«تبسم سرخ»
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8401
بازدید دیروز : 749
بازدید هفته : 20495
بازدید ماه : 51006
بازدید کل : 10442761
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 5 / 4 / 1395



 



«تبسم سرخ» 

نمی‏دانم چرا رمضان، با تمام آسمانی بودنش برایم بار غم دارد؟
هر سال شب‏های قدر، این‏گونه است.


علی جان!
گویی دارم می‏بینم اوج ‏گرفتنت را آرام، آرام.
پروازت را می‏بینم.

تو در نماز هستی، به نماز عشق ایستاده ‏ای و صفی از ملائکه 
اقامه نماز کرده ‏اند با تو. قامتت چه پا برجا و استواراست!


هرچند بعد از فاطمه، شکسته شده بودی، اما حالا دارم
می‏بینمت که عشق، راست قامتت کرده است.

حالا دارم می‏شنوم زمزمه ‏های عاشقانه‏ ات، گوش آسمان را 
چون همیشه پر کرده است. به رکوع می‏روی، با چه
شوری، دارم لبریز بودنت را می‏بینم.


برمی ‏خیزی از رکوع، حالا به قصد سجود... دلهره، لحظه به لحظه
بیشترمی‏شود؛ اما نه! آسمان به غلغله افتاده است... 

چرا لبخند می‏زنی یا علی؟! عرش در هیاهو است.
قلب آسمان در التهاب ذوب شده است.


یا علی! زمین مسجد می‏خواهد، شمشیر زهردیده را ببلعد. 
محراب می‏خواهد تو را در خود بگیرد؛ 

اما تو در آرامشی عجیب، دست و پا زدن زمین و آسمان را به سخره 
گرفته ‏ای.چه سجده طولانی، چه سجده لبریز از انتظاری!


گویی نقش دیدار را بر صفحه جانمازت حک کرده ‏اند و تو محو تماشایی
که از سجده برنمی‏خیزی. منتظری... منتظری تا آن وعده ‏ها را که
گوش‏هایت سال‏ها از پیامبر صلی ‏الله‏ علی ه‏و‏آله شنیده بودند حالا به
دیده عشق بنگری و سرمست، پایکوبی کنی.

مولا! زبان زمان، گنگ مانده است. 
اشقی الاشقیا به سمت تو می‏آید؛ 
سیه چرده و رعب‏ آور، دارم می‏بینمش. 


شمشیرش نگاه به میان سر تو دوخته است و حال دارم
می‏بینم اشک زهرآگین شمشیر را که فرو می‏چکد و در تقلا 
با سرانگشتان قاتل لعین توست.

هرچه فریاد می‏کشد، رهایش نمی‏کند. 
هرچه تکاپو می‏کند، گلویش بیشتر فشرده می‏شود.
دارم می‏بینمش که چگونه تلاش می‏کند...، اما بی‏فایده است.


دستی بالا می‏رود... کاش رضای خداوند در 
این بود، تا با آهی همان جا خشک می‏ماند!

دست بالا می‏رود و پایین می‏آید. در و دیوار، شیون می‏کند. 
نماز، شرمنده، اشک‏ریز است و صدای تاریخ، در گلو یخ بسته است. 


پنجره‏ها، بی‏قرار باد، زار می‏زنند.
وای، چگونه تاب بیاوریم این لحظه را،

یا علی! چرا لبخند می‏زنی؟

محمد جواد دژم




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: «تبسم سرخ»
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی