«.... و علی علیهالسلام رفت»
ناگهان برقی زد و بارانی از خون، آسمان محراب را جاری کرد؛
باران یکریزی که قرنهاست چشمان عدالت خواه زمین را شعله ور کرده است.
رمضان چهلم هجری، این ثانیههای دهشتناک را خوب به خاطر دارد؛
لحظاتی که کوچه های کوفه از بارقه های آفتاب، تهی شد و آسمان و
زمین،دست در گردن یکدیگر، فاجعه را گریستند.
علی رفت و این دو روزه پست دنیا را به طالبانش واگذاشت؛
او رفتو شهر، در غربتی جاویدان، روزهای سیاهش را به سوگ نشست.
چشمانت، خلاصه مهربانی بود تو از تولد پروان هها میگفتی
و بهاری که در رگهای عدالت جاری است.
پرهای زخمی سهره ها را تحمل نداشتی و چهره پژمرده بنفشه ها، دلت
را می آزرد. شبانه های زیادی را در کوچه های فقیر
به استمداد دستهای خالی پینه بسته راه افتاده بودی.
جانت با تپش های قلب مظلومان، هماهنگ بود.
چشمان رئوفت، خلاصه مهربانی بود و شانه های
پدرانه ات، میعادگاه نوباوگان اسیر در چنگال بیپناهی.
تو آمده بودی تا جوانمردی، مانا شود و رفتی، تا درس آزادگیمان بیاموزی.
ای اتفاق سرخ! در هزار توی بیرحم ظلم و جهالت، نفسهای پرتپش
عدالتِ تو بود که سودجویان را عقب میراند.
نامت، وجدانهای بیدار را به کرنش میخواند.نگاهت، قانون همیشه
انسانیت است و کلامت، دریایی که صدفهای بیشمارش، تا
جهان باقی است، از مروارید راستی و عدل، بینیازمان میکند.
اگرچه نیستی، ولی هیچ دستی، از آسمان آبی کرامتت ناامید نیست.
حضور قاطعت، پنجرههای زمین را آفتابی بیبدیل است.
بزرگت میداریم و ایمان داریم که
«مرگ، پایان کبوتر نیست».
نظرات شما عزیزان: