مدعیان براندازی جمهوری اسلامی به روایت داماد اشرف پهلوی
عیسی پژمان رئیس نمایندگی ساواک و وابسته نظامی در عراق و رییس اداره اطلاعات شهربانی کل کشور قبل از انقلاب اسلامی بود.
وی احتمال انجام کودتای عبدالکریم قاسم در عراق را پیش بینی کرد و به اطلاع تیمور بختیار رساند که او هم در دیدار با کندی این موضع را مطرح ساخت. اما مورد توجه سیا و شاه قرار نگرفت و شاه از خواندن این گزارش نیز خشمگین شد. مدتی بعد کودتا رخ داد و سپس پژمان به عنوان نمایندگی ساواک در عراق رهبری عملیات نظامی کردستان عراق را بر عهده گرفت تا قصد شاه به انجام کودتا علیه عبدالکریم قاسم و بازگرداندن حکومت پادشاهی در این کشور را تحقق بخشد. سرانجام پس از 14 سال حمایت از قیام مسلحانه کردها با قرار داد 1975 الجزیره این موضوع پایان یافت.
عملیات سری ساواک در کردستان عراق و استفاده از کردهای بارزانی در جهت نیت شاه، اسرار پشت پرده قرارداد الجزایر و نقش بارزانی، چگونگی ترور تیمور بختیار درعراق، خدمت یا خیانت فردوست، تلاش بختیار به کودتا علیه انقلاب اسلامی موضوعات مورد برررسی در این گفت وگو بوده است. گرچه سرهنگ پژمان قبلا نوشتههایی در این زمینهها در خارج از ایران منتشر کرد اما در این گفت وگو به روایت ناگفتههای خود از تاریخ معاصر ایران پرداخته است.
این گفتوگوی اختصاصی توسط عرفان قانعی فرد، محقق تاریخ معاصر در پاریس صورت گرفته است که درمجله نوروزی گروه تاریخ خبرآنلاین منتشر شده است. قانعی فرد مولف چند کتاب درباره تاریخ شفاهی ایران است.
****
در شهریور 1320 و رفتن رضا شاه از ایران، شما کجا بودید؟
در شهریور 1320، ایران بدون اقدامی تحریک آمیز مورد هجوم قرار گرفته بود و شاید کمتر حوادثی از وقایع جنگ جهانی دوم را میتوان برشمرد که تا به این حد با بحران فعلی خلیج فارس پیوند داشته باشد. وضع کشور آشفته بود و ارتش نوین ایران از سوم شهریور1320 از هم پاشیده بود. نظریات مختلفی در همه مردم از یک روستایی ساده بیسواد تا فرد تحصیل کرده و وارد به امور سیاسی وجود دارند و هر کدام کسی یا کسانی را مقصر میدانند و گروه دیگری آنها را مبرا میشناسند و گروهی اشخاصی را مرتکب خیانت میدانند که دیگران آنها را خادم و خدمتگذار قلمداد کردهاند.
به هر روی واقعهای در تاریخ قرن اخیر به وقوع پیوست که اگر چه تالمات و جراحات و خسارات روحی آن هرگز برای میهن پرستان فراموش شدنی نیست و هنوز هم گوشههای تاریکی درباره آن وجود دارد که البته تاریخ قضاوت خود را درباره آن واقعه ناگوار خواهد کرد و امیدوارم که برای ایرانی فهیم و با شعور و نسلهای جدید در آینده چنین صحنههایی تلخ و دهشتزا تکرار نشود. آنچنان مشکلات غیرقابل وصف بود که حد و حصری را برای آن نمیتوان متصور بود. مصالح و منافع ملک و مملکت با اتفاقی غیرمترقبه روبرو شده بود.
در آن گرفتاری و گیر و دار که به اصطلاح سگ صاحب خودش را نمیشناخت و برای یافتن سوراخ موش برای فرماندهان لشگری و فرمانداران کشور، از شرق به غرب و از شمال به جنوب در حال فرار بودند. من سال 1320 1319 داوطلب رفتن به مدرسه نظام بودم و اسم نویسی هم کرده بودم. بعد از 2 ماه یعنی در اوایل آذر 1320 به لباس نظام ملبس و در کلاس چهارم دبیرستان نظام کرمانشاه حاضر شدم. یادم هست که در صبحگاه و شاهگاه هم کارم دعا خوانی بود که همه مدرسه برای برقراری و پایداری میهن و طول عمر شاه، از پروردگار استمداد میجستیم.
بعد از سقوط حکومت محمد رضا شاه همچنان حواشی پیرامون رییس سازمان مطبوع شما یعنی فردوست همه جا نقل میشود. از سازمان ساواک و رئیستان بگویید؟
من تنها نماینده ساواک در خارج از کشور بودم که فردوست مرا به حضور میپذیرفت. شخصیت فردوست، عالی و متین و آرام و راحت بود و اصلا غروری نداشت. البته انسان به تدریج از اطرافیان خود متاثر میشود و دچار دگرگونی در اندیشه. فردوست مستثنی از این اصل نبود و اگرچه هیچگاه قادر به دگرگونی در اندیشه خود نشده بود. بر اساس تعلیم و تربیت و آموزش و دمخوری با شاه از دوران کودکی، روحا در هیچ زمانی و در هر تغییراتی آمادگی برای دگرگونی در اندیشه و کردار و گفتار نداشت.
همیشه تسلیم اراده ولی نعمت خود بود که به مردهای بیش از یک زنده شباهت داشت و این تسلیم محضی است بدون دخالت اراده و نه احترام و دیسیپلین و این خود ایجاد یک سری ناهنجاری و کجروی و تصمیم گیری ناصواب و نابجا در مخدوم مینماید. اگر فردوست به جای اطاعت کورکورانه و تسلیم محض، ایجاد شخصیت توام با شهامت و شجاعت میشد چه بسا که خیلی کارهای شایسته و به صلاح مملکت انجام میگرفت و از اقدامات بیرویه و تصمیمگیریهای غلط و زیانبار جلوگیری به عمل میآمد. تسلیم و بیارادگی محض به مخدومان و بزرگان جز ضرر و زیان جبران ناپذیر، ثمرهای دیگر به دنبال نخواهد داشت.
اگر لغزش شاه و اشتباه وی را بپذیریم پس فردوست میتوانست در تصمیم گیری وی موثر باشد، اما چنین نبود. آنچه فردوست به عنوان جانشین ریاست ساواک و ریاست دفتر ویژه اطلاعات و امنیت و بازرسی شاهنشاهی در طول سالها کرد، بر طبق دستور و اراده شاه بود و او خیلی ضعیفتر و بیارادهتر از آن بود که بتواند در مقابل شاه و اراده وی، اظهارنظر و وجود بکند و بعد هم آنچه کرد به خواست شاه بود. فردوست جزو سرنشینان همان کشتی شکسته بود که مانند افرادی معدود نتوانست بگریزد اما زنده ماند. زنده ماندنی با همه متانت، آرامی، کم حرفی و بیآزاری. فردوست با شاه دورانهای خوش و ناخوش و روزگاران پرحادثه و وقایعی سخت و مشقتبار را پشت سر نهاده بود.
بسیار مورد اعتماد شاه بود اما هرگز تظاهری از خود مبنی بر دوستی با شاه نداشت. اصلا انسانی متظاهر نبود بلکه فطرتا فردی کمرو و خجالتی بود و در جشنها و اعیاد و مراسم رسمی مگر بنابر اجبار یا ضرورت حاضر نمیشد و دوستان معدود و محدودی داشت. بسیار به ندرت به سفر و تفریح میرفت چون هرگز بیکار نبود. خانهاش پشت دانشگاه تهران بود و یک باغ کوچک هم در تجریش داشت. از موقعیتش سوءاستفاده نمیکرد و به ندرت توصیه و سفارش کسی را میپذیرفت به همین دلیل کسی از وی توقع و انتظاری نداشت. تا درجه سپهبدی رفت اما به عنوان آجودان مخصوص شاه مفتخر نشد. در ساواک با نهایت دقت و کمال حوصله کار میکرد و تنها به پیشرفت ساواک میاندیشید.
روزی شاید 16 ساعت کار میکرد. شاه هنگام خروج از فردوست خواست که در کشور بماند و با نیروهای مسلح و ساواک همکاری و همراهی داشته باشد و فردوست هم تمام اوقات خود را به همکاری و تبادل اطلاعات و اظهارنظر درباره موارد مختلف با سازمانهای انتظامی و اطلاعاتی کشور اختصاص داده است. شاه نمیتوانست و به مصلحتش نیز نبود که فردوست را با خود بیرون ببرد. شاه نمیخواست که کشور و ملت به دست تودهایها و کمونیستها و مجاهدین خلق و فدائیان و .... بیفتد هر کدام برای ایران خوابی دیده بودند و شاه نمیخواست ایران به دامن شوروی بیفتد. فردوست با انقلابیون همکاری کرد، خوب اگر نمیکرد چه میتوانست و چه میباید میکرد؟ او به خاطر همکاری با دولت شاهنشاهی در ایران ماند.
اما علاوه بر تردید شاه درباره فردوست، نظریاتی را هم در کتابش درباره ماموریت هایزر اظهار داشت که خیلی شبهه برانگیز بود. چرا؟
انقلاب ایران به ضرر آمریکا بود. در آن دوران ارتش، انتظامات، امنیت، ثروت و .... همه چیز در اختیار آمریکا بود. در افسران و درجهداران نفوذ داشت. آمریکا به چند برابر قیمت به ما اسلحه میفروخت و پول را هم نقد میگرفت. شاه تصمیمی در برابر انقلاب نداشت و اگر هم تصمیمی میگرفت با ارتش و ساواک و شهربانی چه میخواست بکند؟هایزر آمده بود که 100% اطمینان بدهد که شاه رفتنی است و شاه کارهای نیست.
قره باغی بعدها تمام جزئیات را برایم تعریف کرد. در همین خانهام حکایتها را بازگفت. شاه دروغ میگفت از همه چیز اطلاع دارد. 100% اطلاع یافته بود که هایزر آمده تهران و خودش تصمیم داشت که از مملکت خارج بشود و میگفت که میروم و هرگز برنمیگردم.
حتی اشرف و آزاده به این منویات قلبی شاه آگاه بودند. اشرف و آزاده همسر من که دختر اشرف بود با برادرش شهریار میروند کاخ دیدن شاه، میگوید چرا آمدهاید؟ هرچه دارید بردارید و بروید و ببرید. شاه وقتی آمد مراکش، فرح به نشاط فرمانده گارد جاویدان تلفن زد که با هواپیما 2 ماشین شکاری و چند چمدان را بفرستد و او هم فرستاد. ژسکاردستین وزیر کشورش را نزد شاه فرستاد که حاضریم آیت الله خمینی را ترور کنیم اما شاه خودش نپذیرفت و گفته بود که در ایران حمام خون راه میافتد. میدانست که دیگر نمیتواند ماندگار بشود.
شما قبل از انقلاب از ایران خارج شدید و ناگهان مدتی را با آریانا و بختیار گذراندید که بنا به اصطلاح خودشان میگفتند منجی ایران در مقابل سقوط پهلوی هستند. چرا اخبار پشت پرده ایشان را منتشر نکردید.
2 سال قبل از انقلاب ایران به آمریکا رفتم که در ابتدا وکیل شوم و سعی کردم. چون در دانشگاه شهید بهشتی تهران لیسانس حقوق گرفته بودم. اما متمایل شدم که در علوم سیاسی فوق لیسانس بگیرم. من در هی ورد در نزدیکی سانفرانسیسکو داشتم تز مینوشتم که آریانا زنگ زد که بیا و میخواهیم در ایران قیام کنیم.
من هم گفتم مشغول نوشتن تز هستم و دارم فوق لیسانس میگیرم که گفت: فرزندم بیا بعدا حل میشود. گفتم پول بلیط ندارم که گفت بخر بعدا حساب میکنیم و هرگز بازپرداخت نکرد. من آمدم پاریس و دیدم با فرزندنش و همسر و یک خدمتکار نشسته است تنها و گفتم با این وضع میخواهی در ایران قیام کنی؟ جناب فرمانده میدانی که ریاست کل ستاد بزرگ ارتش ایران، فرار کرد و رفت. حالا تو میخواهی نجات بدهی؟ گفت که شاه در قاهره یک روز قبل از مرگش دست مرا فشار داده و گفته که آریانا، ایران را نجات بده! گفتم: قربان! شاه حرف مفت زده، چی را نجات بدهیم؟ گفت: خوب به تدریج! من هم یک ماهی آمدم و در پاریس نشستم در هتل و دیدم که بیشتر از این نمیتوانم بمانم و این کارها به نتیجه نمیرسد و هزار مکافات هم در آمریکا داشتم که البته بعدها برگشتم و شرکت فراوردههای گوشت راه انداختم. سرهنگ امیری از بغداد آمد و رئیس ستاد آریانا شد. من گفتم آقا شاپور بختیار و علی امینی در پاریس هستند و کاری از اینجا نمیشود کرد و باید برویم ترکیه.
یک نفر زرتشتی در اسپانیا بود که به آریانا خیلی علاقه داشت و برایش پول جمع میکرد و به ترکیه میفرستاد. و پولها دست جناب آریانا بود و خانمش نیز مرتب به این کشورو آن کشور مسافرت میکرد و زنهای زیادی هم جواهراتشان را هدیه میدادند برای خانم فرمانده ارتش آزادی بخش ایران که مثلا به قول خودشان ایران را نجات دهند. بعد متوجه شدم که بدون مشورت و اطلاع ما یک حساب بانکی به اسم خودش و خانمش باز کرده و آن پولها و جواهرات را آنجا میگذارند و من اعتراض کردم نسبت به این مسئله که چرا باید پول و بودجه جنبش به حساب شخصی آن دو نفر واریز شود. تهدید کردم که به پاریس بازمیگردم و رهایشان میکنم. به هر حال از آریانا خداحافظی کردم و به پاریس بازگشتم .
متوجه شدم که شاپور بختیار در فرانسه از سرتیپ علویکیا مرا طلب کرده بود. میدانست که موقتا به خاطر آریانا به فرانسه آمدهام. سالهای 1982 1981 بود. به دیدار شاپور بختیار رفتم و ناگهان بیهیچ مقدمهای پرسید میتوانی به تهران بروی؟ گفتم: چرا؟ گفت میخواهم که از نزدیک یک برآورد داشته باشی از اوضاع. میتوانی بروی؟ گفتم قربان من مدیرکل ساواک بودهام اما چشم. اول قرار شد که دکتر بهار را ببینم چون اطلاعات زیادی داشت و یک نفر رانندهای آمد مرا به آدرس آنجا ببرد. البته دیدار با بهار جزو برنامه و ماموریت من نبود اما رفتم و بسیار مورد توجهام قرار گرفت. شاه را هم دیده بود و حتی شاه به وی پیشنهاد نخست وزیری داده بود اما نپذیرفت. انسان معروفی بود و کتاب خوبی هم درباره آمریکاییها داشت.
به هر حال رانندهای که آمد تا مرا به نزد بهار ببرد، فورا شناختم کارمند قبلی ساواک بود و اسمش را به زبان آوردم و گفت درست است اما شما از کجا میدانی؟ که من به روی خودم نیاوردم چون به من مربوط نبود موضوع. البته مرا شناخت. چون قوم و خویش آزاده دختر اشرف بود و میدانست که من با وی زندگی میکنم. مرا 2 3 خانهای برد تا به خانه بهار رسیدیم. شاید میخواست رد گم کند. بهار گفت: با ارتشبد فردوست مرتبط هستم و عوامل و عناصرش را میشناسم که من در آن لحظه باور کردم اما بعدها عقیدهام چنین نبود و اگر هم با عناصری از حکومت جمهوری اسلامی همکاری میکرده برای مدت کوتاهی بوده برای آنکه محفوظ باشد.
4 3 ماهی خودش را پنهان کرده و شوهر خواهرش که پسر عموی بازرگان بود واسط میشود تا نظریاتش را درباره مسایل مختلف بدانند. فردوست اصلا هیچ مداخلهای در آینده ساواک نداشت. بهار گفت که میخواهی فردوست را ببینی؟ گفتم: صد البته! مرا خوب میشناسد. پس از 48 ساعت مرا نزد فردوست برد. راننده مرا به منزل پدر فردوست برد که قبلا بارها از عراق میآمدم و برایش صندوق پرتقال و چای آورده بودم و به عنوان تبرک عراق و عتبات عالیات میپذیرفت.
فردوست را دیدم و گفت به این افسرها و آریانا بگو: ول معطلاند! که چی بشه؟ ایران را نجات بدهند!؟ ایران تازه نجات پیدا کرده و هیچ کسی نیست که بتواند کاری بکند و نمیتوانند هم کاری از پیش ببرند. میدانی که من به وضع مملکت آشنا و مسلط ام. محمد رضا با آن قدرت و شوکت، رفت و حالا آریانا و ثریای زنش میخواهند منجی ایران باشند و یا اشرف ایران را نجات بدهد؟! بیخود میکنند. فکر بیخودی میکنید به هیچ عنوان کاری نمیتوانند بکنند.
فردوست درباره انقلاب 57 تصورش این بود که این انقلاب ملت ایران است که ملت خودش 100% انقلاب کرده و شاه هم تصمیمی نداشت. به هر حال یک گزارش 44 صفحهای از برآورد اوضاع و احوالی را که در ایران دیده بودم، نوشتم و به بختیار دادم و قبلا به وی گفته بودم که من مدیر کل بررسی اطلاعات بودهام نه عامل اطلاعاتی.
بختیار قصدش زیر و رو کردن مملکت بود اما من قصدم همکاری با وی یا آریانا نبود و فقط رفتم تهران و بازگشتم و حتی برای یک روزهم در جهت قیام و جنبش علیه ایران با احدی همکاری نکردم. حتی یک بار برادر نقشبندی میخواست که مرا به عراق ببرد تا با صدام کمک کنم و نپذیرفتم. در پاریس وقتی که از آمریکا بازگشتم، یک بار هم آزاده همسر من که دختر اشرف بود میخواست که من رضا پهلوی را ببینم. البته در هتلی رضا را دیدمش. گفت طرح شما چیست؟ گفتم کدام طرح؟ گفت: طرح نجات ایران. گفتم: من دستم جایی بند نیست و 2 سال قبل از انقلاب من کارهای نبودم در ایران و مقامی ندارم. به اپوزیسیون و قمپزیسیون و .... هم ایمان و اعتقادی نداشته و ندارم و با هیچ سازمانی هم کار نمیکنم. موقتا با آقای ارتشبد آریانا کار کردم در ترکیه و امروز هم به درخواست آزاده خانم، شما را دیدهام. این رضا پهلوی عین مادرش فرح، شخص بیربطی بود.
اشرف پهلوی هم از شما دعوت کرد که در کودتایی علیه انقلاب مردم ایران، به وی یاری برسانید.
من 3 بار اشرف خواهر شاه را دیده بودم و همانطور که میدانی مدتهای مدید آزاده دختر اشرف همسر من بود. اما شخصیت اشرف کثیفترین نوع ممکن یک شخصیت بود. یک کثافت مالی، جنسی، فکری، شخصیتی و همه چیز را با هم داشت. یک امالفساد واقعی و تمام عیار بود. یک بار توطئه ترور وی را کشف کردم.
به ایزدی گفته بود که مرا احضار کند تا ملاقات کنیم. من در اداره اطلاعات کل شهربانی کشور بودم. مرا احضار کرد و رفتم ببینم چه اوامری دارد که گفت: میخواستم شما را ببینم و اینکه از مرگ من جلوگیری کردید تشکر نمایم. من هم پاسخ دادم که خواهش میکنم من کاری نکرده و فقط وظیفهام را انجام دادهام.
بار دوم پس از انقلاب بود که در نیویورک اشرف را دیدم. زنگ زدند یکی از همین خوانین بزرگ زنجان بود که والاحضرت شما را احضار کرده. من هم در دل خودم گفتم: چه غلطها! اما در پاسخ وی گفتم: من اکنون در دانشگاه مشغول تحصیل هستم و بیکار نیستم که فراغت دید و بازدید داشته باشم. چه امری دارند؟ بالاخره اصرار و برام شد و در روز تعطیلات آخر هفته رفتم نیویورک. گفت: میخواهم در بین کردها، شبکهسازی کنم و حکومت آخوندها را براندازم و چه و چه..... چه طرحی دارید؟ گفتم : قربان! زمان گذشته و وضعیت تغییر کرده. اما اگر طرح و برنامه میخواهید بگذارید که فکر کنم بعدا به عرض خواهم رساند. رفتم و هرگز نه پاسخی دادم و نه برنامهش را جدی گرفتم. تا اینکه دوباره تماس گرفتند و مرا خواستند که دوباره خواستم بهانهی بیاورم که مثلا میهمان دارم و .... چون سردار جاف با خانوادهش از بغداد به نزد من آمده بود، قبلا رئیس تشریفات دربار بود. تا گفتم سردار جاف میهمان من است، اشرف گفت: بدهید گوشی را به سردار! بعد از تلفن، سردار گفت برویم و ببینیم. ما هم رفتیم نیویورک. اشرف از من پرسید: طرح و برنامه چه شد؟ ن هم با صراحت گفتم که قربان! بزرگ ارتشداران و اعلیضرت همایونی با آن همه ارتش و ژنرال و .... فرار فرمودند. شما با چه امکاناتی میخواهید بروید و بساط حکومت جمهوری اسلامی را به هم بزنید؟ گفت: دراویش نقشبندی را داریم که مسلح هستند! پاسخش دادم که خانم جان! با یا الله گفتن و ذکر کردن و دف زدن که خبری رخ نمیدهد. اصلا از آقای جاف بپرسید.
سردار جاف که خندهاش گرفته بود هنوز جوابی نداده بود که اشرف گفت: خنده داشت؟ سردار گفت: بله که خنده دارد، آخر دراویش که تفنگ چی نمیشوند و جنگجوی نجات دهنده ایران نمیشوند. اشرف کمی فکر کرد و گفت: خوب چه باید کرد؟ من هم فورا گفتم: هیچ! دست از این کارها بردارید و از زمان خود استفاده ببرید و بگذارید مردم ایران زندگیشان را بکنند. تا این را گفتم، انگار قهر کرد. بلند شد و رفت و از اتاق کناری سکرترش را صدا میزد! زنیکه پدر سگ بیشرف بیآبرو! میخواست با 4 تا حرف مفت انقلاب کند اما فقط دنبال پول بود که به عناوین و بهانههای مختلف از این و آن پول جمع کند مثلا وقتی اسرائیلیها قایق ایرانی را دزدیدند، میخواست از صدام حسین باج خواهی کند. اشرف یک دزد پدر سوخته بود.
بعدها بنا به مصالح اطلاعاتی و امنیتی خودتان با نیروهای خارجی، همکاری نکردید؟
ابدا! آمریکاییها دنبالم فرستادند. آمریکا یک مدیر کل اطلاعاتی آمد لندن و دعوتم کرد و آمد پاریس و دعوتم کرد بیا برای دعوت به همکاری. پاسخی ندادم. فرانسویها خواستند به من پاسپورت بدهند که درباره ارامنه و کردها اطلاعات بدهم که باز هم نپذیرفتم. یا وقتی در ترکیه و نزد آریانا بودم درباره اقامت من، ریاست اداره خواست مرا ببیند که رفتم و تا رسیدم از اویسی پرسید.
من هم گفتم برای صدور کارت اقامت مرا خواستهای یا سوال و جواب و کسب اطلاعات؟ گفت قصدم اطلاعاتی است و ادامه همکاری با شما. نپذیرفتم و سپس گفت جناب ارتشبد متوجه مکالمه ما نشود و چیزی نگو. اما رفتم برای آریانا سیر تا پیازش را گفتم و در کمال تعجب دیدم که میگوید: چه اشکالی دارد، همکاری میکردی و اطلاعات میدادی. پس از 2 هفته کارت اقامت فرستاد و من وقعی به وی ننهادم.
ساواک در 4 بهمن 1357 عملا تعطیل شد. سازمان امنیت چرا شکست خورد؟
تظاهر!...تظاهر اصولا ساواک را شکست داد و عامل دوم در زمانی بود که فردوست به ان دستگاه آمد. ایشان طرحش این بود که دیگر از افسران زبده و وطن پرست ارتش که بعدها در تجاوز صدام خونخوار علیه ایران، جوانمردانه جنگیدند در ساواک، استفاده نشود و حتی افسرها را هم تدریجا منتقل کنند و در فکر استخدام اشخاص تحصیل کرده در طبقه بالا لیسانس و فوق لیسانس و دکترا و .. نباشند و تنها میخواست دیپلمهها بیایند و آموزش ببینند.
شاه چه؟ اینکه میگویند که دیگر ساواک و فردوست با وی کاری نداشتند، درست است؟
ابدا! به هیچ عنوان!.. من قبل از اینکه بیایم آمریکا رفتم به دیدار مرحوم پاکروان و این دیگر بعد از وقایع تبریز بود و کمیقبل از انقلاب. به من گفت که 1 سال قبل از انقلاب نزد شاه میرود و میگوید که قربان! وضع دیگری است و تصمیمی درست اتخاذ کنید و این جاوید شاه و ... حقیقی و واقعی نیست. نصیری و هویدا هم میگویند که نخیر ما به همه چیز مسلط هستیم و نصیری تلفن میزند به پاکروان که شما که الان رئیس ساواک نیستید و چطور چنین حرفی میزنید... پاکروان این بار نزد فردوست میرود و به او اظهار میکند، فردوست هم میگوید که این وضع پابرجا نیست و ضامن بقای رژیم نخواهد بود و فردوست در پاسخش میگویند: من وضعم خیلی بدتر از توست من گزارشات را میبرم و میدهم به او و میدهد دستم بر میگردم اگر سابق بر این شاه علامتهایی میگذاشت، الان دیگر این کار را هم نمیکند، پس شما بروید و کاری از من دیگر ساخته نیست.
فردوست زحمت میکشید که شیرازه نهاد امنیتی مملکت فروپاشی نکند و تا دقیقه آخر با شاه، رابطه داشت. اما اشتباه شاه این بود که میگفت ساواک هست و به اوضاع مسلط است و این امر به او مشتبه شده بود و اکثر اوقاتش را به اوپک و مسایل خارجی و شاخ آفریقا و اقیانوس هند و قرارداد خارجی و ... میگذشت که اله میکنم بله میکنم و توجهی نداشت به وضع داخل مملکت. اما کدام ساواک ؟ ... بعدها پاکروان به من گفت که شاه همهاش اصرار دارد و برود از مملکت و اصلا به حرف کسی گوش نمیداد، اصلا مسخ شده بود.
پاکروان رفته بود نزد شاه، و داشت توضیح میداد که قربان من از لندن آمدم و وضع این است و باید چنین بکنیم و چنان و بعد بدون توجه به پاکروان چند قدم زده و از در خارج شده، بدون خداحافظی... غرورش یا بیاطلاعی از وضع داخلی، حالتی را به وجود آورده بود که نمیتوانست هیچ تصمیمیبگیرد. .. مثلا ثابتی گزارش میفرستاد دربار، اما کی بود مطالعه کند؟ کی بود بررسی کند؟ ... شاه 37 سال در مملکت بود و ناخدای کشتی بود و در یک دریای طوفانی، ناگهان گفت قایق نجات من رو بدهید که من بروم، این شما و این مملکت شما.این خودتان و این هم کشتی تان...همه چیز را ول کرد و رفت.
قرهباغی بعد تلفن میزند به اسوان که دستورهایزر را چه کنند، اما شاه اصلا جوابش را نمیدهد، دیگر قرهباغی و افسران دیگر، چکار باید بکنند؟ افسران ارتش جزو مردماند، آدمکش که نیستند، پس گفتند آقا ما ارتش این مردمیم و اسلحه به روی مردم نمیکشیم.
نظر شخصیتان درباره حکومت جمهوری اسلامی چیست؟
من از نگاه امنیتی و نظامی میبینم. معتقدم کاملا امروز قدرت ایران برجستهتر شده است. آمریکاییها امروزه منت ایران را میکشند. چون دست اجنبی و آمریکایی در ایران کوتاه شده است. ثروتهای ایران توسط اروپاییها حیف و میل نمیشود. از این همه سیاست توسعه فرهنگی و عمرانی و صنعتی و .... از پل سازی تا مترو در آن ایام خبری نبود. 20 سال شاه گفت مترو میسازم اما خبری نشد! ایران امروزه صاحب صنایع و دانشگاه و ... است که در آن ایام نبود. معتقدم ارتش ایران از نظر تدارکاتی و سازمانی، یک ارتش خوب است و قدرت و قوت و شریعت پاسدارها هم بزرگ تر شده است.
دوست دارید الان به ایران بروید و در همان تخصص خودتان کار کنید؟
من علاقمند به ایرانم و ایران را دوست دارم و هر وقت بخواهم به ایران خواهم رفت تا مرگم در آنجا باشد. مشکلی ندارم. من تقاضای بازنشستگی کردم و سازمان حفاظت اطلاعات و امنیت یعنی همان اداره ضد امنیت که قبلا منوچهرهاشمی در قبل از انقلاب مسئولش بود نوشته است که بنا به نظر عوامل و اشخاص ذیربط عیسی پژمان برای امنیت ملی ایران خطر دارد و مشمول حقوق بازنشستگی نمیشود و من هم عین نامه را در روزنامه خودم نیما منتشر کردم. مرا بدون رای دادگاه محکوم کردهاند و متهم دانستهاند. من عمری برای امنیت ایران زحمت کشیدهام حالا من شدهام ضد امنیت؟ یعنی من خطرناکم برای امنیت مملکت و شایسته حقوق بازنشستگی نیستم و کسی هم نمیداند چرا.
نظرات شما عزیزان: