خروج از مکّه
چرا امام حسین حجّ خود را نیمه تمام گذاشت و از مکّه در آستانه
شروع اعمال حجّ خارج شد؟
قبل از آنکه به تحلیل تاریخى این پرسش بپردازیم، باید این نکته را متذکر شویم که از
دیدگاه فقهى، این سخن مشهور که امام حسین حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، سخن نادرستى
است؛ زیرا امام در روز هشتم ذى حجه «یوم الترویه» از مکّه خارج شد.[۱۱]
در حالى که اعمال حجّ -که با احرام در مکّه و وقوف در عرفات شروع مى شود -از شب نهم
ذى حجه آغاز مى شود. بنابراین، امام اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نیمه
تمام گذارد.
بله، مسلما آن حضرت در هنگام ورود به مکّه، عمره مفرده انجام داده و چه بسا در طول
اقامت چند ماهه خود در مکّه و احتمالاً در فاصله هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال
عمره کرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى شود.
در برخى از روایات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام سخن به میان آمده است.[۱۲]
انتخاب کوفه
چرا امام حسین براى قیام خود کوفه را انتخاب کرد؟
در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فراروى محققان و پژوهشگران -اعم از شیعه، سنى
و خاورشناس -قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمى، پیش فرض ها و مبانى
پذیرفته شده خود، پاسخى به آن داده اند. امورى که این پرسش را از اهمیّت مضاعف
برخوردار مى کند، از قرار زیر است:
۱. امام حسین در این حرکت سیاسى -نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً
ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.
۲. شخصیت هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت
زینب(علیهاالسلام)[۱۳]،
عبداللّه بن عباس[۱۴]،
عبداللّه بن مطیع[۱۵]،
مسور بن مخرمة[۱۶]
و محمد حنفیه[۱۷]،
امام حسین را از رفتن به عراق و کوفه منع مى کردند و برخى از آنها پیشینه کوفیان در
غدر و فریب کارى و تنها گذاشتن امام على و امام حسن را به آن حضرت یادآور مى شدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات -که بعدها در ظاهر درستى آنها آشکار شد -عزم
خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخى از مورخان
(مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کارى سیاسى را به امام داده اند![۱۸]
اما شیعیان، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین برآمده و نظریات متعددى ابراز داشته
اند که به مهمترین آنها اشاره می شود:
یک. نظریّه شهادت
این نظریه مبتنى بر امور زیر است:
۱. هر یک از امامان شیعه هنگامى که به امامت مى رسند، صحیفه اى را مى گشایند که در
آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى کنند و مأمور مى شوند بر طبق همان
عمل کنند.[۱۹]
۲. امام حسین هنگامى که پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده کرد:
«قاتِل فاقُتل و تُقْتَل و اخرُج باَقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معک»[۲۰]؛
«بجنگ، بکش و بدان که کشته مى شوى و همراه با گروه هایى براى شهادت از دیار خود
بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».
بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین قرار گرفته بود و آن حضرت چاره
اى جز اجراى این مشیّت نداشت؛ چنان که بار دیگر و در آستانه حرکت به سمت عراق، این
امر به گونه اى در خواب، به وسیله پیامبر خدا بر امام حسین ابلاغ شد و آن حضرت در
مقابل محمد حنفیه برادرش -که از او علّت حرکت امام به سمت کوفه را مى پرسید -جواب
داد: پیامبر در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللّه قد شاء ان
یراک قتیلاً».[۲۱]
طبق این نظریه[۲۲]،
حرکت امام به سمت کوفه، حرکتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به
خوبى از این سرنوشت آگاه بود.این تکلیف و وظیفه خاص امام حسین بود که قابل پیروى
براى دیگران و حتى امامان دیگر نمى باشد.
بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى ماند و مسأله اصرار امام بر حرکت -به رغم
نظر شخصیت هاى بزرگ آن زمان -به خوبى حلّ مى شود؛ زیرا در نظر اینان، امام خود بهتر
از هر کس، از فریب کارى و غدر و نیرنگ بازى کوفیان آگاه بود و مى دانست که سرانجام
او را رها کرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و
با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.
اما اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در
راستاى امر به معروف و نهى از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام
به وسیله خون امام را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى کرده اند. این خون سرانجام
باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنى امیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد
سال بعد (سال ۱۳۲ ق) گشت.
برخى دیگر -که عمدتاً از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مى آیند - بدون هیچ
مبناى استدلالى محکم، هدف شهادت را نوعى کفّاره گناهان پیروان امام حسین و شفاعت آن
حضرت از شیعیانش دانسته اند؛ درست همانند آنچه مسیحیان درباره کشته شدن حضرت مسیح
بدان اعتقاد دارند.[۲۳]
عمده اشکالات نظریه شهادت -علاوه بر نقد سندى آن -امورى از قرار زیر است:
۱. دستور ویژه داشتن امام حسین، سیره آن حضرت و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن
مى اندازد؛ در حالى که اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از
اصول مسلّم نزد شیعه در همه دوران ها به شمار مى آمده است.
۲. این مبنا با کلام امام حسین که مى فرماید: «لکم فِىَّ اسوة»[۲۴]
(من الگوى شما هستم) منافات دارد.
۳. گرچه مى توان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اکرم و نیز امامان قبل از امام
حسین را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مى توان فى الجمله آگاهى امام از شهادت
خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت به دست آورد؛ اما از هیچ کلامى نمى توان شهادت
را به عنوان هدف امام در حرکت و قیام خود استفاده کرد؛ بلکه هدف آن حضرت را باید از
عبارات او به دست آورد که عبارت زیر (در وصیت نامه امام به برادرش محمد حنفیه)
گویاترین آنها است:
«... و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، ارید اَن آمر بالمعروف و انهى عن
المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»[۲۵]؛
«خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى باشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهى از
منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر و پدرم على بن ابى طالب عمل کنم».
در این عبارت سه هدف اصلاح طلبى، امر به معروف و نهى از منکر و عمل به سیره پیامبر
و حضرت على به عنوان اهداف حرکت و قیام سیدالشهداء مطرح شده است و سخنى از شهادت در
میان نیست.
دو. نظریه تشکیل حکومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نویسندگان،[۲۶]
این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى
(۴۳۶ -۳۵۵ ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در
مورد حرکت امام به کوفه چنین مى نگارد:
«... سرور ما اباعبداللّه براى به دست آوردن حکومت به سوى کوفه نرفت؛ مگر بعد از
آنکه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت ...».[۲۷]
این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نکرد و بلکه بزرگانى همچون
شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بى مهرى و احیانا مخالفت
سنگین روبه رو شد.[۲۸]
در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخ
گویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده اند. این نظریه
در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمى آن زمان، واکنش هاى تندى را از سوى
علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیت هایى همانند شهید مطهرى و دکتر شریعتى نیز
آن را نپذیرفتند.[۲۹]
اشکال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام بود.
اما اصل نظریه -که حرکت امام حسین براى تشکیل حکومت اسلامى بوده و چنین کارى مى
بایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مى گرفت -مورد تأیید بزرگانى هم
چون امام خمینى مى باشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره کرده و تلاش
براى برپایى حکومت صالح دینى را به عنوان یکى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان کرده
اند؛ از جمله:
الف. اولین بار امام در مورخه ۶/۳/۵۰ در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او
(امام حسین) مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى
تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».[۳۰]
ب. وقتى که حضرت سیدالشهدا آمد مکّه و از مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسى
بزرگى بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسى بود، اسلامى - سیاسى و این حرکت اسلامى
-سیاسى بود که بنى امیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».[۳۱]
ج. سیدالشهدا آمده بود، حکومت هم مى خواست بگیرد. اصلاً براى این معنا آمده بود و
این یک فخرى است و آنهایى که خیال مى کنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده،
خیر، اینها براى حکومت آمدند؛ براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل
کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».[۳۲]
در راه اثبات این مسأله مى توان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:
۱. مهم ترین دلیل، سخنان امام حسین است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح،
امر به معروف و عمل به سیره پیامبر و حضرت على را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مى
کند.[۳۳]
روشن است که اصلاح کلان، جز در سایه تشکیل حکومت نمى باشد و مرتبه اعلاى امر به
معروف و نهى از منکر با تشکیل حکومت امکان پذیر است که در آن حاکم مشروع، داراى بسط
ید و قدرت کافى است. از همه مهم تر سخن از سیره پیامبر و امام على است که
نشانگر اشاره آن حضرت به سیره حکومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حکومت
خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مى دارد.
۲. نوع نامه نگارى هاى کوفیان -که در آن سخن از لشکرى آماده و نیز نداشتن امام است
-نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین مى خواهند تا
به کوفه آید و براى آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخ گویى به
این نیاز اساسى کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکى از این نامه ها
- که به وسیله بزرگان شیعى کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب
بن مظاهر نگاشته شده - چنین آمده است:
«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللّه ان یجمعنا بک على الحق ...»[۳۴]؛
«ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق
مجتمع سازد ...».
۳. پاسخ اولیه امام حسین به این نامه ها - که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به
کوفه است - نشان از مسأله امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در
نامه اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان مى فرماید: «و قد فهمت کلّ الذى اقتصصتم
و ذکرتم و مقالة جلّکم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللّه ان یجمعنا بک على الهدى
و الحق»[۳۵]؛
«من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود که ما امام نداریم ...».
با توجّه به این نامه امام رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى
نامه ها مى کند.[۳۶]
۴. بیان شرایط امام حسین در نامه هاى آن حضرت - که به خوبى تطبیق و انحصار این
شرایط در خودش، در آنها مشهود است - مى تواند به گونه اى دیگر به کمک اثبات این
نظریه بیاید. جالب آن است که امام در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و
حکومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احکام شریعت - که بعدها برخى امامت را
منحصر در آن دانستند - سخنى به میان نیاورده است.
عبارت امام در این باره که در ادامه نامه پیشین آن حضرت آمده چنین است: «فلعمرى ما
الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات
اللّه »؛[۳۷]
«به جانم سوگند! تنها کسى مى تواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب
خداوند، اجرا کننده قسط و عدالت، عمل کننده به حق بوده و تمام تلاش هاى خود را در
راه خداوند انجام دهد».
۵. نوع فعالیت هاى جناب مسلم - که شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر
عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین[۳۸]
و ثبت اسامى بیعت کنندگان در دیوان (به گونه اى که تعداد آنها را بین دوازده تا
هجده هزار نفر نوشته اند) ـ[۳۹]
نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوى امام مى باشد.
۶. در نامه نگارى هاى طرفداران بنى امیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران
مسلم، مى توان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعالیت ها، کوفه را از
دست رفته مى دیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را
آشکار مى سازد:
«فان کان لک بالکوفه حاجة فابعث الیها رجلاً قویّا ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فى
عدوّک»[۴۰]؛
«اگر نیاز به کوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و
مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».
۷. گزارش مسلم به امام حسین مبنى بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یارى آن حضرت -
که موجبات حرکت امام به سمت کوفه را فراهم آورد[۴۱]
- خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام در میانه راه نامه اى خطاب به کوفیان
نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید
نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست که
در تلاش هاى خود جدیت به خرج دهند تا امام به شهر آنها برسد:
«... فان کتاب مسلم بن عقیل جاءَنى یخبرنى فیه بحسن رأیکم و اجتماع ملأکم على نصرنا
و الطلب بحقنا فسألت اللّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد
شخصت الیکم من مکّة یوم الثلثا لثمان مضین من ذى الحجّة یوم الترویة فاذا اقدم
علیکم رسولى فانکمشوا امرکم و جدّوا فانى قادم علیکم فى ایّامى هذه»[۴۲]؛
« ... نامه مسلم به من رسید که از حُسن رأى شما و اینکه همه آماده یارى ما هستید و
حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت مى کرد. از خداوند مى خواهم کارهاى ما را
نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم
ذى حجه که روز ترویه بود، از مکه به جانب شما
حرکت کردم. به مجردى که فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و
در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».
چند اشکال:
مهم ترین اشکال هاى این نظریه دو اشکال عمده از قرار زیر است:
۱. این نظریه با مبانى کلامى شیعه - که امام را عالم به غیب مى داند - در تناقض
است.
۲. این نظریه به امام نسبت خطا و اشتباه کارى مى دهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد
است. به نظر مى رسد این اشکال، مهم ترین دلیل روى گردانى جامعه شیعى از این نظریه
است.
پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب
و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیت هاى
تاریخى، مى باشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود - که تحلیل بر اساس شیوه هاى
تاریخى است - دور مى کند، به آن نمى پردازیم. البته متذکّر مى شویم که با مبانى
کلامى نیز امکان پذیرفتن این نظریه وجود دارد؛ چنان که تحلیل شخصیت هایى همچون امام
خمینى(ره) نیز بر این اساس است. اقدام براى تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه
با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراه سازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا
است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر
انجام «وظیفه» منافات ندارد؛ زیرا کسى که بر اساس حق، حرکت مى کند، شکست او مقطعى
است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حرکت حق طلبانه است.
یاران امام حسین
آیا در شب عاشورا کسى از یاران امام او را ترک کرد؟ اصلاً تعداد
یاران امام در صحنه نبرد عاشورا چند نفر بودند؟
این سؤال دو بخش دارد که باید جداگانه به آنها پرداخت.
بخش یکم. وفادارى یاران
منابع تاریخى هنگام ذکر وقایع شب عاشورا، این نکته را متذکر شده اند که هنگام
درخواست امام از اصحاب و خویشان خود مبنى بر ترک او و واگذاشتنش در مقابل دشمن،
آنان بالاتفاق با سخنان حماسى و شورانگیز خویش مراتب جانفشانى خود در رکاب امام را
یادآور شده و هیچ کدام حاضر به ترک او نشدند. در اینجا بود که امام جمله معروف خود
را فرمود: «... فانى لا اعلم اصحابا اولى و لا خیرا من اصحابى و لااهل بیت ابرّ و
لا اوصل من اهل بیتى»[۴۳]؛
«من یارانى برتر و بهتر از یاران خود نمى شناسم و همین طور خاندانى را نیکوکارتر و
مفیدتر به صله رحم از خاندان خود نمى دانم».
از سوى دیگر در همین منابع از پراکنده شدن تعداد زیادى از یاران امام در منزل
زَباله و هنگام شنیدن خبر شهادت برادر رضاعى آن حضرت (عبدالله بن یقطر) خبر مى
دهند! پس از شنیدن خبرهاى ناامیدکننده، امام حسین طى نوشته اى ضمن اعلان خبر شهادت
مسلم، هانى و عبدالله چنین فرموده بود: «... و قد خذلتنا شیعتنا فمن احبّ منکم
الانصراف فلینصرف لیس علیه منا ذمام»[۴۴]؛
«شیعیان ما، خوارمان کردند! پس هر کس که دوست دارد، ما را ترک کند، چنین کند که ما
بیعت خود را از شما برداشتیم».
در این هنگام بود که گروه گروه سپاهیان آن حضرت جدا شدند و در پایان تعداد اندکى
با سیدالشهدا ماندند که این تعداد عمدتا همان هایى بودند که از مدینه با آن حضرت
حرکت کرده بودند!
کسانى که امام را ترک کردند، اعرابى بودند که به خیال آنکه امام به شهرى آرام و
آماده اطاعت مى رود و در آنجا حکومت خود را به راه مى اندازد، به دنبال آن حضرت به
راه افتاده بودند.[۴۵]
البته چنین جدایى طبیعى مى نمود.
در منابع معتبر از این منزل به بعد، سخنى از ترک یاران نیست؛ اما در نوشته هاى
متأخّر، گزارشى از کتابى غیرمعتبر و مجهول به نام نورالعیون نقل شده که در آن از
قول جناب سکینه دختر امام حسین علیهاالسلام سخن از ترک دسته جمعى سپاه به صورت دسته
هاى ده تایى و بیست تایى به میان آمده است که در پایان نفرین سکینه را به دنبال
دارد![۴۶]
این روایت ضعیف و متأخّر نمى تواند در برابر آن همه گزارش هاى معتبر با ذکر سلسله
اسناد مقاومت نماید؛ به ویژه آنکه این گزارش جعلى با سخنان اصحاب و خاندان امام در
شب عاشورا و نیز عبارت مشهور آن حضرت در مدح آنان تنافى دارد.
بخش دوّم. تعداد یاران
منابع مختلف تعداد یاران امام در روز عاشورا متفاوت ذکر کرده اند.[۴۷]
برخى مانند طبرى این تعداد را نزدیک صد نفر دانسته اند که در میان آنها پنج نفر از
فرزندان امام على، شانزده نفر از بنى هاشم و تعدادى دیگر از قبایل مختلف دیده مى
شود.[۴۸]
برخى مانند ابن شهر آشوب این تعداد را ۸۲ نفر ذکر کرده اند.[۴۹]
ابن نما از بزرگان شیعه در قرن ششم و هفتم، اصحاب امام را صد پیاده و
۴۵ سواره مى داند.[۵۰]
همین تعداد از سوى سبط ابن جوزى نیز مورد تأیید قرار گرفته است.[۵۱]
روایتى از امام باقر نیز - که در جوامع روایى شیعه نقل شده - این قول را تأیید مى
کند.[۵۲]
عجیب تر از همه قول مسعودى است که تا هنگام نزول امام در کربلا، تعداد یاران آن
حضرت را پانصد سواره و صد پیاده ذکر مى کند.۵۳]
اما قول مشهور - که هم اکنون نیز داراى شهرت است - آن است که تعداد یاران امام در
کربلا ۷۲ نفر بودند که به ۳۲ سواره و چهل پیاده تقسیم مى شدند[۵۴].[۵۵]
م - فلسفه قیام امام حسین(علیه
السلام)
امر به معروف و نهى
از منکر
مقصود
امام حسین از این جمله «من براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کردم» چیست؟
این سخن، جایگاه اساسى و اصلى امر به معروف و نهى از منکر را نشان مى دهد.
امام حسین با این عبارت، مى خواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منکر را نشان
دهند؛ به گونه اى که هدف نهایى قیام خویش را تحقق این امر مى دانند. اگر توجهى به
جایگاه اصیل امر به معروف و نهى از منکر شود، مقصود حضرت از این سخن روشن تر خواهد
شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منکر» در تمامى ادیان ابراهیمى مطرح و وظیفه تمامى
پیامبران، رسولان، ائمه و مؤمنان مى باشد. این مسأله یک وظیفه شرعى و فقهى
صرف نیست؛ بلکه ملاک، معیار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است؛ زیرا عالم
مادى، عالم اختلاط خوبى ها و بدى ها، حق و باطل، خوش آیندها و بدآیندها، ظلمت و
نور، فضایل و رذایل است و این امور گاهى چنان درهم تنیده مى شوند که شناخت آنها و
سپس تأسى و عمل به آن، دشوار
مى گردد. ادیان الهى با شناساندن معروف و منکر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت
و نور، فضایل و رذایل به انسان ها و به دنبال آن دستور به انجام معروف ها و
بازداشتن از منکرها، هدایت الهى را به آدمى مى آموزند و او را به صراط مستقیم
رهنمون مى شوند.
رسول خدا درباره اهمیت و جایگاه ویژه امر به معروف و نهى از منکر مى فرماید: «کسى
که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خدا در روى زمین و جانشین کتاب خدا و
جانشین رسول خداست».[۵۶]
و حضرت على فرموده اند: «قوام شریعت [دین] امر به معروف و نهى از منکر است».[۵۷]
قرآن کریم ویژگى «امر به معروف و نهى از منکر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن
زکات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مى دارد.[۵۸]
امام باقر نیز در حدیثى مى فرماید: «امر به معروف و نهى از منکر راه پیامبران است.
برنامه افراد صالح و شایسته است. واجبى است که سایر واجبات در گرو آن اقامه مى
شوند. امنیت راه ها در سایه آن حاصل مى شود. حلیت کسب ها به سبب آن است. در سایه
امر به معروف و نهى از منکر است که دشمنان را به رعایت انصاف وادار مى سازد، ...
کارها در سایه امر به معروف و نهى از منکر به سامان مى رسد».[۵۹]
بنابراین، اصل امر به معروف و نهى از منکر مخصوص امام حسین نیست؛ بلکه وظیفه تمامى
پیامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مى باشد. اما از آنجا که معروف و منکر
در زمان سیدالشهداء بشدت مختلط گردیده و از سوى دیگر منکر در تمامى ابعاد، رایج شده
بود و معروف در تمام ساحت هایش متروک مانده بود و این وضعیت منجر به خاموشى دین
اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود؛ اباعبدالله، اعتراض به وضع موجود و
احیاى سیره رسول خدا و دین اسلام و دفاع از آن را تنها در سایه امر به معروف و نهى
از منکر محقق مى دانست. به همین دلیل آن حضرت هدف از قیام خویش را اصلاح جامعه به
وسیله امر به معروف و نهى از منکر بیان مى کرد: «انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا
مفسدا و لا ظالما و انما خرجتُ لطلب الاصلاح فى اُمة جدى ارید اَن آمر بالمعروف و
انهى عن المنکر».۶۰]
امر به معروف و خوف
خطر
از جمله شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، ایمن بودن از خطر و ضرر است، این شرط
نه تنها موجود نبود بلکه با پیشینه و عملکرد یزید و حکومت بنى امیه - با آن وضعیت
استبدادى و کشتار بى رحمانه انسان هاى بى گناه- روشن بود که چنین موقعیتى پیش نمى
آید و اقدام امام حسین یا هر کس دیگر، با مخاطرات جدى روبه رو است! پس چگونه آن
حضرت با این وضعیت اقدام به نهضت و امر به معروف و نهى از منکر نمود؟
ما شرایط احکام و خصوصیات و فروع آن را باید از روش امامان فرا بگیریم و دلیل بر
جواز شرعى هر عمل این است که به وسیله امامان
انجام گرفته
باشد. به عبارت دیگر گفتار و رفتار آن بزرگواران از ادلّه احکام شرعى است.
پس فرضا اگر دلیلى که دلالت بر مشروط بودن امر به معروف به احتمال تأثیر
و امن از ضرر دارد، به عموم یا اطلاق شامل این مورد هم بشود؛ اقدام امام حسین
مخصِّص یا مقیِّد آن خواهد بود و مى فهمیم که اگر مصلحت مهم ترى در کار بود، این دو
شرط در وجوب دخالت ندارد و باید امر به معروف و نهى از منکر نمود؛ هر چند احتمال
ضرر و خطر داده شود. ازاین
رو باید اهمیت مصلحت امر به معروف و نهى از منکر را با ضرر و مفسده احتمالى آن،
سنجید؛ اگر مصلحت آن اهمّ و شرعا لازم الاستیفا باشد، (مثل بقاى دین)، تحمل ضرر
لازم است و ترک امر به معروف جایز نیست.
به بیان دیگر: فرق است بین امر به معروف و نهى از منکرهاى عادى و معمولى - که غرض
بازدارى اشخاص از معصیت و مخالفت و وادار کردن آنها به اطاعت و انجام وظیفه است - و
بین امر به معروف و نهى از منکرى که جنبه عمومى و کلى دارد و احیاى دین و بقاى
احکام و شعائر، به آن وابسته باشد و ترک آن موجب خسارت ها و مصایب جبران ناپذیرى بر
مسلمانان شود. درست مانند آنکه در عصر حکومت یزید، ملیّت جامعه اسلام در خطر تغییر
و تبدیل به ملیّت کفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مى داد که به زودى دین از
اثر و رسمیت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مى شود.
در صورت اول امر به معروف و نهى از منکر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم
وجوب آن، مشروط به امن از ضرر نیست و باید دین را یارى کرد و خطر را از اسلام دفع
نمود؛ اگر چه به فداکردن مال و جان باشد.
امام حسین کاملاً از خطرى که متوجه دین شده بود، آگاه بود؛ از این رو در همان آغاز
کار - که مروان در مدینه به آن حضرت توصیه کرد که با یزید بیعت کند - فرمود:
«انّا للّه و اِنّا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براع مثل
یزید»؛ «... باید با اسلام وداع کرد؛ زیرا امت به راعى و شبانى مانند یزید مبتلا
شده است»؛
یعنى، وقتى یزید زمامدار مسلمین شود، معلوم است که اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مى
شود! آنجا که یزید است اسلام نیست و آنجا که اسلام است، یزید نیست.
در مقابل چنین خطر و منکرى، امام حسین باید به پا خیزد و دفاع کند و سنگر اسلام را
خالى نگذارد؛ هر چند خودش و عزیزانش را بکشند خواهران و دخترانش را اسیر کنند؛ زیرا
آن حضرت بقاى اسلام و بقاى احکام اسلام را از بقاى خودش مهم تر مى دانست؛ پس جان
خود را فداى اسلام کرد و با آنکه اطفال و خاندانش در سختى و گرفتارى شدید بودند از
برنامه خود و انجام وظیفه منصرف نشد.
آرى قیام سیدالشهدا امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم، ستم، کفر و
ارتجاع واقعى بود. اما تاریخ چنین امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم و
کفر، به خود ندیده است؛ که یک نفر مانند امام حسین همراه با خاندان خود در احاطه
لشکرى ستمگر باشد، اما در عین حال عزت و کرامت نفس خود را حفظ کرده و به وظیفه خود
وفادار مانده باشد.
این اباعبدالله بود که در راه امر به معروف و نهى از منکر، چنان قوت قلب و شجاعتى
در روز عاشورا اظهار کرد که از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بین شهیدان
راه حق، رتبه اول را حائز شد.
در اینجا بسیار مناسب است به بیان لطیفى از استاد شهید علامه مطهرى اشاره شود:
«وجوب امر به معروف و نهى از منکر را تا زمانى که ضررى بر آن مترتب نیست همه قبول
دارند. اما وقتى که پاى ضرر پیش مى آید، بعضى مى گویند: مرز آن اصل تا همین جا هست؛
یعنى، وجوب آن، تا جایى است که خطرى در کار نباشد و ضررى به آبرو و جان و حتى به
مال شخص آمر و ناهى، وارد نیاید. اینها ارزش این اصل را پایین آورده اند؛ اما بعضى
مى گویند: ارزش امر به معروف و
نهى از منکر بالاتر از اینها است؛ اگر موضوع معروف و منکر مسأله ساده و کوچکى باشد،
با احتمال ضرر، وجوب آن منتفى خواهد بود؛ ولى اگر در مواردى، مثلاً قرآن به خطر
بیفتد، عدالت به خطر بیفتد، وحدت اسلامى به خطر بیفتد، دیگر نمى توان گفت: امر به
معروف و نهى از منکر نمى کنم؛ زیرا اگر حرفى بزنم جانم در خطر است، آبرویم در خطر
است و یا اجتماع نمى پسندد».
از این رو، اصل امر به معروف در مسائل بزرگ، مرز نمى شناسد و حتى با وجود ضرر و
خطرهاى بزرگ، واجب خواهد بود. این است که مى گوییم: نهضت حسینى، ارزش امر به معروف
و نهى از منکر را - در مقام اثبات - بالا برد؛ زیرا او نه تنها جان و مال خود، که
جان عزیزانش را هم در این راه فدا کرد و حتى به اسارت اهل بیتش هم براى اقامه این
اصل، راضى شد.
با این کار امام، دیگر جاى شک نیست که در مسائل مهم، امر به معروف و نهى از منکر
با وجود هر گونه خطرى واجب خواهد بود و در راه آن هر ضررى را باید به جان خرید.
جایگاه زنان
چرا امام حسین با اینکه مى دانست به شهادت مى رسد، خانواده خود را
به همراه برد؟ جایگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورایى حسین چه بود؟
نهضت امام حسین دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت: یکى فداکارى و جانبازى و «شهادت» و دیگرى «ابلاغ پیام». البته ابلاغ پیام جز با فداکارى ها و زحمات طاقت فرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء کردند؛ اما وظیفه اصلى آنان، «پیام رسانى» بود.
براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد. یکى اینکه طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله شد و پیامبر در عالم رؤیا به ایشان فرمود: «اِن الله شاء اَن یراهنّ سبایا»؛[۶۱] حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است؛ یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند؛ بدین صورت که زن، مرد را مى سازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى شوند:
الف. زنانى که مثل شى ء گران بها، اما بدون نقش بودند؛ مثل بسیارى که زن براى آنها یک شى ء - نه شخص - گران بها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران بهایى اش بر مرد اثر مى گذاشت. مى توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى شود؛ اما حریم خود را گم مى کند و چون در همه جا حضور مى یابد، ارزش خود را از دست مى دهد و بى ارزش مى شود! زن در این جوامع «شخص» است؛ اما شخصى بى ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى - از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و ... - به او شخصیت مى دهند و از شى ء بودن خارجش مى سازند؛ ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى شود. سازنده این جوامع گرچه مذکر - مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است؛ بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد!
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد؛ یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى، مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى - را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است؛ مثلاً حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.[۶۲] ساره نیز مانند ابراهیم خلیل فرشته ها را مى بیند و با آنان صحبت مى کند. مریم علیهاالسلام از خداوند رزق و روزى هایى مى گیرد که زکریا در تعجب فرو مى رود و فاطمه زهرا علیهاالسلام کوثر (خیرکثیر) خوانده مى شود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا علیهاالسلام است. او که خوشحال مى شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه اى مى خواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى باشند.
اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى خواند؛ یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى دهد که یک زن چقدر مى تواند مؤثر در جامعه باشد. با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر - مؤنث است؛ یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود. نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است؛ اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب علیهاالسلام از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه درمى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین را برپا مى کند. از امام سجاد و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على و حیاى فاطمه علیهاالسلام را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى سازد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.[۶۳]
با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است؛
۱. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام رسانى را دارند.
۲. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند؛ زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه دار مى شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده هاى خود، سرافکنده شدند. دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است:
یک. پیام رسانى
تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست؛ بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت هاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقادنمایند و در صحنه هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى که حضرت زهرا علیهاالسلام در حمایت از امام معصوم و افشاگرى علیه رویه هاى ناسالم زمامداران داشت؛ زنان به خصوص حضرت زینب علیهاالسلام نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین مشارکت داشتند. هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل مى گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواسته هاى انقلاب و بیان آرمان ها و اهداف آن است. با بررسى قیام مقدس امام حسین، این دو بخش کاملاً در آن به چشم مى خورد؛ زیرا انقلاب امام حسین تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد و حضرت زینب علیهاالسلام آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند. با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت - به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود - بى شک اگر بازماندگان امام حسین به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند؛ همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن گفتند: «بر اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت». اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا در دوران اسارت - که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود - اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى شود.
دو. خنثى سازى تبلیغات بنى امیه
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، مى شناختند؛ البته ۱۱۳ تن از صحابه پیامبر اکرم یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه این
افراد نیز روشن مى کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى بردند. اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى راندند! و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.[۶۴]
معاویه حدود ۴۲ سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند.[۶۵]
معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک ترین افراد به او معرفى کرده؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمى دانستیم که رسول خدا جز بنى امیه خویشاوندى
داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.[۶۶]
بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین العابدین ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[۶۷]
فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.[۶۸]
بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد و حضرت زینب علیهاالسلام، تحریفات چندین دهه بنى امیه - حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان - خنثى شد.
سه. افشاى چهره ظالمان
بُعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین، نشان دادن چهره سفّاک، بى رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتا از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است. در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد. خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى
آنان به آتش کشیده شد و ... این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین را به نحو مُثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد مى فرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام - که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند - خیلى مهم نبود؛ زیرا مى گفتند: «در جنگ، افرادى کشته مى شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید؛ اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت. نکته پایانى آنکه، یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد.
نظرات شما عزیزان: