شکوه تشنگی خیمه گاه و یک عباس
غریو العطش و یک سپاه و یک عباس
غریو العطش و گله های گرگ ، دریغ
غریو العطش و آن یل سترگ ، دریغ
غروب بود، و افق حرفهای گلگون داشت
ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت
غروب بود و غریبانه خیمهها میسوخت
کرانه، چشم بدان حزن بیکران میدوخت
ت ا بر اســـــــــرای خــاک دادند ندا
خونی پی فدیه رفت و دستی به فدا
این ریخت به خاک و آن شد از شانه جدا
این خون خدا و آن دگــــــــر دست خدا
اگر چه هیچ دری وا نشد،ولی آن روزبه جای میخ به نیزه زدند ،پهلویی
یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
کسی که بوی هوالعشق می دهد نفسش
کسی که عطر هوالله می دهد دهنش
شوریده سری که شرح ایمان می کرد
هفتاد و دو فصل سرخ ، عنوان می کرد
با نای بریده نیز بر منبر نی
تفسیر خجسته ای ز قرآن می کرد
نظرات شما عزیزان: