نبود امكان
مرحوم سيّد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه، كه در اوايل غيبت كبرى مى زيسته و از مفاخر شيعه و داراى تصنيفات گرانبهائى است در رساله كوتاهى كه پيرامون مسأله غيبت نگاشته، درباره ى علت نهان زيستى حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ مى نويسد: سبب و انگيزه ى پنهان شدن امام ـ ارواحنا فداه ـ آن است كه ستمگران حضرت را از قتل بيم دادند و از دخل و تصرف امورى كه زمامش بدست آن حضرت است، ممانعت نمودند. زيرا بهره ى كلى و نصيب كامل بردن از وجود امام مشروط است به آنكه حضرت قدرت و تمكّن داشته، زمام امور در اختيارش باشد، دستوراتش اجرا گردد و مانعى در راه رسيدن به اهدافش وجود نداشته باشد; تا نظاميان را بسيج كند و با تجاوزگران بجنگد و حدود الاهى را اقامه نمايد و مرزها را ببندد و داد مظلوم را از ظالم بگيرد. و اين همه انجام نپذيرد مگر با وجود تمكن و قدرت. پس اگر مانعى بين او و مقاصدش حائل گردد و وى را از انجام اين امور باز دارد، وجوب پيشوائى و سرپرستى جامعه از آن حضرت ساقط شود و زمانى كه بر حيات خويش بترسد و از شر ظالمان امنيت جانى نيز نداشته باشد، لازم است غيبت نمايد و از ديده ها پنهان گردد; زيرا اجتناب از خطر و دورى از ضرر هم به حكم عقل و هم به حكم نقل واجب است; چنانكه نبى اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ زمانى در شعب ابى طالب و بار ديگر در غار ثور پنهان شد; در حالى كه اين غيبت و نهان زيستى رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ انگيزه و علتى جز بيم جان و مصونيت از ضررها و خطرات نداشت.
سرّ ناپيدا
علت عمده و سرّ بزرگ و ناموس شگرف غيبت امام زمان ـ عجّل اللّه فرجه الشريف ـ معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، چنانچه حكمت كارهاى حضرت خضر ـ عليه السلام ـ مانند سوراخ كردن كشتى و كشتن غلام و بپا داشتن ديوار نيز در موقعى كه حضرت موسى ـ عليه السلام ـ با او مصاحبت داشت، معلوم نشد; مگر هنگام جدايى.
چنانچه فائده و ثمره خلقت هر موجودى از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماه ها و سالها ظاهر شده و مى شود; سرّ آفرينش درختها ظاهر نمى شود مگر پس از آشكار شدن ميوه و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرّم شدن باغ ها و بوستان ها و مزارع.
از اين رو رمز و راز غيبت نيز آشكار نخواهد شد مگر آنگاه كه خورشيد دلها از افق غيب سر بر آورده و بر مشرق ظهور خرامد كه از آن هنگام رمز سترگ گشوده آيد و آن حكمت كه خدا را در غايب شدن حجّت خويش بود پرده از رخ برگيرد; چنانكه حكمت كار خضر ـ عليه السلام ـ براى موسى ـ عليه السلام ـ پس از انجام يافتن و به پايان رسيدن كار آشكار گرديد.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند: حكمت غيبت مهدى، همان حكمتى است كه در غيبت پيامبران و حجّتهاى الاهى پيشين وجود داشته است . . . اين غيبت امرى از امور الاهى و سرى از اسرار خدايى و رازى از رازهاى ربّانى است. وقتى ما خداوند را حكيم مى دانيم اذعان خواهيم كرد كه همه كارهاى او از روى حكمت است، اگر چه آن حكمت و مصلحت را خود تشخيص ندهيم و به راز آن پى نبريم(35).
حضور مستمر
مستور از ديده ها نه دلها
حضرت بقية اللّه ـ ارواحنا فداه ـ در ميان ماست اگر چه پنهان از ديدگان. او تنها موجودى نيست كه از ديدگان ما غايب است و ما به وجودش ايمان داريم; بلكه موجوداتى نامرئى فراوانى داريم كه در وجودشان كوچكترين ترديدى نيست:
اعتقاد به خداوندى كه هرگز ديده نمى شود، در رأس عقايد ما قرار دارد; روح كه بر بدن ما اشراف دارد و ديناميسم بدن ما از آن سرچشمه مى گيرد، در وجود آن هيچ ترديدى نداريم در حاليكه قابل رؤيت نيست و به چشم نيز ديده نمى شود; يا هوايى را كه روزانه بيش از چهل هزار بار استنشاق مى كنيم و يا گازهاى مختلف سمّى و سودمند و يا صدايى كه از تارهاى صوتى ما بر مى خيزد و پرده ى گوشمان را مى نوازد.
امواج الكتريسيته كه با ديدگانمان نمى بينيم ولى همواره از خطرش ترسناكيم و . . .
اينها نمونه هاى ساده اى از اشياء نامرئى در جهان طبيعت است كه برخى با چشم عادى ديده نمى شوند و برخى ديگر حتى با چشم مسلح نيز قابل رؤيت نيستند و اين هرگز دليل بر عدم وجود و حضورشان نمى باشد.
امام رضا ـ عليه السلام ـ مى فرمايند:
حضرت خضر ـ عليه السلام ـ از آب حيات خورد. پس او تا روز نفخه ى صور زنده است و نخواهد مُرد. او همواره پيش ما مى آيد و براى ما سخن مى گويد صدايش را مى شنويم و خودش را نمى بينيم او هر كجا ياد شود آنجا حضور مى يابد ولذا هر كس او را ياد كند به او سلام بگويد . . .(36).
اينجاست كه در مى يابيم امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ اگر چه شايد از ديدگان ما مستورند، ولى نمى توان گفت كه ايشان از يادها و دلها نيز مستور گشته اند چنانچه آن حضرت در نامه ى شريفى خطاب به شيخ مفيد مى نويسند:
«انّا غَيرُ مُهمِلين لمراعاتكم، ولا ناسين لذكركم، ولولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء، وأحاطت بكم الأعداء».
«ما شما را رها نكرده و يادتان را از خاطر نبرده ايم و اگر توجهات ما نبود بلاها بر شما فرود آمده، دشمنان شما را پايمال مى كردند».»(37)
وساطت فيض
يكى از بزرگترين مسائل معرفت و شناخت ـ در سطوح مختلف شناختى، اعم از دينى (قرآنى ـ حديثى) و فلسفى و عرفانى ـ مسأله ى «فيض» و «وساطت» است و دانستن چگونگىِ تعلق فيض، از مبدأ هستى به هستها و هستيها. «فيض» همواره بايد از طريقه واسطه اى «قابل» و «مقرَّب» از مبدأ فيّاض گرفته شود و به موجودات ايصال گردد.
مسأله ى فيض و وساطت از روزگاران كهن مطرح بوده است. واسطه ى فيض در معارف دينى و احاديث، به عنوان «نخستين مخلوق» ياد شده است. مسأله ى نخستين مخلوق (أوَّلُ ما خَلَقَ اللّه) با وساطت در فيض ارتباطِ مستقيم دارد ـ بلكه بعين ـ طرح همين مسأله ى مهم است.
اين بحث پيش از اسلام از جمله در فلسفه ى فلوطين (نوافلاطونى) جايى عمده داشته است. در اسلام در مكتبهاى فلسفى در «فلسفه ى فارابى» و فلسفه هاى ديگر و «فلسفه ى ميرداماد»، مطرح گشته و در عرفان ـ بويژه عرفان نظرى ـ نيز اين موضوع مورد نظر قرار گرفته است.
محيى الدين ابن عربى به «فيض اقدس» و «فيض مقدّس» معتقد بوده و «براى وجود كه حقيقت واحد ازلى است»(38) دو تجلى قائل شده است:
1 ـ تجلى اى كه به وسيله ى آن اعيان موجودات در عالم غيب ثابت مى شود (اعيانِ ثابته).
2 ـ تجلى اى كه به سبب آن همان اعيان ثابته ى در عالم غيب در عالم محسوس ظاهر مى شوند. تجلّى نخستين را «فيض اقدس» و تجلى دومين را «فيض مقدّس» ناميده است».
فيض الاهى بطور كلى به دو قسم تقسيم مى شود:
1 ـ فيض خلقت و تكوين.
2 ـ فيض هدايت و تشريع.
مقصود ما در اينجا گفتگويى است باختصار درباره ى «واسطه ى فيض»; از اين رو اين موضوع را در دو قسمت مطرح مى سازيم:
1 ـ وساطت در فيض تكوينى.
2 ـ وساطت در فيض تشريعى.
نظرات شما عزیزان: