انگيزه ترس خداگرايى
پرسش 6 . فرويد روان شناس معروف مى گويد: انسان نيازمند است كه در دل حس كند كسى بزرگ تر و قوى تر از وى، پشتيبان او است و بنابراين به پرستش موجودى كه «خدا» ناميده مى شود، نياز پيدا مى كند. در اصل خدا وجود نداشته و اين تصوّرات آنان است كه به جهت داشتن پشتيبان و پناه و كسى بزرگ تر، چيزى به نام خدا را پرستش مى كند! جواب آن چيست؟
نظريه فرويد:
زيگموند فرويد، روان پزشك نامدار اتريشى (1856 ـ 1939 م)، در پاره اى از اظهار نظرهاى خود، «ترس» را منشأ اعتقاد به خدا و دين دارى دانسته است؛ البته پيش از او نيز اين نظريه مطرح بوده است! شايد نخستين كسى كه اين رأى را ابراز كرد، شاعر رومى «تيفوس لوكرتيوس»[48] باشد. او در يكى از اشعار خود گفته است: «نخست ترس بود كه خدايان را آفريد». خلاصه اين نظريه آن است كه ترس، از عوامل طبيعى (مانند سيل، طوفان، زلزله، بيمارى، مرگ و ...) موجب شده كه انسان ها براى همه عوامل طبيعى هراس آور، منشأ مشتركى ساخته و او را خدا بنامند. به نظر فرويد، خداوند مخلوق انسان است؛ نه خالق او. در واقع منشأ پيدايش عقايد دينى در ذهن انسان ها، آرزوى محفوظ ماندن از آسيب اين عوامل بوده است. انسان هاى اوليه براى فرار از ترس و دلهره در برابر عوامل آسيب رسان، رفته رفته به موجوداتى صاحب قدرت و شعور و مسلط بر طبيعت قائل شدند تا بتوانند از طريق خواهش، قربانى، عبادت، دعا و كارهايى از اين قبيل، مهر و محبت آن موجودات را برانگيخته، خود را از خطر برهانند. از نظر وى انگيزه انسان به خداوند، نه تنها در دوران اوليه تاريخ «مسئله ترس» بوده است؛ بلكه امروزه نيز اين ديدگاه همچنان به قوت خود باقى است؛ چرا كه انسان موجودى است تاريخى و عناصر موجود در گذشته، به وسيله نسل هاى بى شمار، به انسان كنونى منتقل شده است.[49]
نقد تئورى ترس :
1. اين ديدگاه، در حد يك فرضيه و احتمال است و هيچ دليلى بر اثبات آن وجود ندارد.
2. به طور كلى دو عامل منشأ ترس انسان به شمار مى رود: يكى «عدم آگاهى» و ديگرى «عدم توانايى جسمى و روحى». انسان در برابر بسيارى از چيزهايى كه نمى شناسد، احساس ترس و وحشت مى كند و از همين رو، هر چه بر آگاهى هاى او افزوده مى شود، ترس او نيز كاهش مى يابد؛ مثلاً انسانى كه دچار بيمارى شده و علت آن را نمى شناسد، همواره دچار رنج و اندوه است؛ زيرا وى احتمال ده ها نوع مرض را ـ كه احيانا قابل علاج نيستند ـ مى دهد. اما همين كه با مراجعه به پزشك، از علت بيمارى آگاهى يافت و متوجه شد كه بيمارى اش، چندان مهم نيست، ترس و دلهره وى از ميان مى رود.
ناتوانى جسمى و روحى نيز موجب ترس مى شود؛ بدين معنا كه اگر فردى، دچار بعضى از عوارض روحى شود، همواره دچار دلهره و اضطراب خواهد بود. امّا كسانى كه از سلامت روان برخوردارند، در برابر بسيارى از خطرات، ترس به خود راه نمى دهند. بنابراين اگر بر آگاهى فرد، افزوده شود و از هر گونه عارضه روانى و بيمارى روحى ايمن باشد، هيچ گاه دچار ترس نخواهد شد. با در نظر گرفتن اين مطلب، گفتنى است: فرويد «علت گرايش به خدا را ترس مى داند»؛ حال اگر با افزايش آگاهى و سلامت روانى، ترس از ميان برود، معلول ـ كه همان گرايش به خدا است ـ بايد از ميان برود!
به بيان ديگر، اگر فردى هيچ گونه ترسى نداشته باشد، بايد ايمان به خدا هم نداشته باشد و يا اگر فردى از امورى مى ترسيده و سپس بر اثر آگاهى و يا توانايى روحى، ترسش زايل شده است؛ مى بايست هيچ گونه اثرى از گرايش به خدا در وى وجود نداشته باشد؛ در حالى كه همواره بر خلاف اين مشاهده مى شود.
3. بر فرض كه همه يا گروهى از انسان ها، در اثر ترس موجودى به نام «خدا» را خلق و باور كرده و او را پرستش كنند؛ به لحاظ منطقى نمى توان نتيجه گرفت: «خدايى وجود ندارد و همه اديان پوچ و باطل اند». نهايت چيزى كه اين ديدگاه ـ بر فرض صحت ـ اثبات مى كند، آن است كه انگيزه مردم در دين دارى و اعتقاد به خدا، نادرست است و اين غير از نفى «وجود خدا» و نفى «حقانيت هر دينى» است.
به عنوان مثال بسيارى از اختراع ها و اكتشاف هاى علمى در طول تاريخ بشر، به انگيزه شهرت طلبى يا كسب مال و موقعيت اجتماعى، صورت گرفته و اين انگيزه ها غيراخلاقى و نادرست است. اما نادرست بودن انگيزه يك اكتشاف علمى، هرگز به معناى باطل بودن كشف علمى نيست.
خلاصه آنكه در اين ديدگاه، ميان انگيزه (آنچه انسان را به چيزى سوق مى دهد) و انگيخته (آنچه انسان به سوى آن حركت مى كند، يا آن را به دست مى آورد)، خلط شده و بطلان يكى به حساب بطلان ديگرى گذاشته شده است.
4. مواردى كه صحت اين ديدگاه را نقض مى كند:
الف. تاريخ گواهى مى دهد كه پيام آوران دين و كسانى كه مردم را به سوى خداوند مى خواندند، همواره از شجاع ترين مردم بوده و در برابر سخت ترين شكنجه ها پايدارى مى كردند.
ب. انسان هاى ترسوى فراوانى، بوده و هستند كه هيچ اعتقادى به خدا نداشته و ندارند.
به اعتقاد ما، نوعى باور نهادينه، به وجود خدا در همه انسان ها در طول تاريخ، وجود داشته است؛ يعنى، چنان كه حس حقيقت جويى و زيبايى دوستى ـ كه مثلاً ـ در كليه انسان ها فطرتا وجود دارد و نيازمند اكتساب يا علت نيست؛ حس خداشناسى و خدا پرستى نيز، در همه انسان ها بوده و هست و اين فطرت الهى، آنان را به سوى اعتقاد به خداوند، سوق مى دهد.[50]
كى گلستان راز گويد با چمن
كى بنفشه عهد بندد با سمن
كى چنارى كف گشايد در دعا
كى درختى سر فشاند در هوا
كى شكوفه آستين پر نثار
برفشاندن گيرد ايام بهار
كى فروزد لاله را رخ همچو خون
كى گل از كيسه برآرد زر برون
كى بيايد بلبل و گل بوكند
كى چو طالب فاخته كوكو كند
كى بگويد «لك لك» آن لك لك به جان
«لك» چه باشد؟ مُلك توست اى مستعان!
كى نمايد خاك، اسرار ضمير
كى شود بى آسمان بُستان منير
از كجا آورده اند آن حلّه ها؟
مِنْ كريمٍ مِنْ رحيمٍ كُلِّها
آن لطافت ها نشان شاهدى است
آن نشان پاى مرد عابدى است[51]
نظرات شما عزیزان: