شیعه شناسی(9): شيعه ومسألهی امامت وخلافت
مسأله إمامت، وخلافت از مهم ترين و اصيل ترين مباحث زيربنايي عقيدتی و از مفاهيم کليدی سياسی در ميان فرقه های اسلامی، در دوره های مختلف تاريخي بوده است. چنان که بسياری از پژوهش گران انديشه های اسلامی تأکيد کرده اند، «إمامت» تنها اصل اساسی است که شيعيان (دوازده إمامی) را از ديگر فرقه های اسلامی متمايز مي کند.
يكى از اساسىترين اختلافاتى كه در امت اسلامى رخ داده است، اختلاف در مورد إمامت وخلافت است. اين اختلاف از نخستين لحظههاى پس از رحلت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله رخ داد و تاكنون ادامه يافته است. شهرستانى می گوید:« اعظم خلاف بين الأمة خلاف الإمامة، اذ ما سلّ سيف في الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سلّ على الإمامة في كل زمان»([1]).
شیعه براين عقيده است كه خليفهى پيامبر صلىاللهعليهوآله بايد همان صفات و ويژگىهايى را داشته باشد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله داشت. او بايد برترين شخصيت در قلمرو علم و عمل بوده و از صفت عصمت برخوردار باشد. و از آنجا كه تشخيص اين اوصاف از توان انسانهاى غير معصوم بيرون است. جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله بايد توسط آن حضرت تعيين گردد. و چنين كارى نيز صورت گرفته و او على بن ابىطالب عليهالسلام را به عنوان جانشين و إمام امت اسلامى پس از خود برگزيده است. در مقابل «أهل سنّت» به لزوم چنين شرايط و اوصافى در جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله اعتقاد نداشته و تعيين إمام توسط پيامبر صلىاللهعليهوآله را نيز منكر شده و بر اين عقيدهاند كه پيامبر صلىاللهعليهوآله سرنوشت اين مسأله را به اختيار و انتخاب مسلمانان واگذار كرده است.
شيعيان بر خلاف أهل سنّت، به مسئله إمامت چون رکن اساسی دين و جزئي از اصول مذهب مي نگرند. به اعتقاد شيعه، إمامت منصبي الهي است که خداوند با توجه به علم خود درباره شرايط و نيازهاي بندگان و همانند پيامبر تعيين مي کند و ضمن آنکه پيامبر را موظّف به راهنمايي امت به سوي إمام نموده، مردمان را نيز مکلّف به پيروي از او مي کند. شيعه إمامت را همانند نبوّت منصب الهي مي داند. پس همچنان که خداوند سبحان کسانی را از ميان بندگان خود به نبوت و رسالت برمی گزيند و آنها را با معجزاتی تأييد مي نمايد، همچنين برای إمامت نيز آنکه را که می خواهد برمی گزيند و به پيامبرش دستور می دهد إمامت او را با نص خاص تصريح نمايد و او را برای انجام وظايف رهبری مردم پس از پيامبر به إمامت منصوب نمايد. تفاوت إمام با پيامبر تنها در اين است که بر إمام همانند پيامبر وحی نم شود، بلکه احکام الهی بر او القا و الهام مي شود. پس پيامبر مبلّغ و پيام رساننده از جانب خداست و إمام نيز از طرف پيامبر، و سلسله إمامت تا دوازده إمام ادامه دارد که همواره إمام قبلي بر إمام بعدي تصريح و توصيه نموده اند و شرط و تأکيد کرده اند که همه آنان همچون پيامبر معصوم هستند. اين گفتار تمام انديشه شيعه را درباره إمامت به مثابه اصلی از اصول دين نشان مي دهد([2]).
إمامت در لغت و اصطلاح
إمام درلغت به معنای جلودار و رهبر، و إمامت به معنای پيشوايی و رهبری است و هر کسی که متصدی رهبری گروهی شود إمام ناميده ميشود، خواه در راه حق يا در راه باطل باشد .و در اصطلاح علم کلام، غالب متکلمين إمامت را به معنای رياست و رهبري عمومی جامعه در امور دينی و دنيوی دانسته اند([3]). با اين تفاوت که شيعه إمامت را با الاصالة میداند و علامه حلی دراين باره مي گويد:«إمامت، رهبری عمومی باالاصالة، برای فردی يا افرادی، در امر دين و دنيا است. ([4]). يعنی علماء شيعه در عين اينکه إمام را خليفه و جانشين پيامبر میدانند، او را خليفه ی الهی و منصوب از جانب خداوند میدانند، ولی علمای أهل سنت إمام را برگزيده از جانب مردم به عنوان جانشينی پيامبر (صلی الله علیه وآله) میدانند، نه خليفة خداوند. به همين جهت قاضی عضد الدين ايجی در تعريف إمامت گفته است: «إمامت، جانشيني پيامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در برپاداشتن دين است به گونهای که پيروی او بر همهی امت واجب است» ([5]).
خلافت درلغت و اصطلاح
خليفه در لغت به معنای جانشين و قائم مقام شخص آمده است. ابن اثيرگويد: «خليفه به کسی گفته ميشود که نيابت وجانشينی غير را برعهده بگيرد» ([6]).این جانشینی خواه بحق باشد وطبق موازین عقلی وشرعی صورت گرفته ، یا جانشینی بناحق مثل نظام موروثی پادشاهی که درقدیم بوده وتاکنون هم ادامه دارد .
اما خليفه خدا در اصطلاح اسلامی کسي است که خداوند او را برگزيده و إمام وحاکم مردمش قرارداده است. ( يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ) ([7]). اي داود ما تو را جانشين خود در زمين قرار داديم. وخليفه پيامبر(صلی الله علیه وآله) عبارت ازجانشينی آن حضرت جهت رهبري جامعه ی اسلامی ورسيدگی به امورمسلمين که درنحوه ي انتخاب اين جانشين بين مذاهب اسلامی اختلاف وجود دارد که دربحث فرق بين إمامت و خلافت به آن مي پردازيم :
فرق إمامت و خلافت
از آنچه بيان گرديد روشن شد که واژهی إمامت و خلافت هر چند به صورت دو لفظ مترادف به کار میروند، اما درانديشه ی شيعه اين دو تفاوت هاي باهم دارند. استاد مطهری در توضيح فرق اين دو، براي إمامت سه معنا بيان ميکند:
الف- إمامت به معنای «رياست و زعامت»: در اين معنا که إمامت به معناي رهبری اجتماعی می باشد، إمامت مترادف با خلافت است و هيچ تفاوت بين شيعه و سنی وجود ندارد.
ب ـ إمامت به معنای «مرجعيت دينی»: شيعه معتقد است که اين منصب بعد از پيامبر(صلی الله علیه وآله) به ائمه رسيده و أهل سنت به هيچ کس يک چنين مقامي را قايل نيست و إمامت به اين معنا را اصلا قبول ندارند.
د- إمامت به معنای«ولايت »: إمامت در اين معناعبارت است از اينکه در هيچ زمانی زمين خالی از حجت خدا نيست ([8]).
پس بدين ترتيب، مشخص شد که إمامت و خلافت از جهات زير باهم فرق دارند:
۱- إمامت يک منصب الهي است و توسط پيامبر(صلی الله علیه وآله) و با اذن خداوند، به افراد خاص که همان ائمه اطهار(علیه السلام) باشد تفويض شده است. اما خلافت که به معناي رياست ظاهري و رسيدگي به امور اجتماعي و سياسي مردم است، از شؤون إمامت به شمار ميآيد. پس هر إمامي هم مقام إمامت و هم مقام خلافت را داراست.
۲- إمام، برعکس خليفه، بايد داراي علم خدادادي و علمش بايدمصون از خطا باشد. واين علم يا از پيامبر(صلی الله علیه وآله) چنانچه حضرت علي( عليه السّلام) در اين باره ميفرمايد: «علمني رسول اللَّه الف باب من العلم فتح لي کل باب الف باب »([9]). يعني، رسول خدا مرا هزار در علم آموخت که از هر دري هزار در مرا گشود. يابه صورت الهام إلهي .
۳- إمام بايد معصوم از گناه باشد، ولي در خلافت، معصوم بودن شرط نيست. محقق لاهيجي در اين باره ميگويد: «حق آن است که عصمت واجب است، زيرا همان طوري که وجود إمام براي جامعه بشري لطف است، عصمت او نيز لطف است..» ([10]).
4- منصب عالی إمامت و انجام وظايف آن، نيازمند بيعت و استقبال مردم نيست، ولي در خلافت مردم بايد به خليفه بيعت کنند.
5- مقام خلافت و جانشيني پيامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را ميتوان غصب کرد، چنان که در طول تاريخ چنين بوده است و امّا مقام إمامت، غصب شدني نيست و اين مقام همواره باقي، ثابت و حق است.
۶- إمامت مقام خاصی است و قرآن آن را آخرين مرحله تکاملي انسان شمرده که تنها افراد معدودي به آن رسيده اند؛ چنان که قرآن ميفرمايد: (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيم رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إماماً»« وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيم رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إماما ...ً) ([11]). «به خاطر آوريد هنگامي که خداوند، ابراهيم ( عليه السّلام) را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش برون آمد، خداوند به او فرمود: من تو را إمام و رهبر مردم قرار دادم» .
اميرالمؤمنين علي( عليه السّلام) نيز در باره مرتبه إمامت و جايگاه آن ميفرمايد: « الإمام کلمة الله و حجة الله … والإمامة ميراث الانبياء و منزلة الاصفياءو خلافة الله و خلافة رسل الله فهي عصمة و ولاية و سلطنة و هداية و انه تمام الدين…»([12]). إمام، کلمه خدا، حجت خدا، … إمامت، ارث پيامبران، جايگاه برگزيدگان خلافت الهي و خلافت پيامبران خداوند است. پس إمامت، عصمت و ولايت است و سلطنت و هدايت است و بلکه او تمام دين است...»
براين اساس، إمامت، حقيقت بسيار والايي دارد که هرگز نمي توان آن را با خلافت مرادف پنداشت. خلافت، تنها يکي از شؤون إمامت به شمار مي رود .و بين إمامت و خلافت ،عموم و خصوص من وجه است. يعني احتمال دارد که اين دو معنا در يک شخص جمع شود؛ مانند حضرت علي ( عليه السّلام) که إمام بود وحدود5 سال حاکم وخليفه مسلمين شد ، وفرزندش حضرت حسن (علیه السلام) که إمام بود و حدود 6 ماه خلافت کرد . وامکان دارد شخصي إمام باشد و اما خليفه ظاهري نباشد؛ مانند برخي از ائمه( عليهم السّلام) و ممکن است شخصي إمام نباشد و خليفه باشد؛ مانند خلفاي ثلاثه و خلفاي بني اميه وبني عباس .
خلافت وجانشينی پيغمبر(ص)
پس از رحلت پيامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مسلمانان برسر جانشينی آن حضرت دچار اختلاف شدند و دو مکتب در عرصه های دينی و اجتماعی به وجود آمد:
الف. مکتب خلافت:
از نظر مکتب خلافت، که توسط مذاهب أهل سنت مطرح شده ،هيچ فرق بين إمامت و خلافت و جود ندارد و در حقيقت خلافت همان إمامت بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می باشد که به سه صورت منعقد ميشود:
۱- خليفهي حاضر، خليفه بعد از خود را تعيين کند.
۲- خليفه به انتخاب مردم و أهل حل و عقد تعيين ميشود.
۳ - فردی اگر با زور شمشير و پيروزی نظامی خلافت را به دست آورد خليفه است ([13]).
ب. مکتب إمامت:
إماميه عقيده دارند که إمامت مسلمين، يک منصب الهي است و إمام با نصب خداوند از طريق پيامبر(صلی الله علیه وآله) بايد تعيين گردد. آن حضرت درزمانهاي مختلف ومکانهای متعدد خليفه ي بعد ازخودرا مشخص نمودند وآن کسي نبود جزإمام علي بن ابي طالب( عليه السّلام) که در آخرين مورد درروز18ذي الحجه سال دهم هجري درغديرخم بوده([14]).متكلّمان إماميه در كتابهاى كلامى خود نصوص بسيارى را از قرآن و سنّت بر إمامت پيشوايان معصوم عليهمالسلام بویژه إمام علی (علیه السلام) بيان كردهاند كه در اين بحث نمونه هايى از آن نصوص را تبيين خواهيم كرد.
اولین نص : آيهى ولايت
( انّما وليُّكم اللّه و رسوله والَّذين آمنوا الَّذين يقيمون الصَّلوة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون) ([15]). مخاطب در اين آيهى كريمه مسلمانانند،وحكمى كه بيان شده اين است كه خداوند و پيامبر صلىاللهعليهوآله ومؤمنانى با ويژگىهاى خاص بر آنان ولايت دارند. از طرفي كلمهى «انّما» بر حصرواختصاص دلالت مىكند. و مفاد آن اين است كه ولايت بر مسلمانان به خدا، پيامبر و برخى از مؤمنان اختصاص دارد، يعنى جز خداوند و پيامبر و مؤمنان خاص ،كسى بر مسلمانان ولايت ندارد. چنان كه زمخشرى گفته است: «و معنى «انّما» وجوب اختصاصهم بالموالاة»؛ معنى «انمّا» اين است كه ولايت به آنان اختصاص دارد. ولايت در این آيهى كريمه به معنى حقّ تصرّف در امور مسلمانان يعنى ولايت زعامت و سرپرستى و رهبرى است، اكنون بايد ديد مقصود از مؤمنان خاص كه چنين ولايتى را بر مسلمانان دارند چه كسانىاند؟ احاديث بسيارى كه در شأن نزول آيه از طريق شيعه و أهل سنّت روايت شده است، بيانگر اين است كه اين آيه در شأن على عليهالسلام نازل شده است ([16]). بنابراين، آيهى كريمه إمامت و رهبرى على عليهالسلام بر امت اسلامى را اثبات مىكند. از آنجا كه در زمان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آن حضرت بر همگان ولايت داشته است، و على عليهالسلام نيز چون ديگر مؤمنان مشمول آيهى كريمهى ( النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ...)([17]). بوده است ،تحقق عينى ولايت و إمامت على عليهالسلام به پس از رحلت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مربوط مىشود.
دومین نص: حديث منزلت
مؤلّفان صحاح و مسانيد، و مورخان و سيره نويسان نقل كردهاند كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در موارد متعدّد نسبت على عليهالسلام به خود را به منزلهى نسبت هارون به موسى معرّفى كرده است، جز آن كه هارون پيامبر بود و على عليهالسلام پيامبر نيست، زيرا نبوت با پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ، ختم گرديده است. «انت مني بمنزلة هارون من موسى الاّ انه لانبيّ بعدي»([18]) . ابوعبداللّه گنجى شافعى (متوفاى 658 هـ) پس از نقل حديث منزلت گفته است: صحّت اين حديث مورد اتفاق است، و ائمّهى حفاظ چون ابوعبداللّه بخارى، مسلم بن حجّاج، ابوداود، ابوعيسى ترمذى، ابوعبدالرّحمن نسائى، ابن ماجه قزوينى در صحاح و مسانيد خود آن را روايت كردهاند و همگى بر درستى آن اتفاق دارند ([19]).
مفاد حديث اين است كه همهى منزلتهايى كه هارون نسبت به موسى داشته است، جز منزلت نبوت، را على عليهالسلام نسبت به پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله دارا مىباشد. منزلتهاى هارون عبارتند از:
وزارت ، حمايت و پشتيبانى ، مشاركت در رهبرى : ( وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أهل ي * هارُونَ أَخي*
اشْدُدْ بِهِ أَزْري * وَ أَشْرِكْهُ في أَمْر)([20]). وچهارمین منزلتی که موسی به برادرش هارون داد خلافت و جانشينى اوبود: ( ...وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي...) ([21]).
إمام على (عليهالسلام) به مقتضاى حديث منزلت پیامبر(صلىاللهعليهوآله) همهى اين منازل و مناصب را جز نبوت داشته است، بنابراين، او نسبت به پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله از سمتهاى وزارت، حمايت و ياورى، خلافت و جانشينى، مشاركت در رهبرى از طريق خلافت و إمامت (نه نبوت) برخوردار بوده است. يعنى در حيات پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله وزير و پشتيبان، و پس از پيامبر جانشين او در هدايت و رهبرى امت بوده است.
گفته شده است: جانشينى حضرت هارون براى حضرت موسى در زمان حيات او و در مورد خاصّى تحقق يافت، يعنى در چهل روز كه حضرت موسى به ميقات رفته بود. چنان كه على عليهالسلام نيز در غزوهى تبوك جانشين پيامبر در مدينه بود تا در غيبت آن حضرت، امور مدينه را رهبرى كند. در اين صورت، نمىتوان آن را به جانشينى پس از رحلت پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله تفسير كرد، زيرا هر حكمى به موضوع و مورد خود اختصاص دارد([22]).که نظرباتوجه به شواهد وقرآئن ودلائل دیگرمردود است.
سومین نص: حديث وصايت و وراثت:
سيره و سنت پيامبران الهي براي ادامه راهشان، انتخاب وصي براي خويش بوده است. وصي، جانشين کسي است که او را انتخاب کرده تا پس از مرگ کارهاي مربوط بدو را انجام دهد. نزد متکلمان شيعه همواره وصيت پيامبر (صلی الله علیه وآله) به هنگام بيعت مردم با حضرت علي( عليه السّلام) را در ذهن متبادر مي سازد. بنابراين اين مسأله قبل از اصل إمامت مطرح بوده است. بعد از سقيفه، کلمه وصي مکرر به کار رفته است. در اين ميان حديث « لکل نبي وصي و وارث و ان عليا وصيي و وارثي » به حديث وصايت معروف است . ([23]) .
پيامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در اين حديث، علي ( عليه السّلام) را به طور مطلق وصي خود معرفي کرده است؛ يعني او مجاز است در تمام اختياراتي که پيامبر (صلی الله علیه وآله) داشته، تصرف نمايد و اين همان معناي خلافت است. پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، کلمه وصي يکي از القاب مشهور إمام علي ( عليه السّلام) شد. ([24]) .ابوذر در زمان عثمان در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مي نشست و حديث وصايت را براي مردم بازخواني مي کرد ([25]).
چهارمین نص: آيهي تبليغ و حديث غدير:
سال دهم هجرت پيامبر عازم حج شد، در اين سفر، كه همه زنان آن حضرت و جمع زيادى از مهاجران و انصار، همراه ايشان بودند، هنگام بازگشت، جبرئيل اين آيه را نازل كرد: خداوند مى فرمايد: ( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ) ([26]). «اى رسول! ابلاغ نما آنچه را كه پروردگارت بر تو نازل كرده و اگر ابلاغ نكنى رسالتت را ابلاغ ننموده اى و خداوند تو را از مردم محافظت مى نمايد». ابن عساكر به سند صحيح از ابى سعيد خدرى نقل مى كند كه اين آيه شريفه در روز غدير خم بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در شأن إمام على(عليه السلام) نازل شد([27]).
احاديث فراوانى كه از طريق شيعه و أهل سنّت روايت شده است گوياى اين حقيقت است كه اين آيه در مورد ولايت و إمامت على عليهالسلام نازل شده است. و پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله اين دستور الهى را در غدير خم اجرا كرد. اين مطلب از نظر شيعه مسلّم و قطعى است. چنان كه بسيارى از علماى أهل سنّت نيز نزول اين آيه را در رابطه با مسألهى ولايت على عليهالسلام دانستهاند، اگر چه در معناى ولايت با شيعه هم آهنگ نيستند. علاّمه امينى در كتاب الغدير، نام حدود سى تن از بزرگان أهل سنّت كه نزول آيه را مربوط به ولايت على عليهالسلام و غدير خم دانستهاند، نقل كرده است. ([28]) .
پيامبر بعد از نماز ظهر روز هجدهم ذی الحجة سال دهم هجری درغدیر خم، ضمن خطبه اى، موضوع جانشينى على(عليه السلام)مطرح كرد و سه مرتبه فرمود: «فَمنْ كُنْتُ موْلاهُ فَعَلِىٌّ موْلاهُ» سپس افزود: «اَلّلهُم والِ منْ والاهُ وَ عادِ منْ عاداهُ ، وَ أحبب من أَحَبَّهُ و أبْغِضْ منْ أَبْغَضَهُ و انْصُر من نَصَرَهُ وَ اخْذُل من خَذَلَهُ، وَ أَدرِ الْحَقَّ معَهُ حَيْثُ دارَ...»، ([29]). و بعد فرمودند شاهدان به غايبان برسانند. آنگاه اصحاب، نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده اين مقام را به حضرتش تهنيت گفتند.
خطيب بغدادى به سند صحيح از ابى هريره نقل مى كند كه هر كس روز هجدهم ذى حجه (روز غدير خم) را روزه بگيرد خداوند ثواب شصت ماه روزه را به او عطا مى كند. روز غدير روزى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)دست علىّ را گرفت و فرمود: آيا من ولىّ مؤمنين نيستم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! آن گاه فرمود: هر كه من مولاى او هستم اين علىّ مولاى اوست. در اين حال عمر بن خطاب دو بار به على تبريك گفت و عرض كرد: اى پسر ابى طالب تو مولاى من و مولاى تمام مسلمانان گشتى، در اين هنگام آيه فوق نازل شد ([30]) .
بعد ازاتمام مراسم جانشین علی بن ابی طالب این آیه نازل شد : ( اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشونِ، الْيَوْم أَكْملْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْممْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمتي وَرَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلام دينًا) ([31]).«امروز دينتان را بر شما كامل نموده و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضى شدم بر شما كه اسلام دين شما باشد» .
اين آيه از روزى خبر مىدهد كه در آن روز واقعهاى رخ داده است كه دو نتيجه را به دنبال داشته است: يكى يأس و نوميدى كافران از اين كه بتوانند به دين اسلام صدمهاى وارد كنند، و ديگرى كامل شدن دين اسلام و تمام گرديدن نعمت الهى بر مسلمانان، و رضايت خداوند از اسلام به عنوان دين الهى جاودان، اكنون بايد ديد آن روز چه روزى بوده، و آن واقعهى عظيم چه بوده است؟
در احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و أهل سنّت روايت شده، شأن نزول آيه، واقعهى عظيم غدير خم در هيجدهم ذى الحجة و در سفر حجة الوداع بيان شده است. يعنى پس از آن كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در جمع انبوه مسلمانان، على عليهالسلام را به عنوان إمام و پيشواى مسلمانان پس از خود معرّفى كرد، اين آيه نازل گرديد. اين مطلب در روايات شيعه مسلّم و مشهور است، و در روايات أهل سنّت نيز از عدّهاى از صحابه مانند ابوسعيد خدرى، جابر بن عبداللّه انصارى، زيد بن ارقم و ابوهريره نقل شده است([32]) .
پاسخ یک سؤال :در برخى از روايات، زمان نزول آيهى اكمال دين روز عرفه دانسته شده است. ([33]) . در اين صورت چگونه مىتوان اين دو دسته روايت در زمان نزول آيه را پذيرفت؟
در حل اين مشكل، برخى به تكرار نزول آيه قايل شدهاند، چنان كه آيات بسيار ديگرى نيز به صورت مكرّر بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شده است. ([34]) . سبط ابن الجوزى اين وجه را برگزيده است. ([35]) . برخى نيز گفتهاند: نزول آيهى كريمه بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در روز عرفه بوده است، و تلاوت و ابلاغ آن به مسلمانان روز غدير خم انجام گرفته است. و مقصود از رواياتى كه نزول آن را روز غدير هم دانستهاند، تلاوت و ابلاغ آن است. و مفاد هر دو دسته روايات از نظر شأن نزول يك چيز است، تفاوت آنها به زمان نزول باز مىگردد. علاّمه طباطبايى اين وجه را برگزيده است. ([36]) .
پنجمین نص: حديث دوازده خليفه:
إمام احمد حنبل در كتاب مسند، روايتي آورده كه متن آن را در ذيل ميآوريم ،از شعبي از مسروق نقل است كه گفت: در نزد عبد الله بن مسعود نشسته بوديم و او قرآن را بر ما قرائت ميكرد؛ در اين هنگام مردي به او گفت : اي ابا عبد الرحمن، آيا هرگز از رسول خدا پرسيديد كه اين امت چند خليفه خواهد داشت؟ عبد الله بن مسعود گفت: از هنگامي كه من به عراق آمدهام، كسي چنين سؤالي از من نكرده است؛ سپس گفت: آري، از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين سؤالي كرديم و آن حضرت در پاسخ فرمود: «إثنا عَشَرَ كَعِدَّةِ نُقَباءِ بني إسرائيل» ([37]).دوازده تن ، به تعداد نُقباي بني اسرائيل. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در ادامه ی اين حديث چنين تأكيد فرمودند:« لايزالُ هذا الدين قائماً حتي تقومُ الساعة ويكون عليهم إثنا عشر خليفة كلّهم من قريش» ([38]).
اين دين همواره تا قيام قيامت برپا خواهد بود و دوازده خليفه كه تمامي از قريش هستند؛ آنها را سرپرستي خواهند كرد. با توجه به اين روايت شريف،( وقیود تا قیامت ، 12نفر، از قریش) بايد ببينيم پس از پيامبر اسلام، چند خليفه و با چه ترتيبي وازچه قبیله ای بر مسند خلافت رسول نشستهاند. به آماري در اين رابطه توجه كنيد:
خلفای راشدين با احتساب حضرت إمام حسن مجتبي عليه السلام ، پنج نفر وخلفاي بني اميه چهارده نفر، وخلفاي بني عباس ، بيست و سه نفر.مجموع اين خلفا؛ چهل و دو نفر.
با توجه به اين آمار تاريخي، چنين نتيجه ميگيريم كه جز بر طبق معتقدات مذهب أهل بيت (عليهم السلام) كه اعتقادات خود را دربارة نام و تعداد إمامان خود، از سخنان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله گرفتهاند، نميتوان اين حديث شريف را تفسير كرد. به همين جهت است كه شيعيان، خود را به تبعيت از رسول الله صلي الله عليه و آله ، شيعة اثناعشري ناميدهاند.([39]).
حديث نقباء بنى اسراييل
حديث ديگرى كه مىتوان آن را بيانگر حديث دوازده خليفه به شمار آورد، حديثى است كه در مسند احمد بن حنبل از مسروق نقل شده است. مسروق گفته است: ما نزد عبداللّه بن مسعود نشسته بوديم و او براى ما قرآن مىخواند، فردى از او پرسيد: آيا شما (صحابه) در مورد اين كه چه تعداد خلفايى بر اين امت رهبرى خواهند كرد سؤال كردهايد؟ عبداللّه بن مسعود گفت: آرى، و پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: دوازده خليفه به تعداد نقباء بنى اسرائيل([40]) . مفاد اين حديث اين است كه خلفاى پيامبر صلىاللهعليهوآله دوازده نفرند، و خلافت آنها نيز از طريق نصّ است، زيرا نقباى بنى اسرائيل برگزيده از جانب خداوند بودند. چنان كه مىفرمايد: ( وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً ... )[41]) .
ششمین وهفتمین نص: حديث ثقلين و حديث سفينه :
ذکراين دوحديث به همراه شرح وبيان، دربحث عصمت أئمه گذشت ، واين دوحديث دلالت واضحي بروجوب پيروي از عترت پيامبر (صلّي الله عليه و آله) واعتقاد به إمامت وخلافت ومرجعيت سياسي آنان دارد . حديث ثقلين ضمن دلالت برعصمت أهل بيت(عليهم السلام) چنانجه گذشت، دلالت دارد که وجود پيشواي معصوم در همهي زمانها لازم است، زيرا فرموده است عترت هيچ گاه از قرآن جدا نميشود و بالعكس، قرآن نيز هيچگاه بدون عترت نخواهد بود.پس در همهي زمانها فردي از عترت پيامبر كه معصوم از گناه و خطاست وجود دارد. بر اين اساس حديث ثقلين بر وجود إمام عصر (عليه السّلام) نيز دلالت ميكند، زيرا از خاندان پيامبر (صلّي الله عليه و آله) جز او كسي از ويژگي عصمت برخودار نيست([42]).
([1]) الملل والنحل، شهرستانى ، ج 1ص 24.
([2]) اصل الشيعه و اصولها، ص ۶۸. و ر.ش. به : الاحتجاج علي أهل اللجاج، ج 1، ص 231.
([3]) شرح المواقف، عضد الدين إيجی، ص ۳۴۵.
([4]) المسلک في اصول الدين، محقق حلی ص ۳۰۶.
([5]) المسلک في اصول الدين ، محقق حلی ص ۳۴۵.
([6]) نهاية اللغه، ماده «خلف»
([7]) سوره ص: 26.
([8]) ر.ش.به : إمامت و رهبری، مرتضی مطهری.
([9]) بحارالانوار،ج ۲۲،ص480.
([10])بداية المعارف الالهية في عقايد الإمامية، ج۲، ص ۸۲
([11]) البقرة :۱۲۴ .
([12]) بحارالانوار، ج ۲۵،ص ۱۶۹.
([13]) ر.ش.به: الاحکام السطانيه، ابي الحسن علي بن محمد ما وردی .
([14]) ر.ش.به: کشف المهم في طريق خبرغديرخم، سيدهاشم بحرانی .
([15]) المائدة : 55 .
([16]) احاديث مربوط به نزول آيه در شأن على (عليهالسلام) از طريق شيعه متواتر و از طرق أهل سنّت متعدّد است. ر.ش.وبه: تفسير ابن كثيرج 2 ص 597 ؛ تفسير قرطبى ج 6 ص 221 ؛ شواهد التنزيل حسكانى ج 1 ص 161 ؛ اسباب النزول واحدى، ص 133و الميزان، ج 6، ص 16.
([17]) الأحزاب: 6.
([18]) صحيح ترمذى، ج 5، ص 641، ح 3730.
([19]) كفاية الطالب في مناقب علي بن ابيطالب (علیه السلام)، ص 282 .
([20]) طه :29-32.
([21]) الأعراف : 142.
([22]) شرح المواقف، ج 8 ،ص 363.
([23]) تاريخ الطبری، ج 4، ص 340، مستدرک الحاکم، ج 3، ص 172.
([24]) اصول الکافی، ج 1 ص 355؛ تاريخ دمشق، ج 3، ص 95، حديث 1124.
([25]) شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ج 1، ص 94، رسائل المرتضی، ج 4، ص 93.
([26]) المائدة : 67.
([27]) تاريخ دمشق ، ج 2، ص 86.
([28]) الغديرج 1 ص 214 ، ودر مورد زمان و شأن نزول آيه به تفسير الميزان، ج 6 رجوع شود.
([29]) مسند احمد، ج 6، ص 401، ح 18506.
([30]) تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.
([31]) مائدة : 3.
([32]) الغديرج 1 ص230 .
([33]) اسباب النزول، ص 126 ، تفسير عياشى ج 1 ص 293.
([34]) جهت آگاهى از اين آيات به الإتقان سيوطى،ج 1 ص 130مراجعه شود.
([35]) الغدير،ج 1، ص 237 .
([36]) الميزان ج 5 ص 196. علاّمه امينى روايات دستهى اوّل را بر روايات دستهى دوم ترجيح دادهاند، الغديرج 1 ص 230.
([37]) مسند احمدج1ص657 حديث:3772.
([38]) صحيح مسلم ج3ص1452. وصحيح بخارى، باب الإستخلاف.
([39]) ر.ش .به : نظرية النبوّة والإمامة والخلافة ، سيد عبدالكريم قزويني .
([40]) مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 398 ، ينابيع المودة، ص 445.
([41]) المائدة : 12 .
([42]) ر.ش، به : نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الانوار، ج2، ص247 ـ 269.
نظرات شما عزیزان: