میلاد حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام)
«و چه زیبا بود زندگی مشترک علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) اگر چه مشکلات خاص آن روزها بر سختی زندگی می افزود، ولی آن دو مشکلات را یکی پس از دیگری، با نگاهی از سر مهر و عشق الهی به یکدیگر، پشتسر مینهادند و آنها را به شیرینی مبدل میساختند.
فقر و سختی معیشت مسلمانان در این روزها بیشتر نمود داشت و دو جنگ سخت بدر و احد، اگر چه به پیروزی انجامید و دل مؤمنین را به اسلام وابسته تر کرد، ولی تبعات آن بر شدت فقر مردمان آن زمان افزود و در تیررس این سختیها، خانواده شریف و معظم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار میرفتند، قرار داشتند.
البته فقر برای خاندان نبوت زینت و فخر بود؛ زیرا با تمام قدرت و نفوذی که در میان مسلمانان داشتند، همیشه در پایینترین سطح معیشتی زندگی میکردند. آنها هیچ گاه نمیتوانستند دوستان و محبین خویش را در سختی ببینند و خود راحت و آسوده زندگی کنند.
در همین روزها بود که زمزمهی تولد غنچه ای نوشکفته، بیت معظم رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) را متحول ساخت.
آری، زمزمه تولد تو!
تو که زیباترین و عزیزترین فاطمه (سلام الله علیها) بودی.
نگاهها عاشقانهتر و پرمعناتر شده بود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار شادمانتر مینمود. مثل این که ثمرهی صبر خویش را بر مشکلات یک سالهاش میدید و خدا را از این نعمت شاکر بود.
روزها میگذشت و روز موعود نزدیک تر میشد.
ماه رجب و شعبان سوم هجری گذشت و اهل بیت (علیه السلام) پیوسته در روزه و شب زندهداری و استفاده از لحظات پربرکت این دو ماه بودند.
ماه رمضان آغاز شد و نوری بود که هر شب از خانهی پربرکت علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) به عرش میرفت.
بهتر بگویم؛ فاطمه زهرا (سلام الله علیها) همچون نامش مانند نوری پاک و درخشنده بر اهل آسمان نورافشانی میکرد.
آثار آمدنت نمایان تر میشد، تا اینکه در یک شب نورانی مانند رخ نازنینت، که قرص ماه نمایانتر از همیشه میدرخشید و چشم به راه طلوع خورشید بود، در نیمههای سه شنبه شب پانزدهم رمضان سال سوم هجری، ناگهان خورشیدی از زمین طلوع کرد و صدای تکبیر معصومانه نوزادی، فضای شهر مدینه را محل آمد و شد فرشتگان مقرب الهی ساخت و غنچهی یاس فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) از دل مادر شکفت و شروع به عطرافشانی کرد.
عجبا!
تا به حال کس ندیده بود که از گلی نور متولد شود.
تا به حال کس غنچهای به این لطافت و خوشبویی ندیده بود و نشنیده بود از آن دو دریای علم و حلم، ایمان و تقوا، نجابت و شرافت، تقدس و نور که به یکدیگر رسیده بودند، «مرج البحرین یلتقیان» لؤلؤیی بیرون آمده بود که تعجب همگان را برانگیخته بود آری «یخرج منهما الؤلؤ و المرجان».
فاطمه (سلام الله علیها) نورانی بود و محال بود غنچهاش از نور نباشد.
فاطمه (سلام الله علیها) پر از حلم و بردباری بود و محال بود فرزندش مملو از صبر نباشد.
علی (علیه السلام) جود و کرم بود و محال بود فرزند ارشدش، کریم اهل بیت نباشد. علی (علیه السلام) بود که شرم دوست مسکینش را بر خانواده، از سر فقر و نداری، به خجالت خود خرید. یتیمی و اسیری را نتوانست نیازمند و گرسنه ببیند و سه روز هر چه در خانه داشت بخشید. «و یطعمون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً». و چه زیبا و نیکوست لطف خدا بر شما، که طعام زمینی را لایق خانهای آسمانی ندید و نه از آسمان، بلکه از وجه رحمت خداییاش شما را اطعام کند که «انما نطعمک لوجه الله لانرید منک جزاءً و لا شکوراً».
و خدای جمیل و بیهمتا چه زیبا وصف شما را در بهشت کرده و چه نیکو سورهای در مدح فضایل شما در بهشت سروده سوره انسان را میگویم.
میدانم! هر گاه در جوانی و بزرگسالی دلتنگ مادرت میشدی، آن را تلاوت میکردی تا دلت سبک شود.
آنهایی که جد گرامیات رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) را هنگام تولد فاطمه (سلام الله علیها) سرزنش میکردند و زخم زبان میزدند که با تولد این دختر، دیگر نام رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه نخواهد یافت، حال باید پیش میآمدند و میدیدند که چگونه از همان یگانه دختر پاک و مطهر، پسری متولد شده که همچون قرص ماه میدرخشد یا بهتر بگویم، قرص ماه همچون صورتش منیر است و کسی به شباهت او به رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیرسد.
و در آن موقع خدای متعال و رئوف، چه زیبا رسول خویش را دلگرمی داد و فرمود: «انا اعطیناک الکوثر»، (ما به تو کوثر عطا کردیم).
آری، همان وقت آمدنت را به جد گرامیات بشارت داد و نماز و قربانی مژدگانی خواست.
فاطمه (سلام الله علیها) خطاب به علی (علیه السلام) گفت:
- علی جان! نامی برای او بگذار.
- فاطمه جان! هیچ گاه در نامگذاری بر رسولالله سبقت نخواهم گرفت.
کودک را در جامهی زرد پیچیدند و خدمت رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) بردند.
حضرت کودک را دید، ناراحت شد و فرمود: «مگر شما را نهی نکرده بودم که کودک را در جامهی زرد نپیچید؟!»
جامهی زرد را انداخته جامهی سفیدی به کودک پیچیدند.
حضرت خوشحال شد و فرمود:
- علی جان! نامی برای او انتخاب کردهای؟
- خیر یا رسولالله! هرگز در نامگذاری بر شما سبقت نخواهم گرفت.
- من نیز بر پروردگار خود در نامگذاری سبقت خواهم گرفت.
و خدا نیز که همیشه و همه جا ناظر!
به جبرئیل امر کرد که «ای جبرئیل! محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به سوی متولد شده است. سلام مرا به او رسان و تبریک و تهنیت گو. او را بگو که علی نسبت به تو به منزلهی هارون است نسبت به موسی، او را به اسم پسر هارون «شبّر» نام بنه».
جبرئیل امین روز هفتم تولد، بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و آنچه پروردگار فرموده بود انجام داد و عرضه کرد. حق تعالی فرمود این مولود را به اسم پسر هارون نام کن.
- نام او چه بوده است؟
- نام او شبّر است.
- اما لغت من عربی است.
- او را حسن نام کن.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور خداوند کودک را حسن نام نهاد. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه فرمود. موی سر نوزاد را تراشید و هم وزن آن نقره صدقه داد. همچنین گوسفندی عقیقه کرد و بدینسان شناسهی اولین کودک در خاندان رسالت و اهل بیت عصمت و طهارت شکل گرفت.
در گلبرگ چهارم هم آمده است:
آیا ایشان اندازهی قوم مسیح هم حقیقت منزلت شما را درک نکردند؟
مباهله را میگویم. روزی که اشراف نصاری نجران بر سر مسألهی رسالت، با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مناظره پرداختند هر چه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت متقاعد نشدند و لجاجت کردند.
آیهای نازل شد «انّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» (که مثل عیسی نزد خدا مانند آدم است که از خاک خلق شد و سپس خدا فرمود که باش پس شد).
باز نپذیرفتند و اعراض کردند.
آیه دیگر نازل شد: «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین» (پس هر کس با تو دربارهی عیسی در مقام مجادله بر آید، بعد از آن که به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزلهی خودمان هستند بخوانیم سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم).
همه و همه گواهی دادهاند به همین آیهی مباهله که علی (علیه السلام)، فاطمه (سلام الله علیها) و حسنین (علیه السلام) بهترین اهل روی زمین هستند و این که حسنین (علیه السلام) فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حکم «ابناءنا» و علی (علیه السلام) اشرف است از سایر انبیاء و از تمام صحابه به حکم «انفسنا». به راستی دیگر چه دلیلی میتوان آورد برای نقض ولایت شما و شرافت شما بر سایر خلق؟!
قرار صبح روز بعد رسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست تو و برادرت حسین (علیه السلام) را گرفت و علی (علیه السلام) از پیش روی آن حضرت و فاطمه (سلام الله علیها) نیز از عقب سر آن حضرت به راه افتادند.
عایشه میگوید: در آن روز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با عبایی سیاه بیرون آمد. علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و حسنین (علیهما السلام) را در زیر عبا گرفت و این آیه را خواند:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً».
خلاصه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام)، فاطمه (سلام الله علیها) و حسنین (علیه السلام) به بیرون شهر به راه افتادند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مباهله به زانو نشست.
سران نصارا به وحشت افتادند و گفتند اگر به حق نبود این گونه نمینشست و الله اگر او و خاندانش با ما مباهله کنند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند. اینهایی که ما میبینیم، اگر از خدا سؤال کنند که کوهی را از جا بکند، هر آینه خواهد کند! پس مباهله مکنید که هلاک میشویم.
به خدمت رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و با ایشان مصالحه نمودند و بعدها مسلمان شدند.
منبع : کتاب غنچه یاس کبود
هادی شریفی
نظرات شما عزیزان: