حماسه از چشم های تو آغاز میشود
در روزی داغ و خون آلود.
رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر،
تار و پود حادثه را شمشیر زدی.
امروز میآیی؛ عَلَم عشق بر دوشت،
با نشانه ای از آن سوی آسمان و زمین
با خنده های نخستینت، شکفتن آغاز میکند.
در وجودت تکهای از بهشت جا مانده است؛
آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب میتراود.
روشنای چهرهات با اُفق های دور و درخشان نسبت دارد.
ریشه ات از مقدم ترین رودخانه آب میخورد.
نخلها، پیش قامتت کوچک مینمایند،
ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمیافتد.آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید،
همبازی کودکیات و عشق، همسفره همیشگی توست.
قبایل عرب از گندم زار شجاعت تو نان میخورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوخته اند.
میآیی و پنجه در پنجه کوه میافکنی و فرو میریزیاش.میآیی
و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند.
بر اسب که مینشینی، بارانی از ستاره باریدن میگیرد.مهتاب،
امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد.
تو علی اکبری؛
علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینت جوانمردیست.
صدایت، لرزه بر اندام آنان میاندازد
که نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند.
در آغوش باران زاده شده ای
و از سینه بهار، شیر نوشیده ای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستانها، هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفته اند.
شاعرانه ترین واژهها،
شعر بلند حماسه ات را سرودن نمیتوانند.
محرم در محرم تصویر تابناک توست
که بر صفحه خونرنگ عاشورا میدرخشد.
لبهای ترک خورده ات،
سالهاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم،
ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند.
تو اردیبهشت فصل های جهانی.
خاکستریترین روزها را
خورشید کلامت به تپش وا میدارد.
امروز میآیی و ما فانوسهای عاشقی در دست،
میلاد خجستهات را نور میپاشیم.
میآیی و چکاوکان روشنی،
روز آمدنت را به ترانه مینشینند
و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز میخوانند.
نظرات شما عزیزان: