ضرورت تربيت مراحل رشد مراحل تربيت 1- مرحله سيادت 2- مرحله اطاعت 3- مرحله وزارت مهمترين روشهاى تربيتى در قرآن 1- روش الگويى
هيچ اجتماع انسانى وجود ندارد كه در آن عمل تربيتى به صورتى اعمال نشود. هيچ اجتماعى انسانى وجود ندارد كه مقررات و عقايد و معتقدات اخلاقى و دينى و دانش و فنون خود را به نسلهاى آينده منتقل نكند؛ اما اين انتقال در بدو امر، خود به خود و ناخودآگاه از طريق آداب و رسوم و سنتها صورت مىگيرد.
به نظر پروتاكوراس، سوفيست معروف يونان، «تربيت اخلاقى» نوعى تدريس علوم دينى يا انتقال معلومات يا دانشى خاص نيست؛ به نظر او در قلمرو اخلاق، جز اطلاع از ارزشهايى كه مورد تأييد وجدان جامعه است و بالتبع براى همه كس معلوم است، دانشى ديگر وجود ندارد. به هيچ وجه قاعده و قانونى براي عدالت و انصاف، خارج از آنچه در هر مدينهاي بدين عنوان پذرفته شده است (مادام كه بدين عنوان مقبول است) وجود ندارد.(7)
«زندگى» و «تربيت» براى انسان دو مفهوم لازم و ملزوم يكديكرند كه بدون يكى، وجود ديگرى امكان ندارد. انسان تازمانى كه زنده است به تربيت نيازمند است و او را تربيت مىكنند تا بتواند زندگى كند؛ زيرا زندگى، سازگارى با محيط طبيعى و اجتماعى است. البته هميشه سازگارى وجود ندارد، بلكه بعضى مواقع ناسازگارى نيز هست؛ چنان كه برخى از پيامبران، پيشوايان، علما و مصلحان در ميان امت خويش با محيط اجتماعىشان سازگارى نداشتند، چون سازگارى، مستلزم يادگيرى و بصيرت است، انسان ناچار است براى زنده ماندن با محيط طبيعى و اجتماعى خويش سازگارى پيدا كند و اين سازگارى، در صورتى سودمند خواهد بود كه سازنده و مثبت باشد و پيدايش اين نوع سازگاري، مستلزم تربيت صحيح است. البلته سازگارى صور گوانگونى از قبيل فرمانفرمايى، مدارا و آشتى دارد كه از حوصله اين خارج است.
«تربيت»، فرد را به وظايف خويش در مورد جامعه آگاه مىسازد. اين تربيت است كه به زندگى انسان حيات و معناي واقعى مىبخشد و باعث وجه تمايز او بر حيئان و موجب شكوفايى استعدادهايش مىشود. تربيت نقش اساسى در زندگى انسان دارد. «تربيت به معناى وسيع و صحيحاش اساس همه اصلاحات اجتماعى و رفتاري است. مهمترين و شايد تنها وسيله دگرگونى اجتماع به صورت مطلوب، تربيت است و تربيت بايد بر هر نوع اقدام سياسى يا اجتماعى ديگر مقدم باشد.»(8) با اندك تفكرى روشن مىشود كه انسان شدن انسان، مرهون كارهاى تعليمى و تربيتى است.
زندگى اجتماعى انساسان، عبارت است از: يك سلسله روابط؛ و اين روابط در صورتى سالم و سودمند خواهد بود كه فرد از تربيت اخلاقى برخوردار باشد.
انسان در طول زندگى مراحلى را از رشد مىپيمايد و به تناسب هر مرحله و ويژگىهاى آن، تربيت خاصى را مىطلبد.
روانشناسان، كارشناسان تعليم و تربيت، دانشمندان علوم اجتماعى، فيزيولوژيستها با نگرشهاى متفاوت به تقسيمِ دوران رشد و تكامل انسان از كودكى تا كهولت پرداختهاند. برخى كارشناسان تعليم و تربيت اين مراحل را بدينگونه ذكر كردهاند:
1- مرحله شيرخوارگى از تولد تا تقريباً 2 سالگى.
2- مرحله دايگى يا پرستارى ميان 2 تا 5 سالگى.
3- مرحله كودكستانى ميان 5 تا 7 سالگى.
4- مرحله دبستانى ميان 7 تا 12 سالگى (پايان كودكى).
5 - مرحله دبيرستانى (دوره اوّل) از 12 تا 15 سالگى (آغاز نوجوانى).
6- مرحله دبيرستانى (دوره دوم) از 15 تا 18 سالگى.
7- مرحله دانشگاهى از 18 تا 22 سالگى (جوانى).
8 - مرحله بعد از تحصيل، دوران تشكيل خانواده.(9)
در متون آموزههاى اسلامى نيز مراحل رشد و تربيت انسان در ابعاد مختلف جسمانى و روحانى و مادى و معنوى مورد توجه قرار گرفته است. قرآنكريم مراحل آفرينش انسان را از نقطه آغازين خلقت او يعنى هنگامى كه خاك به صورت گياه درآيد و به مواد غذايى و سپس خون و نطفه مبدل گردد تا هنگامى كه در عالم جنين به صورت علقه و مضغه و... درآيد و آماده افاضه روح شود، متذكر مىگردد كه طى اين مراحل، تربيت تكوينى الهى او را همراهى مىكند و پس از ولادت به بيان سه مرحله رشد، يعنى: «كودكى، جوانى و بزرگسالى» مىپردازد كه در اينجا پاى مسئوليت تربيت انسان به ميان مىآيد: «هُوَالَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيوُخاً...»(10) اوست خداوندى كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه و آنگاه از علقه تا آن كه به صورت كودكى درآورد تا به مرحله رشد برسيد و رهسپار دوران پيرى شويد.
و در مناسبتى ديگر به بيان گرايشهاى طبيعى و غريزى انسان در مراحل مختلف رشد پرداخته و مىفرمايد: «أِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم وَ تَكاثُرٌ فِى الاموالِ وَالاوْلادِ...»(11) بدانيد كه زندگى دنيا، بازى، سرگرمى، آرايش، مفاخره و افزون طلبى در ثروت و فرزندان است.
اينها خصلتهاى طبيعى و غريزى انسان است كه در نظام تربيت اسلامى تعديل و هدايت مىشوند، و بديهى است كه در كنار اينها استعدادهاى متعالى و گرايشهاى معنوى است كه شخصيت حقيقى انسان را تشكيل مىدهد و به شيوه متعال و هماهنگ در تربيت اسلامى مورد توجه است.
در مراحل ياد شده و براى شكلگيرى شخصيت تكامل يافته انسان، اسلام رهنمودهاى گستردهاى دارد كه از آن جمله است: ازدواج مشروع و آداب آن، توصيههاى دوران باردارى، شيرخوارگى، حضانت تا رعايت موازينِ ديگر پرورشى در هريك از مراحل كه هركدام فصلى را از تربيت اسلامى تشكيل مىدهد و در خصوص مراحل تربيت و ويژگىهاى هريك روايات بسيارى نيز وجود دارد. از جمله پيامبراكرم(ص) براى انسان تا بيست و يك سالگى سه دوره هفت ساله قائل شدهاند: دوره «آقائى» كه كودك فرمانروايى مىكند، دوره «فرمانبردارى» كه نوجوان بايد مطيع مربيان باشد و دوره «وزارت» كه جوان مورد مشورت قرار مىگيرد: «الوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنينَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنينَ وَ وَزيرٌ سَبْعَ سِنينَ.»(12) فرزند، هفت سال «آقا»، هفت سال «فرمانبردار» و هفت سال «وزير» (مشاور و همراه) است.
و نيز در روايتى ديگر مىفرمايد: «الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتابة سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين»(13) فرزندان هفت سال بازى مىكنند، هفت سال خواندن و نوشتن مىآموزند و هفت سال سوم را به آموختن آموزههاى دينى درباره حلال و حرام مىگذراند. با دقت در ويژگىهاى اين سه مرحله، ظرافت و جذابيت اين سخن، مشخص مىگردد.
اصولاً فرايند طبيعى رشد، هنگامى به خوبى و به دور از آسيب پيش مىرود كه فرزندان در نخستين هفت سال زندگى، از آزادى كافى براى بازى، خودشناسى و اعمال خواستهها برخوردار باشند.
امام على(ع) مىفرمايد: «يُرخى الصبّىُ سَبْعاً ....»(14) تا هفت سالگى بر كودك سختگيرى نمىشود.
اين روايات بر اين نكته تأكيد دارند كه مرحله قبل از 8 سالگى، مرحله بازى است و بر پدران و مادران است كه بىهيچ فشار و اجبارى كودك را در بازى كردن آزاد بگذارند؛ جز بازىهاى خطرناكى كه والدين بايد كودكان را از آنها اجتناب دهند.
آقايى و بزرگى در اين سالها، به معناى داشتن آزادى كافى براى با خود بودن و تجربه آزادانه تلخى و شيرينىها است. والدين بايد به فرزندان فرصت و اجازه دهند كه آنگونه دوست دارند و خودشان تشخيص مىدهند، رفتار كنند. در اين مقطع سنى، شاخصترين ويژگى كودكان، روح كنجكاوى است. اين روح و نداشتن درك روشنى از خوبىها و بدىها، كودكان را وادار مىكند تا خودشان، توانايىها و محيط اطرافشان را بشناسند و از اين راه به شكوفايى، خوديابى و خودباورى برسند.
از ابتداى اين دوره، آموزش رسمى به طور جدى نيز شروع مىشود. در اين دوران، برخلاف مرحله سيادت وكودكى، ديگر نبايد او را كاملاً آزاد گذاشت، بلكه بايد تمام اوقات وى تحت مراقبت منظم، برنامهريزى شده و دقيق قرار گيرد، تا مسئله آموزش و تربيت او به خوبى پيش رود.
اگر كودك در هفتسال اول در شرايط مساعدى رشد كرده باشد، براى هفت سال دوم كه دوره اطاعت و فرمانبردارى و كسب تجربيّات مفيد است، آمادگى كافى خواهد داشت. از اين رو، در اين مرحله كه دوره آموزشهاى عمومى نيز مىباشد، بايد او را از جهت آداب و سنن اجتماعى، زندگى فردى، نظم و انضباط، عادتهاى پسنديده، صفات و سجاياى اخلاقى و فراگرفتن فنون و مهارتهاى مختلف مورد تربيت و آموزش قرار داد؛ زيرا رشد ذهنى، بالا رفتن قدرت حافظه، ظهور استعدادها، گرايش به زندگى اجتماعى، علاقه شديد به درك مجهولات و بسيارى اوصاف ديگر كه به تدريج در اين مرحله بروز مىكند، فرصت بسيار مناسبى براى ساختن شخصيت اخلاقى و انسانى كودكان است و والدين بايد با فراهم كردن مقدمات و امكانات لازم نسبت به سازندگى فرزندان خود در اين مرحله از هيچ كوششى دريغ نورزند. چنانچه كودكان در مرحله اطاعت تحت تربيت صحيح اسلامى قرار گيرند، به صفات اخلاقى زير آراسته خواهند شد.
1- اُنس به خدا و عادت به ذكر نام خدا در شروع كارها.
2- انجام عبادتهايى از قبيل نماز، روزه و....
3- فراگيرى قرآن و تلاوت آن.
4- آشنايى با احكام اسلامى از قبيل احكام طهارت، تطهير و نظافت و انجام آنها به طرز صحيح.
5 - رعايت ادب و احترام به بزرگترها و ابراز محبت به كوچكترها.
6- امانتدارى و رازدارى.
7- راستگويى و پرهيز از دروغ.
8 - پرهيز از حسادت و خيانت و....
مربى شايسته كسى است كه دوران جوانى را شناخته و از وضع عقل و عواطف و احساسات جوانان و پايههاى تربيتى آنان آگاه باشد تا بتواند برنامههاى خويش را به موقع به اجرا بگذارد. در اين دوره، رشد جسمانى، عقلانى و عاطفى تكامل مىيابد. ناموزونى بين احساسات و عقل، بزرگترين مشكل را براى جوانان در پى دارد. در اين دوره كه دوره تشخصطلبى جوان است و به شدت ميل به استقلال دارد و تمايلات در اين دوره بيشتر است، وظيفه مربى است كه به اين تمايلات اعتدال ببخشد و غرايز سوزانى را كه زبانه مىكشند و هر لحظه ممكن است جوانى را طعمه حريق نمايد، مهار كند و جوان را از پرتگاه ارضاى نادرست غرايز نجات دهد و او را وزير و مشاور خويش قرار دهد؛ به دليل اين كه اين مرحله، هنگام شكوفايى فكرى و «خود مديرى» است. در اين مرحله عواملى چون مشورت كردن و تبادل افكار مىتواند در رشد عقلى جوان نقش مؤثر ايفا كند.
پيامبر اكرم(ص) اين مرحله را مرحله «وزارت» ناميده است، و ما با نگاهى به تاريخ درمىيابيم كه حتى در اين دوره، جوانان پستهاى حساس و مهمى نيز داشتهاند، چنان كه پيامبر اكرم(ص) مسئوليتهاىِ ارشادى، آموزشى و اجرايى را به جوانان مىداد و از نيروهاى مؤمن و پرتلاش در جهت ترويج و توسعه اسلام و اداره جامعه اسلامى يارى مىجست.
«مصعب ابن عمير» را كه جوانى شايسته بود جهت ترويج اسلام به مدينه فرستاد تا قرآن و تعاليم دين را به مردم بياموزد و او از عهده اين مسئوليت به خوبى برآمد.
«معاذبن جبل» را براى تعليم و تربيت مردم مكه مأمور ساخت. «اسامةبن زيد» را كه نوزدهسال داشت به فرماندهى سپاه عظيم اسلام در جنگ با روميان گماشت و همگان را به اطاعت وى مأمور ساخت.
و نيز اين مسئله، در انقلاب اسلامى ايران نيز به خوبى نمايان بوده و هست و همين جوانان بودند كه در تمام عرصههاى نبرد حاضر بوده و حماسهها و رشادتها از خود به يادگار گذاشتهاند.
روشهاى تربيت و تزكيه نفس در شريعت اسلام به طور كلى بر دو قسم است: قسمتى از آنها مربوط به خود انسان است، مانند: ياد مرگ و قيامت و مراقبه و محاسبه و انجام عبادات، مانند: نماز و روزه و تفكر و انديشيدن در موجودات نظام هستى و... كه تمام اينها تأثير خاص خود را در جهت تزكيه روح بشر دارد و بخشى از آن مربوط به افرادى است كه در پى تربيت و هدايت بشريت هستند، مانند رهبران دينى كه از روشهاى مختلفى از قبيل: انذار و تبشير، نصحيت، موعظه و اندرز بهره مىگيرند. گرچه اين قسمت با قسم اول بىارتباط نخواهد بود؛ زيرا روشهاى يادشده در قسم اول را (مانند: ياد مرگو قيامت، مراقبه و محاسبه، تفكر) انسان به وسيله آموزشهاى انبياء و اولياء الهى مىآموزد و از سويى تصميمگيرنده در جهت تزكيه و تربيت خود انسان است كه قابليت لازم را براى بهرهگيرى از نصايح و مواعظ رهبران الهى فراهم مىكند. در اينجا به جهت تبيين مطلب به هر دو روش از ديدگاه قرآنكريم اشاره مىكنيم.
در لغتنامه دهخدا آمده است: «اسوه، پيشوا، مقتدا، قدوه، پيشرو، خصلتى كه شخص بدان لايق مقتدايى و پيشوايى مىگردد... نمونه پيروى و اقتدا، سرمشق.»(15) اين واژه در اصل به آن معناى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مىگيرد و به عبارت ديگر همان تأسى كردن و اقتدا نمودن است. بنابراين، معناى مصدرى دارد، نه معنى وصفى.
نقش «الگو» در هر يك از علوم و فنون و كمالات انسانى اين است كه جوينده آن مىفهمد، وصول به اين هدف، همچنان كه براى او ميسر شد، براى من نيز ممكن است، و نيز از باب «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، او را از ترديد و سرگردانى در انتخاب مناسبترين و نزديكترين راه، نجات مىدهد و موانع و پيچ و خمهاى دشوار و رموز موفقيت اسوه و مجموعه تجربههاى راهگشاى او را در اختيار گرفته و در پيش روى خود قرار مىدهد. بنابراين، هر كس، در هر رشته و فنى كه به دنبال آن است اگر بخواهد در آن زمينه خاص، رشد كرده و مقامهايى كسب نمايد، انتخاب «اسوه و الگو» در آن رشته براى او، امرى اجتنابناپذير و ضرورى است.
برنامههاى عملى هميشه مؤثرترين برنامههاست؛ زيرا عمل، حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مىكند و سخنى كه از دل برآيد بر دل نشيند. چنان كه در روايت آمده است: «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لاتكنوا دعاة الناس بألسنتكم» مردم را با رفتار خود به حق رهبرى كنيد، نه با زبان خويش. هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها وسيله مؤثّرى براى تربيت و پرورش روحى آنان بوده است، به همين دليل، پيامبران و پيشوايان معصوم(ع)، مهمترين قسمت هدايت و تربيت را با عملشان نشان مىدادند.
در قرآنكريم واژه «اسوه» سه بار به كار رفته: يك بار در مورد پيامبر اسلام(ص): «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة..»(16) قطعاً براى شما در (اقتدا به) رسول خدا، سرمشقى نيكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد و خدا را فراوان ياد مىكند. و دو بار در مورد حضرت ابراهيم و پيروانش.(17)
قرآنكريم در بعضى آيات به پيامبر مىفرمايد: به ياد انبياى گذشته باش كه داراى صفات نيكو از قبيل اخلاص و صبر و مقاومت و شايستگى در عمل بودند يا اين كه مىفرمايد: همه انبياى از هدايت ما برخوردار بودند و از صالحان و شايستگان بودند، آنگاه بعداز ذكر آنها و صفاتشان مىفرمايد: بنابر اين به هدايت آنها اقتدا كن. «و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل و كلّ من الاخيار»(18) به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا) ما آنها را با خلوص ويژهاى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند. «و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصاً و كان رسولاً نبياً»(19) در اين كتاب آسمانى از موسى ياد كن كه او مخلص بود و رسول و پيامبر والا مقامى بود.
«واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً»(20) در كتاب آسمانى خود از ادريس ياد كن كه او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.
«واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد»(21) در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه در وعده هايش صادق و رسول و پيامبر بزرگى بود. «و وهبنا له اسحق و يعقوب كلاًّ هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريّته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاًّ فضلنا على العالمين و من آبائهم و ذريتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم، اولئك الذين هدايهم اللّه فبهديهم اقتده...»(22) و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم، و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را (نيز) قبلاً هدايت نموديم، و از فرزندان او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم، و اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم، و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را به جهانيان برترى داديم ، و از پدران آن ها و فرزندان آن ها و برادران آنها افرادى را برگزيديم، و به راه راست هدايت نموديم؛ آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، پس به هدايت آنها اقتدا كن.
آرى، براى تربيت معنوى و تزكيه روحى مردم ذكر نمونه و اسوه امرى ضرورى است كه قرآنكريم به اين موضوع اهميت فوقالعاده قايل شده است و كرارا به پيامبر اكرم مى فرمايد: به ياد پيامبران بزرگ باش كه برخوردار از اين صفات برجسته انسانى و واجد فضايل و مكارم روحى بودند؛ البته روشن است كه مقصود اصلى خطاب به مؤمنان و گروندگان به اسلام است كه درس مقاومت و پايدارى و اخلاص و اعتقاد و عمل را از انبيا بياموزند وگرنه پيامبر اكرم(ص) مقتداى تمام پيامبران و اوليا و معصومان(ع) است.
آدمى هميشه در پى آن بوده كه انسانهاى نمونه و ايدهآل را در جهان بيرون، مشاهده كند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زيرا آنچه كه انسانها را در مسير پرورش استعدادهاى خويش و سير الى اللّه مدد مىرساند و پيشرفت و ترقى را ميسر مىسازد، پيروى آگاهانه از اسوهها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راههاى پرخطر و صعبالعبورى كه در پيش روى ديگر انسانهاست، به سلامت گذرانده و از پيچ و تابهاى آن و آفتهاى مسير، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و يا كند شدن و ديگر مشكلات، به خوبى آگاه است. از اينرو، گفتهاند: مدلسازى رفتارى و انتخاب الگو، يكى از نيازهاى اساسى انسان است.
خداوند متعال، كه خالق انسان است و بر تمامى نيازهاى وى آگاهى كامل دارد، با برانگيختن پيامبران از ميان خود مردم و معرفى پيشوايان معصوم )ع( و عالمان وارسته، اين نياز انسان را پاسخ گفته است. قرآنكريم نيز به صراحت تمام، پيامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مىفرمايد: براى شما در پيامبر(ص) تأسى و پيروى خوبى است، مىتوانيد با اقتدا كردن به او خطوط زندگى خويش را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
اصولاً يكى از روشهاى مهم تربيتى كه مورد تأكيد اسلام بوده و اكنون مورد توجه روانشناسان واقع شده است، «روش الگويى» است؛ يعنى الگوپذيرى از بزرگان در شئون مختلف زندگى.
امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم مسلمانى بميرد، مگر اين كه تمام آداب و سنن رسول خدا(ص) را ولو يكبار هم كه شده، انجام داده باشد.»(23)
الگوها، عامل تحرك انسانها و پويايى حيات ايشان مىشوند و جامعه را از ايستايى و يا عقبگرد بازمىدارند: اسوه و الگو، قوههاى خام و آرميده درون انسان را به فعليت درمىآورد و استعدادهاى نهفته را شكوفا مىسازد و از خمودى و خفتگى جلوگيرى مىنمايد.(24)
قرآنكريم بر تحرك آفرينى و تأثير بسزايى اسوهها تأكيد بليغى دارد، تا آنجا كه علاوه بر ارائه اسوههاى متعدد، به سبقتجويى در نيكىها سفارش مىكند: «فاستبقوا الخيرات»(25) و نيز دعاى مؤمنان راستين و بندگان حقيقى خدا را بازگو مىنمايد كه از خدا خواهان مقام امامت متقيناند: «عبادالرحمن، كسانىاند كه مىگويند: خدايا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان باشد و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان.»(26)
اسوهها، عامل پيشگيرى از انحرافها و خطاها بوده و با حضور چشمگير و مؤثر خويش، جوّى از ايمان و صلاح و پاكى پديد مىآورند كه خود به خود، اجازه ظهور جلوههاى تباهى و انحراف را در جامعه نمىدهند. در تاريخ زندگانى پيشوايان و الگوهاى دين، بسيار اتفاق افتاده است كه انسانى بدكار آهنگ كارى پليد را داشته، اما در اثر مشاهده حالات و رفتار آموزنده و پرمعناى آنان به خود آمده و از زشتكارى و فسادانگيزى به سوى رفتار نيكو و خداپسند روى آورده است.
شايان ذكر است كه تأسى به پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى كه در قرآن به صورت مطلق آمده، تأسى و پيروى در همه زمينهها را شامل مىشود و به راستى اگر پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى در زندگى ما «اسوه» باشند، در ايمان و توكلشان، در اخلاص و شجاعتشان، در نظم و نظافتشان، در زهد و تقوايشان، به طور كلى همه برنامههاى زندگىمان دگرگون خواهد شد و نور و روشنايى سراسر زندگى ما را فراخواهد گرفت.
امروز، بر همه مسلمانان، به ويژه بر جوانان با ايمان و پرجوش، فرض است كه سيره پيامبر(ص) و اولياى معصوم(ع) را موبه مو بخوانند و به خاطر سپارند و آن نفوس مقدس را در همه چيز «قدوه» و اسوه خويش سازند كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است.
نظرات شما عزیزان: