت رسيد، امام حسين (ع) خطاب به او فرمود:
«لَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ همِّ الدُّنْيا وَ غَمِّها؛ علي جان! از غم و اندوه دنيا آسوده شدي».(8)
باري، مرگ براي انسانهاي بزرگ و آزاد، رهايي از غم و اندوه و آغاز آسايش و راحتي ابدي است. آنها هرگز از مرگ، هراسي ندارند و آن را تنها، پلي براي رسيدن به آسودگي جاودانه ميدانند. اين سخن امام حسين (ع) خطاب به فرزند جوانش، حكايت از آن دارد كه مرگ براي علياكبر، نه پديدهاي نامأنوس و وحشتآور، بلكه به مثابه پلي براي رسيدن به خانه آسايش جاودانه و سراي استراحت هميشگي بوده است. تصوير چنين مرگي را كه البته برآمده از يك زندگي پاكيزه و به دور از وابستگيهاست ـ حكيم نظامي گنجهاي، اينگونه به نظم درآورده است:
گر مرگ رسد چرا هراسم
كان راه به توست ميشناسم
تا چند كنم زمرگ فرياد
چون مرگ ازوست مرگِ من باد
اين مرگ كه باغ و بوستان است
كاو راه سراي دوستان است
گر بنگرم آنچنان كه راي است
اين مرگ، نه مرگ؛ نقل جاي است
از خورد گهي به خوابگاهي
وز خوابگهي به بزم شاهي
خوابي كه به بزم توست راهش
گردن نكشم ز خوابگاهش
چون شوق توهست خانه خيزم
خوش خُسْبَم و شادمانه خيزم(9)
كان راه به توست ميشناسم
تا چند كنم زمرگ فرياد
چون مرگ ازوست مرگِ من باد
اين مرگ كه باغ و بوستان است
كاو راه سراي دوستان است
گر بنگرم آنچنان كه راي است
اين مرگ، نه مرگ؛ نقل جاي است
از خورد گهي به خوابگاهي
وز خوابگهي به بزم شاهي
خوابي كه به بزم توست راهش
گردن نكشم ز خوابگاهش
چون شوق توهست خانه خيزم
خوش خُسْبَم و شادمانه خيزم(9)
2. اين روزها، روابط عاطفي بسياري از پدران و فرزندان، كم رنگ شده و كوتاهي هاي برخي پدران در تربيت فرزندان، به بروز ناهنجاري هاي اخلاقي و رفتاري در فرزندان، و رعايت نكردن حرمت پدري از سوي آنان انجاميده است. پيامد آشكار اين مسئله نيز آن شد كه بودن پدر و فرزند در كنار يكديگر، با تحمل كردن همديگر و نوعي تكلف همراه گرديده و اين دو را به دو آشنا بيشتر شبيه كرده تا پدر و فرزند.
اما وقتي روابط پدري چون امام حسين (ع) را با فرزند جواني چون علي اكبر بررسي مي كنيم، رابطهاي همراه با عواطف، عشق و دل دادگي مي بينيم. در اين روابط، هم پدر وظيفه پدرياش را خوب ادا مي كند، و هم پسر، با وظايف خويش، كاملاً آشناست. شاهد چنين ارتباط عاطفي و عاشقانه و گرمي ميان اين پدر و پسر، سخن سوزمندانه پدر، در شهادت پسر است، آنگاه كه فرمود: «عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفي؛ پسرم پس از تو، خاك بر سر اين دنيا.»(10)
اين سخن نشان مي دهد كه پسر جوان، نزد پدر چنان جايگاهي داشت، و دلربايي او از پدر تا بدان پايه بود، كه گويا همه لذت و جاذبه دنيا براي پدر، در اين جوان خلاصه شده بود، و اكنون كه جوان از دست رفت، ديگر، خاك بر سر دنيا! و اين نمونه اي از بهترين الگوهاست براي همه پدران و پسراني كه به دنبال شيرين ترين و صميمي ترين ارتباط پدر و فرزندي هستند.
اما وقتي روابط پدري چون امام حسين (ع) را با فرزند جواني چون علي اكبر بررسي مي كنيم، رابطهاي همراه با عواطف، عشق و دل دادگي مي بينيم. در اين روابط، هم پدر وظيفه پدرياش را خوب ادا مي كند، و هم پسر، با وظايف خويش، كاملاً آشناست. شاهد چنين ارتباط عاطفي و عاشقانه و گرمي ميان اين پدر و پسر، سخن سوزمندانه پدر، در شهادت پسر است، آنگاه كه فرمود: «عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفي؛ پسرم پس از تو، خاك بر سر اين دنيا.»(10)
اين سخن نشان مي دهد كه پسر جوان، نزد پدر چنان جايگاهي داشت، و دلربايي او از پدر تا بدان پايه بود، كه گويا همه لذت و جاذبه دنيا براي پدر، در اين جوان خلاصه شده بود، و اكنون كه جوان از دست رفت، ديگر، خاك بر سر دنيا! و اين نمونه اي از بهترين الگوهاست براي همه پدران و پسراني كه به دنبال شيرين ترين و صميمي ترين ارتباط پدر و فرزندي هستند.
گفت كه اي تازه گل باغ من
رفتي و خون شد دل پر داغ من
اي علي، اي نوگل بستان يار
خاك پس از تو به سر روزگار
بي تو اگر باغ جهان بيصفاست
نوگل مهرش همه خار جفاست
اي علي، اي سرو و گل باغ عشق
اي ز ازل بر دل تو داغ عشق
بي تو مها! تيره رخِ ماه و مهر
بي تو شها! خاك به فرقِ سپهر(11)
رفتي و خون شد دل پر داغ من
اي علي، اي نوگل بستان يار
خاك پس از تو به سر روزگار
بي تو اگر باغ جهان بيصفاست
نوگل مهرش همه خار جفاست
اي علي، اي سرو و گل باغ عشق
اي ز ازل بر دل تو داغ عشق
بي تو مها! تيره رخِ ماه و مهر
بي تو شها! خاك به فرقِ سپهر(11)
3-. امام حسين (ع) خيرخواه همه بود؛ حتي دشمنانش؛ و از خدا سعادت آنها را نيز ميطلبيد. اين امام رئوف، تنها يك بار لب به نفرين گشود؛ و آن، هنگامي بود كه دشمنان، پسرش را از او گرفتند؛ آنجا بود كه فرمود: «قَتَلَ الله قَوماً قَتَلُوكَ؛ خدا بكشد قومي را كه تو را كشتند».(12)
رحمت از اين قوم دغا بازگير
نيست كن اين فرقه شوم شرير
قهر بر اين فوج تبهكار كن
كيفر اين دوزخيان، نار كن
زود بده كيفر كردارشان
در دو جهان ساز زيانكارشان(13)
و اين درسي بزرگ است براي همه پدران، كه براي فرزند جوانشان حرمت قائل شوند و عواطف را در روابط پدر و فرزندي جدي بگيرند؛ همانگونه كه حسين (ع) با فرزند جوانش، علياكبر چنين روابط دوستانه و عاشقانهاي داشت و دورنمايي از اين انس و الفت ژرف با فرزند، در نفرين پدر در حق قاتلان پسر بازتاب يافته است.
رحمت از اين قوم دغا بازگير
نيست كن اين فرقه شوم شرير
قهر بر اين فوج تبهكار كن
كيفر اين دوزخيان، نار كن
زود بده كيفر كردارشان
در دو جهان ساز زيانكارشان(13)
و اين درسي بزرگ است براي همه پدران، كه براي فرزند جوانشان حرمت قائل شوند و عواطف را در روابط پدر و فرزندي جدي بگيرند؛ همانگونه كه حسين (ع) با فرزند جوانش، علياكبر چنين روابط دوستانه و عاشقانهاي داشت و دورنمايي از اين انس و الفت ژرف با فرزند، در نفرين پدر در حق قاتلان پسر بازتاب يافته است.
آنگاه كه بايد ميان پسر و خداي پسر، يكي را برگزيد
گرچه در اسلام درباره مهر و محبت پدر به فرزند، سفارش فراواني شده است،بايد مراقب بود كه اين محبت، انسان را از ياد خدا باز ندارد، و در مقام انتخاب، ميان عشق به فرزند و عشق به خداوند، دلبستگي به فرزند، بر عشق به آفريدگار پيشي نگيرد؛ چنانكه حسين (ع) با وجود عشق شديد به جوانش، علياكبر، آنگاه كه ميبايست در عروجي ملكوتي به ديدار خدايش بشتابد. نگذاشت كه چهره دلرباي جوانش، او را از اين ديدار باز دارد. عمان ساماني در اشعار عارفانهاش تصويري بسيار زيبا از اين انتخاب به دست داده است:
گرچه در اسلام درباره مهر و محبت پدر به فرزند، سفارش فراواني شده است،بايد مراقب بود كه اين محبت، انسان را از ياد خدا باز ندارد، و در مقام انتخاب، ميان عشق به فرزند و عشق به خداوند، دلبستگي به فرزند، بر عشق به آفريدگار پيشي نگيرد؛ چنانكه حسين (ع) با وجود عشق شديد به جوانش، علياكبر، آنگاه كه ميبايست در عروجي ملكوتي به ديدار خدايش بشتابد. نگذاشت كه چهره دلرباي جوانش، او را از اين ديدار باز دارد. عمان ساماني در اشعار عارفانهاش تصويري بسيار زيبا از اين انتخاب به دست داده است:
کردهاي از حق، تجلي اي پسر
زين تجلي، فتنهها داري به سر
از رخت مست غرورم ميكني
از مراد خويش دورم ميكني
گه دلم پيش تو، گاهي پيش اوست
رو كه در يك دل نميگنجد دو دوست
بيش ازين، بابا دلم را خون مكن
زاده ليلي، مرا مجنون مكن
همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود، پريشانم مساز
حايل ره، مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت سد مشو
نيست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهري بهر نثار
هر چه غير از اوست سد راه من
آن بت است و غيرت من، بت شكن(14)
علياكبر، الگويي كامل براي جوانان
نظرات شما عزیزان: