همه فساد های اخلاقی خاندان پهلوی
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از "ره به ری" : در این گزارش به فساد های جنسی خاندان پهلوی خواهیم پرداخت:
شاه در فساد جنسی بیمبالاتی را به اوج رسانده بود. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقههای داخلی بود. او از دوران جوانی تا اندکی پیش از مرگ دست از زنبارگی برنداشت. حتی لحظاتی که ملت ایران برای سرنگونی او در سرتاسر کشور بسیج شده بودند و در خیابانها صدای رگبار و مرگ بر شاه در هم پیچیده بود او در بارگاه خویش بیاعتنا به واقعیتهای بیرونی به عشقبازی مشغول بود. شاید رفتار جنونآمیز جنسی محمدرضا بیتأثیر از آموزههای مادرش نبود، زیرا مادرش به او سفارش میکرد: «از قدیم و ندیم گفتهاند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو!»
مسئله مهمی که بر فساد جنسی شاه دامن میزد، فساد اخلاقی خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس که از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، «دختران زیبا را به او معرفی میکردند.» و «دختران جوان را به دام» میانداختند و برای محمدرضا به کاخ میآوردند. گرچه شخصیتهای پیرامونی محمدرضا شاه، پدر، مادر، خواهران، وزیر دربار و دوستان او نقش بسزایی در زمینهسازی فساد جنسی شاه داشتهاند؛ اما عامل اصلی، شخصیت خود شاه بود. برای روشن شدن عوامل و ابعاد موضوع مروری بر فساد جنسی محمدرضا شاه بیمناسبت نیست.
محمدرضا در اوایل جوانی که برای تحصیل به مدرسه لهروزه سوئیس رفته بود، عاشق یکی از مستخدمههای مدرسه شد و پس از برقراری ارتباط، دخترک را حامله کرد. محمدرضا با کمک فردوست با پرداخت پول از آن دخترک خواستند تا سقط جنین کند و مدرسه را ترک نماید. رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کرد که برای جلوگیری از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغهای را که زن مطلقهای به نام فیروزه بود با پرداخت ماهیانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزیه با او بود.
شاه پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه میداد و همین امر موجب شد تا «ملکه فوزیه از ماجراهای عاشقانه او خشمگین» شود. شاه با حضور فوزیه، عاشق دختری به نام «دیوسالار» شد، او که هنوز به تشریفات اسکورت مبتلا نشده بود، با یک دستگاه اتومبیل به منزل دخترک میرفت. با شیطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزیه رسید. پرون فوزیه را سر قرار برد و وقتی محمدرضا از خانه دیوسالار بیرون آمد، او را مشاهده کرد. فوزیه نیز به تلافی خیانت شاه با تقی امامی دوست شد و اختلافات شاه و فوزیه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گردید. پس از طلاق فوزیه، شاه مجدداً به «زندگی پرعیش و نوش شبها در کلوپهای دانس … ادامه داد. شایعات زیادی درباره اسم خانمهایی بود که در این رفت و آمدها با اعلیحضرت دیده میشدند.»
معروفترین معشوقه شاه در این دوره، پروین غفاری بود. پروین غفاری، «۱۶ـ۱۷ ساله، مو بور، زیبا و بلندقد»، دختر میرزا حسین غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود. فردوست یک روز در باشگاه افسران با وی و مادرش آشنا شد و چون سلیقه شاه را میدانست او را به شاه معرفی کرد. سرانجام با دلالی فردوست، ترتیب ملاقات وی با شاه در سرخ حصار داده شد. پروین غفاری کم کم به دربار راه یافت و در حال و هوای ملکه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وی را مجبور کرد تا توسط پروفسور عدل دوست شاه سقط جنین کند. شاه پس از بهبودی پروین، خانهای در خیابان کاخ نزدیک کاخ مرمر برای وی خریداری کرد تا به وی نزدیکتر باشد. سرانجام پس از مدتی پروین از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروین غفاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاطرات خود را در کتابی به نام «تا سیاهی…» منتشر کرد. پروین غفاری در این کتاب نشان میدهد که شاه چقدر موجود جلفی بوده، تا آنجا که خود به تنهایی در خیابانها به دنبال شکار دختران میافتاده است.
شاه جلافت را به حدی رسانده که چند بار از دیوار خانه پروین بالا رفته است. او دوره بعد از طلاق فوزیه را چنین ترسیم میکند: «در تهران آن روزگار شایع بود که برای شبهای تنهایی او دخترانی زیبا را شکار کرده و به دربار میبرند. حتی نام دختری ایتالیایی به نام ”فرانچیسکا“ در لیست معشوقههای شاه بود.»
غفاری در این کتاب یکی «از خصوصیات بارز شاه را زنبارگی» او میداند که «دست از هرزگی برنمیداشت و در تمام بزمهای شبانه با دریدگی به زنان و دختران چشم میدوخت و به بهانههای مختلف سعی میکرد با آنها تنها باشد و یا آنان را به رقص دعوت کند.»
شاه با تداوم حکومت پهلویها و لزوم داشتن ولیعهد ناچار شد در سال ۱۳۲۹ با ثریا ازدواج کند. اما این ازدواج پس از هفت سال ثمری برای دودمان پهلوی نداشت و ثریا نیز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدایی شاه از ثریا، زندگی عشقی شاه رونق گرفت و به قول ویلیام شوکراس، شاه «یک بار دیگر الواطیهایش را از سر گرفت. بعدها سیا در یکی از گزارشهایش درباره شاه متذکر شد که سلیقه او جنبه جهانی دارد و همه نژادها را دوست دارد.» شاید گزارش سازمان سیا زیادهروی باشد. هیچ گزارشی از این که شاه به دختران چینی یا آفریقایی علاقه داشته باشد نرسیده است و به گفته ملکه مادر «محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یک بار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفتهانزا شده بود… همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفتهانزا میکرد و یک قسمت از دربار مسئول دعوت و پذیرایی از میهمانداران بود.» برادر و خواهر شاه هم که این موضوع را فهمیده بودند، در ترتیب ضیافت میهمانان هواپیمایی برای شاه فعالیت میکردند. «رفیقههای یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند. اینها بیشتر از رده میهمانان خارجی هواپیماییها بودند.» شاه در این دوره علاوه بر مراوده با میهمانداران موطلایی اروپایی به عشق دختران آمریکایی نیز مبتلا شده بود. «در مسافرتهایش به آمریکا هم زنهای متعددی را میدید که دولو به او معرفی میکرد.» شاه کم کم عاشق ستارههای سینمایی و ملکههای زیبایی میشد و با هزینههای سرسامآور به مراد میرسید. ارتشبد فردوست که خود یکی از دلالان فساد محمدرضا بود، میگوید: در مسافرت شاه به نیویورک «من دو نفر را به محمدرضا معرفی کردم، یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [کرد] و محمدرضا به وی یک سری جواهر به ارزش حدود یک میلیون دلار داد. این زن بعداً همسر پرنس موناکو شد… نفر دوم یک دختر آمریکایی ۱۹ ساله بود که ملکه زیبایی جهان بود… چند بار با محمدرضا ملاقات کرد و به او نیز یک سری جواهر داد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشت.»
معروفترین معشوقههای شاه در این دوره گیتی خطیر بود که در آستانه ازدواج با فرح «حدود یک میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهر به او داده شد و راهی رم شد.»
مراوده شاه و دربار با این مؤسسه ادامه داشت، این مؤسسه «برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران میآورد، همه اینها عادی مینمود و بخشی از سبک زندگی پهلویها به شمار میرفت». ولی ناگهان در ایران یک خبر عشقی از شاه منتشر شد و سپس کاخ شاه را نیز متشنج کرد. «در اوائل سالهای ۱۹۷۰ (۱۳۵۰) در دربار و بازار زمزمههایی رواج یافت حاکی از اینکه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق یک دختر اروپایی، بلکه یک دختر نوزده ساله ایرانی با موهایی که به رنگ طلا بود. میگفتند نامش گیلدا است.»
داستان گیلدا پرحادثهترین داستانهای هزار و یک شب دربار پهلوی بود. شاه بیمهابا او را به کاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخی شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگیری را آغاز کرد. گیلدا دختر سرلشکر آزاد یکی از افسران نیروی هوایی اصفهان بود، در سفری که شاه به اصفهان رفت سخت شیفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر محمدرضا، داستان گیلدا را چنین تشریح میکند: در سال ۱۳۵۱ سرلشکر آزاد برای اینکه «خودش را به محمدرضا نزدیک کند»، از دخترش استفاده کرد، او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپیما کنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش کرد. محمدرضا چنان شیفته او شد که «نمیتوانست در برابر خواهشهای او نه بگوید»، شاه نام او را به خاطر موهای طلائیش، طلا گذاشت. کم کم حس رقابت فرح برانگیخته شد و بحث طلاق پیش کشیده شد. ملکه مادر از این که فرح نسبت به این دختر حساسیت نشان میداد، تعجب میکند و میگوید: «فرح خودش را روشنفکر میدانست. محمدرضا در مجالس با زنهای این و آن و دخترهای این و آن میرقصید و آنها را در آغوش میگرفت و میبوسید و فرح میدانست که محمدرضا… علاوه بر او با زنان دیگری هم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به این دختر فوقالعاده حساس شده بود.»
ملکه مادر علت حساسیت بیش از حد فرح را این میداند که «این دختر فوقالعاده قشنگ بود». خصوصاً این که محمدرضا به زیبایی ذاتی این دختر اکتفا نکرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوی، دکتر خانوادگی دربار در امور زیبایی فرستاده بود و با چند عمل جراحی «خیلی دیدنی شده بود.» سرانجام فرح بیتاب شد و وقتی «در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و کشیده محکمی به گوش طلا زد.»
مادر فرح، فریده دیبا در بزرگواری و گذشت دخترش فرح مینویسد:
بیتفاوتی فرح نسبت به کامجوییهای محمدرضا باعث شد که شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر یکی از افسران نیروهای هوایی را بگیرد و به عنوان معشوقه خود به کاخ بیاورد… محمدرضا در داخل کاخ جایگاهی را به او اختصاص داده بود. فرح با آنکه میکوشید نسبت به این مسائل بیتفاوت باشد، اما یک بار کشیدهای محکم به گوش این دختر زد.
بلندپروازیهای خانواده گیلدا حتی حساسیت شاه را هم برانگیخت. به گزارش علم، یک روز صبح «شاه خیلی بدخلق بود.» شاه علت بدخلقی خود را مصاحبه خانواده گیلدا با یک روزنامه ترک دانست که گفتهاند: «با این که شایعات ازدواج [دخترشان با شاه] بیاساس است، اما بدون شک دخترشان معشوقه شاه است.»
اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به این نتیجه رساند که فرح را طلاق بدهد. ملکه مادر با او وارد بحث شد، ولی شاه اعلام کرد: «چه عیب دارد؟ او را طلاق میگویم. طلاق در میان مردم ایران یک امر مقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق میگویند»؛ اما ملکه مادر طلاق را به صلاح ندانست و با پادرمیانی وی شاه و ملکه «توافق کردند که به خاطر مصالح مملکت از هم طلاق نگیرند؛ ولی منبعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند و سپس، محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کار خودش را میکرد.»
علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، درخارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکهای برمیدارد که برای فساد و زنبارگی شاه فعالیت میکردند. او معتقد است از وقتی که علم وزیر شد، در وزارت دربار «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی، امیرمتقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهانبینی، عباس حاج فرجی، حسین حاج فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسامآور داشت.» او درمورد وظیفه این تشکیلات میگوید: «کارشان این بود که خانمهای شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که میخواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند.»
وی که همیشه همراه شاه بوده است در مورد محلهای فساد شاه مینویسد:
این برنامه گاهی در کاخ شهوند انجام میشد که مسئول آن ابوالفتح آتابای بود… هر وقت حسین دانشور برای شاه خانم میآورد در منزل اردشیر زاهدی برنامه انجام میشد، موقعی که امیرمتقی از دانشگاه شیراز خانم میفرستاد در منزل علم ملاقات صورت میگرفت… تابستان که شاه به نوشهر میرفت برنامه دست امیرقاسمی بود که از دختران ساواک به کاخ رامسر میآورد…ابتدا کامبیز آتابای یک نفر را به کاخ شهوند میآورد و کار که تمام میشد. جهانبینی به عرض میرساند: قربان آقای سلیمانی با مهمان در منزل آقای ابوالفتح محوی منتظر است… دو ساعت بعد جهانبینی جلوی در ورودی به عرض میرساند: قربان حسین دانشور با مهمان در حصارک منتظر تشریففرمایی شما هستند…
آقای شهبازی مینویسد فساد شاه در این اواخر به حدی رسیده بود که «شاه حتی وقتی که به زیارت امام رضا(ع) میرفت قبلاً علم منشیاش که افسانه رام بود را با یکی دو خانم از تهران به آنجا میفرستاد.»
با اینهمه، شهبازی در دفاع از شاه میگوید: «خلاصه علم برای شاه برنامهای درست کرده بود که شاه تا شانههایش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت.» او در مورد افراط علم مینویسد که «گاهی اتفاق میافتاد که علم شاه را در یک روز با سه تا چهار زن رو به رو میکرد.» محافظ شاه داستانی را از عیاشی شاه و علم در جزیره کیش نقل میکند، که نشانگر اوج بیمبالاتی آنهاست. او مینویسد:
با یک فروند هواپیما در معیت شاه و علم به جزیره کیش رفتیم. علم در فرودگاه گفت حفاظت لازم نیست، شاه را برداشت و برد. افسر نیروی هوایی مسئول حفاظت در کیش به شدت از جان شاه میترسید و خودخوری میکرد، چند لحظه بعد با عصبانیت آمد و گفت شاه با سه خانم لخت کنار ساحل قدم میزنند. «هر چهار نفر لخت هستند و کارهایی انجام میدهند که واقعاً من ناراحت شدم»
شهبازی در توجیه آن افسر گفت: «شاه هم آدم است، تفریح میخواهد!» افسر با ناراحتی جواب داد: «این تفریح نیست.»
علم در جای جای خاطرات خود به عیاشیهای شاه و خود اشاره میکند. او نشان میدهد که حتی از آوردن دختران ساده به کاخ نیز خودداری نمیکردند. علم دختری را برای شاه به کاخ آورد که خودش میگوید: «دخترک یا خل وضع است یا درست حسابی مایه دردسر است.» او در مورد سادگی این دختر به شاه میگوید: «آن قدر ساده است که علناً مرا به جای شاه گرفت، تعظیم غرایی کرد و بعد هم خودش را انداخت توی بغل من… نمیدانستم با چه زبانی به او بگویم من شاه نیستم.»
شاه نه تنها در ایران بیمهابا و بیاعتنا به ارزشهای ملت ایران دست به فساد میزد، بلکه بی هیچ توجهی به شأن یک پادشاه درخارج از کشور نیز از هیچ تظاهری به فساد کوتاهی نمیکرد.
شاه در یکی از سفرهای خود به ونیز از فرماندار شهر تقاضای زن میکند. فرماندار پاسخ میدهد: «این کار مربوط به رئیس پلیس است.» وقتی این داستان به آندره ئوتی نخستوزیر ایتالیا رسید از بیشخصیتی شاه تعجب کرد و گفت: «این تقاضا را عاری از نشانه نجیبزادگی» میدانم.
مسئله زنبارگی شاه را در خارج از کشور همه طرفداران شاه روایت کردهاند. علی شهبازی محافظ شاه مینویسد علم برای عیاشی شاه در خارج از کشور نیز تشکیلاتی درست کرده بود و «عدهای مأموریت داشتند که در خارج از کشور هنگام مسافرت برای او قبلاً همه چیز را آماده کنند؛ البته اکثراً در مسافرتها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ جهانبینی و مصطفی نامدار سفیر شاه در اطریش عهدهدار آوردن خانمهای متعدد بودند. از همه فعالتر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را میآورد.»
پرویز راجی سفیر شاهنشاه در انگلیس داستان خلوت کردن شاه و خانم «مورین» در تالار پذیرایی سفارت ایران در انگلیس را آورده است. شاه دیوانه عیاشی بود، او نه مانند یک پادشاه با وقار، بلکه مانند یک لات هرزه به دورهگردی در خارج از کشور میپرداخت. فریدون هویدا سفیر شاه در سازمان ملل که در یکی از مسافرتهایش به همراه شاه در پاریس بوده، مینویسد:
«شاه یکی دو روز عصرها که وقت آزاد داشت به چند کاباره شبانه سر زد و مدتی را در مصاحبت دختران معرفی شده از سوی دوستان خود گذراند که به آنها هدایایی گرانقیمت نیز داد. چند ماه بعد در یک مجلس میهمانی به یکی از همان دخترهایی که مدتی را با شاه سرکرده بود برخوردم و او با افتخار فراوان انگشتر الماسی را که از شاه هدیه گرفته بود به من نشان داد.»
عیاشیهای شاه در سن موریس سوئیس، پایتخت زمستانی شاه داستان دیگری است که خود نیاز به کتابی جداگانه دارد. خانم مینو صمیمی کارمند سفارت ایران در سوئیس در خاطرات خود پرده از فساد شاه برمیدارد و مینویسد: «شاه در مسافرتش به سوئیس از همان فرودگاه از فرح جدا میشد و به دنبال عیاشی خود میرفت. در یکی از این مسافرتها شاه «از فرودگاه مستقیماً عازم محل اقامت یکی از ستارگان معروف شد و تمام ساعات بعداز ظهر را در جوار او گذراند.» وی این ستاره سینما را «بریژیت باردو» میداند. وی معتقد است، فرح نیز از مقصد شاه آگاه بود. سفیر ایران در سوئیس چون تازه کار بوده است، اطاق دو نفرهای را برای شاه و ملکه تدارک دیده بود، اما شاه به وی متذکر میشود که شاه و ملکه در یک اطاق نمیخوابند. این موضوع برای خانم صمیمی معما شده بود تا سرانجام «عیاشیهای شاه» و «زنبارگی» وی به او فهماند که «چرا شاه پیوسته اصرار داشت در اتاق خوابی جدا از همسرش به سر برد.»
عیاشیهای شاه در یک محیط سربسته انجام نمیشد؛ به همین جهت در بین مردم ایران زبان به زبان میچرخید و نفرت در دلها ایجاد میکرد. روزنامههای اروپایی با همه حمایتی که از شاه به عمل میآوردند، عیاشیهای شاه را نادیده نمیگرفتند و «مطالب متعددی اغلب در مطبوعات اروپایی راجع به عیاشیهای شاه منتشر میشد که خود مؤیدی بود بر زنبارگی شاه.» یکی از نویسندگان فرانسوی به نام «ژرا دو ویلیه» در کتاب خود فصل بلندی را به شرح ماجراهای عشقی شاه اختصاص داده است. وی از معشوقههایی به نام «دخی» و دختر زیبایی از خانوادهای اشرافی به نام «منیژه» و دختری ۱۹ ساله و تحصیل کرده در انگلیس به نام صفیه، دختر ۱۸ سالهای به نام لیلی فلاح و هنرپیشه آلمانی به نام «الگار آندرسون» و «ماریا گابریلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا نام میبرد. شاه تا مرز ازدواج با گابریلا هم رسید، ولی به دلیل مسیحی بودن وی با مخالفت آیتالله بروجردی رو به رو شد.
شاه چنان بیدغدغه از مشکلات مردم و سقوط خود به عیاشی مشغول بود که حتی در آخرین ماههای حکومتش دست از فساد جنسی بر نمیداشت. در سال ۱۳۵۶، سپیده زن دوّلو قاجار که عضوی از شبکه فساد شاه بود، دختری زیباروی شانزده ساله فرانسوی به نام ماری لبی را شکار و به دربار نزد شاه میفرستد. او در نزدیکیهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک و به فرانسه باز میگردد. وی خاطرات خود را به شکل رمانتیک به نام «عشق من شاه ایران» منتشر کرده است.
شاه در این اواخر چنان در هرزگی فرو رفته بود که حتی اگر چشمش به عکس زیبارویی میافتاد، عنان از دست میداد. کارت تبریکی را شاهزاده موناکو همراه با عکس دخترش برای شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عکس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلی دارند، ای کاش میتوانستیم دعوتش کنیم بیاید تهران.»
شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمدعلی انصاری دوست وفادار و همراه شاه «تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زنبازی را حفظ کرده بود.»
وی در خصوص درباریان شاه نیز گفت: اطرافیان همه دزد بودند، دربار شاه اعجوبهای بود. از زمانی که مسلمان شدم دیگر به دربار نرفتم ولی قبل از آن میرفتم و اوضاع را میدیدم. واقعا خجالتآور بود.
نوه رضا خان در ادامه پیرامون شکاف در دربار پهلوی اظهار می دارد: تنها کسی که در این انقلاب نبود، گارد شاهنشاهی بود. زمانی که مردم میگفتند «مرگ بر شاه» درباریان کادیلاک خود را کنار میگذاشتند و با مردم شعار میدادند. شاه دیگر کسی را نداشت و نمیتوانست بماند. البته فرح، عامل مهمی برای انقلاب بود، از بس کارهای زننده کرد.
پهلوی به زندگی خود در ایران پس از انقلاب اسلامی اشاره و عنوان می کند: سال ۱۹۸۲ دادگاهی شدم. شنیدم که قرار است حکم اعدام برایم صادر شود. (البته این را آقای پسندیده به من گفت). آیتالله گیلانی به آیتالله خمینی گفت که فلانی (من) بیگناه است. گویا آیتالله خمینی چند خط نوشتند که من را رها کنند. البته به چشم ندیدم ولی شنیدم.
وی همچنین فرح و رضا پهلوی را دلیل اصلی مرگ پسر عموی خود -علیرضا- دانست و گفت: علیرضا پسر حساسی بود، فرح و رضا نمیگذاشتند علیرضا بالا بیاید و خفهاش میکردند، مطمئنم. شاید این یکی از دلایل خودکشی بود.
در ادامه این پرونده مفصل خسر معتضد، پژوهشگر و تاریخ نویس از زندگی پاتریک پهلوی چنین می گوید: پاتریک پس از انقلاب نام خود را از پهلوی به اسلامی تغییر داد و حتی با مراجعه به مقامات انقلاب، مورد بخشودگی قرار گرفت. بر سر املاکش در گرگان اختلاف پیدا کرد، مردم نیز اذیتش میکردند و به همین دلیل مجبور شد از ایران کوچ کند.
عباس سلیمی نمین، رییس دفتر مطالعات تدوین تاریخ ایران نیز اذعان می دارد که پاتریک پس از اخراج از دربار، به تدریج به جریانات مخالف پیوسته و اقدام به مبارزه علنی و آشکار علیه عموی خود کرد و در نقطه مقابل محمدرضا -که به ضدیت با دین اقدام میورزید- قرار گرفت.
وی گفت: درست است که در مخالفت علی با محمدرضا، انگیزه شخصی – ماجرای قتل پدر- وجود داشت اما مشخصه غالب مخالفت علی با پهلوی و سلطه آمریکا، گرایش وی به مذهب بود. او در مخالفت با محمدرضا دربار را با آن جاذبههای دنیوی رها کرد و حتی شنیدهها حاکی از آن است که وی برای رفع فقر و بیعدالتی، گروهی تشکیل داده و به روستایی رفته و به فعالیت میپرداخت.
سلیمی نمین بیان کرد: علی اسلامی (پهلوی) پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم در ایران ماند، برخلاف آنچه همگان میگویند، وی در آن سالها هیچگاه به زندان نیفتاد چرا که همواره نسبت به رفتار و عملکرد محمدرضا و پهلویها معترض بود، علی برای ماندن در ایران مشکلی نداشت اما وی مدتی پس از پیروزی انقلاب از ایران رفت. گفته شده که او پس از خروج از ایران در وضعیت مالی خوبی به سر نمیبرد تاحدی که از داخل کشور به علی کمک مالی شده است.
“اکبر نبوی، فیلم ساز هم که از نزدیک با پاتریک ارتباط داشته و دو هفته هم با وی زندگی کرده و از وی مستندی برای پخش آماده کرده است، تاکید می کند که علی هیچ موقع از پدر بزرگش مثبت یاد نمیکرد، همیشه نسبت به رضاشاه و محمدرضا منفی و تند بود.
نبوی در خصوص علی پهلوی می افزاید: مدتی است از جنبش سبز ناراحت است، می گوید اینها خیلی به مردم دروغ گفتند، می گوید آقای موسوی دروغ می گوید.
فردوست می گوید” اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران ۳۷ سالهی سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود علیرغم دشواری و غیرممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد”
آنچه در حکومتهای دیکتاتوری از سوی سران دیکتاتور مرسوم است, فساد و اعمال خلافکارانه و جنایت است اما در مورد خاندان پهلوی این اعمال به طرز شگفت آوری در میان تک تک افراد این خانواده رواج داشته و محدود به یک یا چند مورد نمیشود . در این میان اشرف پهلوی در هر رفتار بزهکارانه ای اعم از فساد اخلاقی , قاچاق مواد مخدر , فساد مالی و کلاه برداریهای هنگفت , قمار بازی و … از شهرت بیشتری برخوردار است.
هر چند که افراد این خانواده هر یک در فساد اخلاقی به نحو دهشتباری گوی سبقت را از یکدیگر ربوده بودند اما در این میان دو نفر از سایرین متمایز تر بودند . و آندو یکی شخص محمد رضا شاه و دیگری خواهر دو قلوی او اشرف بوده است که در بین درباریان معروف بود که این دو نفر به جنون جنسی مبتلا بودند.
اشرف پهلوی همزمان با محمدرضا پهلوی در ۴ ابان ۱۲۹۸ شمسی در تهران متولد شد .
اشرف از همان دوران قبل از ازدواج با جوانان و خادمان دربار مراوده نا مشروع برقرار کرد از جمله «علی شاه مهتر و مربی اسبهای سلطنتی». رضا شاه به موضوع پی برد و «علی شاه جوان را در زیر ضربات سهمگین شلاق سیاه کرد.»
بعد از آن اشرف به دستور پدرش با علی قوام ازدواج کرد، ولی این ازدواج دوام نیاورد و از او جدا شد. اشرف در مصر با یک کارمند اداره بیمه به نام احمد شفیق آشنا و عاشق او شد و سپس با وی ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر و یک پسر به نام شهریار و آزاده شد. قبل از ازدواج با احمد شفیق، اشرف مدتی شدیدا عاشق هوشنگ تیمورتاش، پسر تیمورتاش وزیردربار رضاخان شد و از محمدرضا اجازه خواست که با تیمورتاش ازدواج کند. محمدرضا بهعلت سوابق پدرش و تیمورتاش، بهشدت با این ازدواج مخالفت کرد.
اشرف بعد از مدتی از شفیق طلاق گرفت و با مهدی بوشهری ازدواج کرد. این ازدواج هم بیش از یک سال به طول نینجامید. اشرف گرچه رسماً در عقد رسمی بوشهری باقی ماند، ولی چون عاشقپبشه بود هر لحظه دل به دامن کسی میبست
بههرحال، اشرف مدتی هم معشوقه هوشنگ تیمورتاش، که جوان خوشتیپی بود، شد. بدبختی شوهران اشرف این بود که پس از ازدواج، اشرف از قیافهشان بیزار میشد و تحمل دیدنشان را نداشت اشرف هنوز در عقد رسمی شفیق بود که در پاریس عاشق مهدی بوشهری شد و با مهدی بوشهری از پاریس به ایران آمدند. اشرف این بازگشت را چنین یاد میکند:
“« تهران با پاریس بسیار تفاوت داشت ما مجبور بودیم خیلی محتاطانه رفتار کنیم و فقط در میهمانیهای بزرگ و اجتماعات خانوادگی که شوهرم حضور نداشت یکدیگر را ملاقات کنیم . “»
اشرف بعد از مدتی از شفیق طلاق گرفت و با مهدی بوشهری ازدواج کرد. این ازدواج هم بیش از یک سال به طول نینجامید. اشرف گرچه رسماً در عقد رسمی بوشهری باقی ماند، ولی چون عاشقپبشه بود هر لحظه دل به دامن کسی میبست. به گفتهی ارتشبد فردوست:
“«اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران ۳۷ سالهی سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود علیرغم دشواری و غیرممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد”».
اشرف پهلوی خواهر همزاد محمدرضا پهلوی است. نام وی در زمان تولد «زهرا» بود که بعدها به «اشرفالملوک» و «اشرف» تغییر یافت.
اشرف پهلوی
وی در سال ۱۲۹۸ ه.ش همزمان با برادرش محمدرضا از زن دوم رضا شاه تاجالملوک آیرملو زاده شد. او پس اتمام تحصیلات رایج آن زمان و رسیدن به سن رشد، بنا به توصیه پدرش رضا شاه پهلوی با علی قوام پسر قوامالملک شیرازی ازدواج کرد که بعد از ۲۰ شهریور این امر به طلاق انجامید. ثمره آن هم پسری بنام شهرام پهلوینیا بود
وقتی رضا شاه مجبور به ترک ایران شد، اشرف در آخرین دیدار با پدر مأموریت یافت تا یاور و همدم برادرش محمدرضا پهلوی باشد.
وی در دوران نخست وزیری مصدق بخاطر دخالت در سیاست و حمایت از مخالفان دولت از کشور تبعید شد و به فرانسه رفت. قبل از کودتای ۲۸ مرداد با نام «بانو شفیق» وارد تهران شد .
اشرف پهلوی نماینده ایران در چند سازمان بینالمللی بود و در طول حکومت برادرش با بسیاری از سیاستمداران از جمله بوتو، جواهر لعل نهرو، گاندی، استالین، مارشال تیتو، هایلا سلاسی، جان اف کندی، چائوشسکو و سوهارتو دیدار داشت.
اشرف بخاطر نوع شخصیت و دخالتش در سیاست ایران و دست داشتن در معاملات مالی و اقتصادی و نیز زندگی خصوصی جنجالبرانگیزش مورد مخالفت شدید مخالفان حکومت پهلوی و انتقاد شدید دکتر محمد مصدق قرار داشت.
اشرف پهلوی کتاب خاطرات خود را به نام چهرهها در آینه منتشر کرد و تا کنون کتابها و مقالات متعددی در مورد او به رشته تحریر درآمده است . اشرف پهلوی از دانشگاه برندایس در سال ۱۹۷۰ دکترای افتخاری حقوق دریافت نمود.
هر چند که افراد این خانواده هر یک در فساد اخلاقی به نحو دهشتباری گوی سبقت را از یکدیگر ربوده بودند اما در این میان دو نفر از سایرین متمایز تر بودند . و آندو یکی شخص محمد رضا شاه و دیگری خواهر دو قلوی او اشرف بوده است که در بین درباریان معروف بود که این دو نفر به جنون جنسی مبتلا بودند.
اشرف پهلوی همزمان با محمدرضا پهلوی در ۴ ابان ۱۲۹۸ شمسی در تهران متولد شد .
اشرف از همان دوران قبل از ازدواج با جوانان و خادمان دربار مراوده نا مشروع برقرار کرد از جمله «علی شاه مهتر و مربی اسبهای سلطنتی». رضا شاه به موضوع پی برد و «علی شاه جوان را در زیر ضربات سهمگین شلاق سیاه کرد.»
بعد از آن اشرف به دستور پدرش با علی قوام ازدواج کرد، ولی این ازدواج دوام نیاورد و از او جدا شد. اشرف در مصر با یک کارمند اداره بیمه به نام احمد شفیق آشنا و عاشق او شد و سپس با وی ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر و یک پسر به نام شهریار و آزاده شد. قبل از ازدواج با احمد شفیق، اشرف مدتی شدیدا عاشق هوشنگ تیمورتاش، پسر تیمورتاش وزیردربار رضاخان شد و از محمدرضا اجازه خواست که با تیمورتاش ازدواج کند. محمدرضا بهعلت سوابق پدرش و تیمورتاش، بهشدت با این ازدواج مخالفت کرد.
اشرف بعد از مدتی از شفیق طلاق گرفت و با مهدی بوشهری ازدواج کرد. این ازدواج هم بیش از یک سال به طول نینجامید. اشرف گرچه رسماً در عقد رسمی بوشهری باقی ماند، ولی چون عاشقپبشه بود هر لحظه دل به دامن کسی میبست
بههرحال، اشرف مدتی هم معشوقه هوشنگ تیمورتاش، که جوان خوشتیپی بود، شد. بدبختی شوهران اشرف این بود که پس از ازدواج، اشرف از قیافهشان بیزار میشد و تحمل دیدنشان را نداشت اشرف هنوز در عقد رسمی شفیق بود که در پاریس عاشق مهدی بوشهری شد و با مهدی بوشهری از پاریس به ایران آمدند. اشرف این بازگشت را چنین یاد میکند:
“« تهران با پاریس بسیار تفاوت داشت ما مجبور بودیم خیلی محتاطانه رفتار کنیم و فقط در میهمانیهای بزرگ و اجتماعات خانوادگی که شوهرم حضور نداشت یکدیگر را ملاقات کنیم . “»
اشرف بعد از مدتی از شفیق طلاق گرفت و با مهدی بوشهری ازدواج کرد. این ازدواج هم بیش از یک سال به طول نینجامید. اشرف گرچه رسماً در عقد رسمی بوشهری باقی ماند، ولی چون عاشقپبشه بود هر لحظه دل به دامن کسی میبست. به گفتهی ارتشبد فردوست:
“«اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران ۳۷ سالهی سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود علیرغم دشواری و غیرممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد”».
اشرف پهلوی خواهر همزاد محمدرضا پهلوی است. نام وی در زمان تولد «زهرا» بود که بعدها به «اشرفالملوک» و «اشرف» تغییر یافت.
اشرف پهلوی
وی در سال ۱۲۹۸ ه.ش همزمان با برادرش محمدرضا از زن دوم رضا شاه تاجالملوک آیرملو زاده شد. او پس اتمام تحصیلات رایج آن زمان و رسیدن به سن رشد، بنا به توصیه پدرش رضا شاه پهلوی با علی قوام پسر قوامالملک شیرازی ازدواج کرد که بعد از ۲۰ شهریور این امر به طلاق انجامید. ثمره آن هم پسری بنام شهرام پهلوینیا بود
وقتی رضا شاه مجبور به ترک ایران شد، اشرف در آخرین دیدار با پدر مأموریت یافت تا یاور و همدم برادرش محمدرضا پهلوی باشد.
وی در دوران نخست وزیری مصدق بخاطر دخالت در سیاست و حمایت از مخالفان دولت از کشور تبعید شد و به فرانسه رفت. قبل از کودتای ۲۸ مرداد با نام «بانو شفیق» وارد تهران شد .
اشرف پهلوی نماینده ایران در چند سازمان بینالمللی بود و در طول حکومت برادرش با بسیاری از سیاستمداران از جمله بوتو، جواهر لعل نهرو، گاندی، استالین، مارشال تیتو، هایلا سلاسی، جان اف کندی، چائوشسکو و سوهارتو دیدار داشت.
اشرف بخاطر نوع شخصیت و دخالتش در سیاست ایران و دست داشتن در معاملات مالی و اقتصادی و نیز زندگی خصوصی جنجالبرانگیزش مورد مخالفت شدید مخالفان حکومت پهلوی و انتقاد شدید دکتر محمد مصدق قرار داشت.
اشرف پهلوی کتاب خاطرات خود را به نام چهرهها در آینه منتشر کرد و تا کنون کتابها و مقالات متعددی در مورد او به رشته تحریر درآمده است . اشرف پهلوی از دانشگاه برندایس در سال ۱۹۷۰ دکترای افتخاری حقوق دریافت نمود.
محدرضا با خواهرش رابطه جنسی داشت :
بعد از اقدام بی شرمانه و برنامه ریزی شده یک دختر هرزه مصری در انتشار تصاویر عریان خود در اینترنت و تبلیغات گسترده رسانه های غربی برای انقلابی جلوه دادن این دختر مصری و نتیجه گیری غیراسلامی بودن حرکت های مردمی اخیر در جهان اسلام، اینبار رسانه های حامی فرزند دیکتاتور مخلوع ایران در اقدامی بی شرمانه از زنان و دختران ایرانی خواستند تا از شیوه دختر هرزه مصری برای اعتراض به نظام جمهوری اسلامی ایران استفاده کنند!
سایت های حامی و وابسته به خاندان پهلوی با تجلیل از دختر هرزه مصری مدعی شدند که این دختر در اعتراض به اسلامگرایان تصاویر عریان خود و رفیقش را در فضای مجازی منتشر نموده است از همین رو به زنان و دختران ایرانی توصیه می کنیم که این بهترین شیوه برای مبارزه با حکومت ایران است!
این رسانه ها در ادامه توصیه های عجیب و شرم آور خود که توهین صریح به مقام و شانیت زن ایرانی و مسلمان است، از زنان و دختران ایرانی خواستند تا تصاویر عریان از خود تهیه کنند و آنها را در اینترنت منتشر نمایند!
البته هرزگی و فحشا در خاندان پهلوی امری متداول و طبیعی بوده و هست از همین رو چنین پیشنهادات بی شرمانه ای برای آنان چیز عجیبی به نظر نمی آید.
گفتنی است، نه تنها محمدرضا شاه سوابق زیادی در مفاسد اخلاقی دارد، بلکه سایر افراد این خاندان فاسد و منحرف و مقامات دولتی نیز سوابقی از مفاسد اخلاقی دارند؛ فردوست در گزارشی کامل از شراب خواری و فساد اخلاقی و رقابت بر سر تصاحب زنان فاحشه از سوی دو تن از مقامهای شیراز به نامهای «آریانا» و «ورهرام» برای شاه مخلوع تهیه میکند و شاه پس از رویت گزارش میگوید: «منطقه جنگی تفریح لازم دارد!»
فساد اخلاقی مادر محمدرضا شاه
از دیگر اعضای «خاندان هرزه پهلوی» که سوابقی در مفاسد اخلاقی دارد، مادر شاه مخلوع ایران بود که به عنوان کسی که با نگهبانان کاخ سر و سری داشت، شناخته شده بود.
یکی از دوستان نزدیک شاه در کتاب خاطرات خود مینویسد: «محمدرضا پهلوی نتیجه روابط جنسی همسر رضاخان با نگهبانان کاخ است»، به این معنی که شاید رضا سفّاک پهلوی پدر اصلی محمدرضا نباشد.
محمدرضا پهلوی با خواهرش رابطه غیراخلاقی جنسی داشت
محمدرضا در هنگام زندگی با فوزیه، با یکی از خواهران خود به نام اشرف هم رابطه غیراخلاقی داشت و به همین دلیل امتیازات مختلفی در زمینه تجارت به خواهر هوس بازش میداد.
با توجه به اسناد و مدارک معتبر میتوان گفت پدر رضا ربع پهلوی « بچه باز» هم بوده و چندین بار به «پسران و دختران ۹ ساله» تجاوز جنسی کرده، هم اکنون بعضی از این قربانیان تجاوز و آزار و اذیت با نوشتن کتاب خاطرات دست به افشاگری زدند.
فرح دیبا؛ آخرین همسر شاه، نیز سوابقی از مفاسد اخلاقی دارد؛ او با شخصی موسوم به جودی، رابطه داشت که حتی پس از خروج شاه و فرح از ایران، این ارتباط جنسی در مکزیک نیز ادامه داشت.
فساد و مشکلات غیراخلاقی اشرف پهلوی
اشرف پهلوی؛ خواهر دوقلوی شاه، در فساد اخلاقی مانند سایر رذایل، رکورددار خاندان پهلوی بود. فردوست معتقد بود که اشرف، دوست هر مرد زیبا و دشمن هر زن زیباست.
علم نیز در خاطرات خود مینویسد: «تیمسار «م» در جلسهای با وزیر دارایی، مخارج مداواهای خاص افسران ارتش اعزامی به خارج را در مقایسه با هزینههای فسق و فجور اشرف، مثل قطرهای در برابر اقیانوس میداند.» درضمن اگر زنان زیبارو و خوش اندام را برای شاه پیدا نمیکردن، خود اشرف به نیاز جنسی برادرش محمدرضا (شاه!) پاسخ می داد و بدنش را در اختیار برادرش قرار میداد.
افرادی همچون پرویز راجی، لئون پالاچیان ارمنی، گلسرخی و همچنین جوانی که او را آجودان پادشاه یوگسلاوی معرفی میکردند، از جمله معشوقهای اشرف بودند. درباره فساد و بدنامی اشرف همین بس که نشریه تایمز در ژانویه سال ۱۳۵۰ ش، اشرف را راس هرم فساد خاندان پهلوی معرفی کرد.
حمیدرضا پهلوی؛ فردی معتاد و هوس باز
حمیدرضا؛ برادر کوچکتر شاه، نیز سوابقی زیادی در مفاسد اخلاقی و اقتصادی دارد؛ او معتاد به هروئین بود و زنان بدکاره و کابارهای را به خانه میآورد. حمیدرضا پهلوی رقیب اشرف در قاچاق مواد مخدر بود.
هما؛ همسر حمیدرضا، نیز معتاد به هروئین و بدکاره بود و حمیدرضا از او به عنوان وسیلهای برای تامین مقاصد خود اعم از تهیه هروئین و جمع کردن زنان زیبا به دور خود، استفاده میکرد.
نازک پهلوی؛ بازیگر فیلم های غیراخلاقی
نازک پهلوی با هویت جدید در کشور انگلیس مشغول به بازیگری در فیلم های غیراخلاقی است. محمدرضا پهلوی، عموی نازک است…
“نازک پهلوی” مدل و بازیگر فیلم های جنسی است، هم اکنون در کشور انگلستان زندگی می کند و در کنار فاحشگی و هرزگی های روزانه به پدربزرگ و خاندان خود افتخار میکند.
چند شبهه فیسبوکی که باید پاسخ داد :
ای کسانی که انقلاب کردین، لطفا به سوالات زیر پاسخ دهید. ۱- تفاوت “حضرت والا” و “حضرت آقا” را توضیح دهید! ۲- دو کلمه “مقام عظمای ولایت” و “شاهنشاه آریا مهر” را تعریف کنید! ۳- معنی عبارتهای ” جانم فدای رهبر” و ” جان نثار” را به طور خلاصه شرح دهید! ۴- دو کلمهء “بیت” و “کاخ” چه تفاوتهایی دارند؟! ۵- تفاوت دو گروه “عاشق ولایت” و “فدوی” را در چند سطر توضیح دهید! ۶- “بنیاد پهلوی” و “بنیاد علوی” چه تفاوتی دارند؟ ۷- جمله “سلطنت عطیهای است الهی” چه رابطه ای با عبارت “مقام عظمای ولایت جانشین امام زمان” دارد ؟ ۸- تفاوت “رای ملوکانه ” با “حکم حکومتی” کدام است؟ ۹-فرق “شاهرود”با “امامرود” را بیان کنید. ۱۰- “بندر امام” با “بندر شاه” چه تفاوتی دارد؟
اگر چه با این عناد و لجاجی که سؤالات ردیف شده است، شما هر پاسخی بدهید، روشنگر و بصیرت بخش نخواهد بود، چرا که این سؤالات را ردیف نکردهاند تا واقعاً پاسخش را بدانند و بفهمند، بلکه جهت ضدتبلیغ مسلسلوار شلیک کردهاند. میتوانست همین سؤالات را مطرح کند تا بداند، اما آغاز جمله با «ای شماهایی که انقلاب کردید»، حاکی از مواضع گوینده است.
اما، به جهت آن که اولاً سؤال است و باید پاسخ داده شود – ثانیاً شاید برای بسیاری مطرح شده است – ثالثاً به احترام ارسال کنندهی سؤال و رابعاً برای این که گمان نکنند حالا خیلی حرفهای مهمی زدهاند، نکات ذیل ایفاد میگردد:
الف – بین ادعای خدایی با ادعای خدایی، هیچ فرقی نیست، منتهی مهم است که چه کسی ادعا میکند؟ خداوند سبحان میفرماید: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا … به یقین این منم خداى یکتا که جز من معبودى نیست / طه، ۱۴» – فرعون هم میگوید: «یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی … – اى بزرگان قوم من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم / القصص، ۳۸».
ب – بین ادعای ربوبیت (صاحب اختیاری و تربیت امور) با ادعای ربوبیت نیز فرقی نیست، منتهی مهم است که چه کسی این ادعا را میکند؟! خداوند خالق، مالک، عیلم و حکیم میفرماید: «وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ – و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستید / الأنبیاء، ۹۲» – فرعون که مخلوقِ مفلوکی بیش نیست نیز (مثل امریکای امروز) مدعی میشود: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى – منم برترین رب (صاحب اختیار و تربیت کننده امورِ) شما = ابر قدرت»
پ – بین “امام با امام” نیز فرقی نیست، هر دو جماعت یا امتی را رهبری میکنند؛ منتهی یکی به امر الهی هدایت میکند «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا – و آنان را پیشوایانی گردانیدیم که به امر ما هدایت میکنند / السجده، ۲۴» – اما دیگری به سوی آتش دعوت میکند «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ – و آنان را پیشوایانى که به سوى آتش مىخوانند گردانیدیم / القصص، ۴۱»
شاید همین سه مورد، برای کسانی که واقعاً با یک سؤال مواجه شده و میخواهند بدانند که چه فرقی بین واژگان مشابه، برای مقامات گوناگون وجود دارد کافی باشد، اما به موارد مطروحه در سؤال نیز پاسخ داده میشود:
۱- حضرت والا و حضرت آقا، اگر چه به لحاظ لغوی نیز متفاوت هستند، اما مهم که انسان چه کسی را والا مقام و آقای خود بداند؟ یک انسان عالم، متقی، مؤمن، بصیر، متخلق …، و یا یک (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)؟ یکی به معلم دلسوزش میگوید: “آقای من”، دیگری به ارباب ظالمش میگوید: “آقای من”! به این میگویند: مشترک لفظی.
۲- مقام عظمای ولایت، یعنی ما اهل “ولایت الله” هستیم که تسری دارد در ولایت پیامبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین و هم چنین ولایت فقه الهی و بالتبع ولایت فقیه – اما شاهنشاه، یعنی شاه شاهان! حالا چه کسی گفته که آریامهر شاهتر از کوروش و داریوش و نادر و … بوده است؟! پس نه معنای “ولایت” با “پادشاهی” یکی است و نه مصداق شخص آریامهر مناسب لقب “شاهنشاهی” میباشد.
۳- جانم فدای رهبر، یعنی حاضرم در رکاب کسی که جامعهی اسلامی را طبق امر خدا رهبری میکند، فدا کنم – یعنی همان «بِابی أنتَ وَ اُمّی» که حتی مقامی چون امام حسین علیهالسلام به حضرت ابوالفضل العباس میگوید. پدر و مادرم فدات، یعنی حاضرم هر چه دارم در رکاب تو که با چنین اخلاصی در راه خدا هستی بدهم.
اما «جان نثار” لفظی است که معمولاً به دروغ جهت چاپلوسی مقابل یک مقام طاغوتی گفته میشود. البته ممکن است کسی دروغ نگوید و واقعاً حاضر باشد جانش را برای طاغوت فدا کند. پس هر دو “جان فدا” هستند، منتهی یکی برای “الله”، دیگری برای “طاغوت”. چنان چه خداوند متعال میفرماید برخی در راه خدا (که در اطاعت، تبعیت و حمایت از ولی خدا محقق میگردد) میجنگد و میکشند و کشته میشوند؛ و دیگری در راه طاغوت. «الَّذِینَ آمَنُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ / النساء، ۷۶». هر دو جاننثارند، منتهی راه و هدف متفاوت است.
۴- معادل کلمه “بیت” به فارسی میشود “خانه” و به جایی اطلاق میگردد که محل اسکان و آرامش و وحدت خودیها میباشد. لذا به قلب و کعبه نیز “بیت” گفته میشود. اما معادل عربی “کاخ” میشود “قصر” که بسیار مجلل و معمولاً محل اسکان و آرامش سلاطین و اشراف و ظالمین است. از این رو به خانهی “امام خمینی رحمه الله علیه” بیت امام اطلاق میشد که بسیار متفاوت است با کاخ نیاوران، کاخ سفید، کاخ کرملین، کاخ واکینگهام و … .
۵- معانی “عاشق ولایت” با “فدوی” هیچ ربطی با هم ندارند که فرقش بیان گردد. انسانها همه عاشق هستند، منتهی مهم است که عاشق چی یا کی هستند؟ عاشق ولایت، یعنی عاشق شخص، یا کالا، یا هوای نفس و … نیست، بلکه عاشق “ولایت الله” است و اگر کسی یا چیزی را نیز دوست داشته باشد، در همان راستاست. اما “فدوی” یعنی کسی که حاضر است جانش را فدا کند یا همان “جاننثار”؛ منتهی مهم است که در چه راهی. در هر حال همه “عاشق” و همه “فدوی” هستند و همه در راه معشوق خود جان میدهند؛ یکی با عشق الله و ولایتالله و دیگری با عشق شکم، زیر شکم، میز، قدرت … و سایر طاغوتهای درونی و بیرونی جان میدهد.
۶- بنیاد علوی و پهلوی، دو اسم هستند برای یک مجموعه (بیناد) – در یک دوره بیناد پهلوی بود، یعنی سرمایه و درآمدش متعلق به خاندان پهلوی بود – اما بنیاد علوی، یعنی سرمایه و درآمدش متعلق به اسلام و مسلمین (بیت المال) است.
۷- وقتی گفته میشود “سلطنت عطیهای الهی”، آن سلطنت به خدا نسبت داده میشود، در حالی که یک افترا و دروغ بزرگ به خداست. خداوند متعال چنین سلطه و سلطنتی را به طواغیت نداده است، آن هم به صورت اعطا (یعنی هدیهای که پس گرفته نمیشود) – خداوند متعال نه برای ابلیس و سایر شیاطین جنّ و انس چنین سلطنتی قرار داده (لَیسَ لَهُ سُلطان)، و نه برای سایر إلههای کاذب (مثل قدرتها، بتها، مکاتب و ایسمها، هواهای نفسانی و …) چنین سلطنتی قائل شده است (مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا).
اما “مقام عظمای ولایت، جانشین امام زمان”، هیچ ربطی به سلطنت و سلطه شخص ندارد. بسیار تفاوت است بین معنای «سلطنت» با معنای «ولایت». کسی که سلطنت دارد، خود مختار است، اما کسی که ولایت دارد، سرپرستی دارد. اگر سرپرستیاش در راستای “ولایت الله” بود، میشود “ولایت الهی” و اگر در راستای “ولایت طاغوت” بود (أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ) میشود ولایت و سرپرستی طاغوتی. اهل ولایتالله، چه رسول اکرم و امامان و از جمله امام زمان سلام الله علیهم اجمعین باشند و چه کسی که تابع ولایت آنها شده، همه در چارچوب و محدوده دین (اوامر الهی) هستند، اما سلطان در فقط در محدوده قدرت خویش است.
۸- رأی ملوکانه، یعنی اولاً یک شخصی پادشاه و مالک شده است، ثانیاً رأی فقط رأی اوست. حکم حکومتی، نیز بستگی به نوع حکومت دارد، اگر حکومت پادشاهی و سلطنتی باشد، حکمی است که رأی ملوکانه آن را صادر کرده است، اما اگر حکومت اسلامی باشد، حکمی است که منطبق با شرع و بر اساس فقه اسلامی (نه نظر شخصی ملوکانه) صادر شده است، هر چند که مخالف رأی ملوکها (وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ)، یا حتی رأی دوستان و منافع شخصی، حزبی، گروهی و جریانی باشد. رأی ملوکانه در جهت تحقق منویات شخص سلطان است، اما حکم حکومتی در نظام اسلامی، در جهت تحقق اوامر و هدایت الهی است.
۹ و ۱۰ – شاهرود و امام رود و بندر شاه و بندر امام و …، همه اسم هستند، هر کسی اسم محبوبش را بر میگزیند. یکی نام فرزندش را میگذارد محمد، علی، فاطمه، زینب، رضا، ابوالفضل، یوسف و … – دیگری میگذارد فتانه، شیرین، فرهاد، رستم و … – دیگری میگذارد ضحاک، یزید و … .
در فرهنگهای غربی نیز همین طور است. یکی اسم فرزندش را میشائل (میکائیل) – ژوزف (یوسف) – ماریا (مریم) و … میگذارد و دیگری ولفگانگ (گرگ دونده – رایجترین اسم در آلمان) – تیلور (خیاط) و … میگذارد.
در نامگذاری اماکن و معابر نیز همین است. یکی نام بازار یا خیابان شهرش را “ابوسفیان” یا “کندی” یا “لنین” میگذارد – دیگر بازار الرضا یا بندر امام میگذارد. هر کدام محبوب خود را نشان میدهند و نشان او را برای خود انتخاب میکنند.
بسم الله الرحمن الرحیم، یعنی داغ و نشان «الله» را برخود و کار خود میگذارم. برخی هم سمبلهای ماسونی را نشان خود قرار میدهند.
نکته: انقلابهایی که در قلبها رخ میدهد و منجر به انقلاب در گزینش اهداف میگردد و انقلاب در فرهنگها، رفتارها و در نهایت انقلاب در یک جامعه (ملت) را به دنبال میآورد، برای “الفاظ” نیست که کسی آنها را کنار هم بچیند و بگوید چه فرقی دارد؟ بلکه برای “مصادیق” است.
درست مثل این که کسی شیطان را بر قلبش حاکم کرده باشد و سپس شیطان را خلع ید کرده و بیرون کند و الله جلّ جلاله را بر قلبش حاکم کند، اما پس از مدتی بگوید: چه فرقی کرد؟ او حاکم بود، این هم حاکم است – او مرا به سوی خود میخواند، این هم میخواند – او فرمان ملوکانه صادر میکرد، این هم میکند – او میخواست من بندهی او باشم، این هم میخواهد که او را بندگی کنم؟
پس الفاظ و اطلاقها و اسمها ممکن است اشتراک لفظی داشته باشند، اما مصداقها متفاوت است. مثل طلای ناب اصلی، با طلای تقلبی و بدلی است. آیا کسی میگوید: به هر دو طلا گفتند، پس چه فرقی میکند؟!
نظرات شما عزیزان: