آسمان جلال و شکوه خاصی داشت. در پهن دشت وسیعش افق و کرانه ای به چشم نمیخورد و سکوت اسرارآمیزی بر همه جا دامن گسترده بود. خانه خدا با جبروت و عظمت خود، درخشش وصف ناپذیری به این سرزمین خشک و سوزان بخشیده بود و همگان در برابر شکوه و عظمت بینظیرش سر تعظیم و تکریم فرود آورده بودند.طلوع خورشید از درون کعبه
نسیم ملایمی که از قلّه حِرا بر میخاست، اندام خود را بر چهره سخت و شکننده ابوقبیس می سایید و با رقصِ دل انگیزی به دامنه کوه می غلطید و گونه های آفتاب زده «کعبه» را نوازش میداد.
در میان سیل مردم از پیر و جوان، که با احترام خاصی، در دوّمین جمعه ماه رجب، در گرداگرد خانه خدا مشغول طواف بودند؛ زنی حامله با چهره ای شکسته، به دور کعبه معظّمه بی تابانه میگردید، با انگشتان لرزانش به سوی کعبه اشاره میکرد و در حالی که قطرات اشکَش سیل آسا بر گونه هایش سرازیر بود، زیر لب میگفت:
«پروردگارا ! به تو ایمان آوردهام و به آنچه کتاب و پیامبر از سوی تو آمده ایمان دارم.»
«پروردگارا ! من به آیین جدّم حضرت ابراهیم خلیل، که بنیانگذار این خانه کهن است، ایمان دارم.»
«پروردگارا ! تو را سوگند میدهم به حق بنیانگذار این بیت و به حق این مولودی که در شکم دارم، این زایمان را بر من آسان بگردان !»(1)
دیدگان کنجکاو، او را میدید و گوش های تیز شده سخنانش را دنبال میکرد، حسّ کنجکاویِ همگان تحریک شده بود که ناگهان فریاد تعجّب از همگان بر خاست و به دنبال آن سکوت سنگینی بر همگان حکمفرما شد. آب در گلوها خشکید. حیرت و تعجّب بر چهره ها نقش بست. نفس ها از سینه ها بیرون نمیآمد.
کسی جرأت نداشت که مهر سکوت را بشکند و بگوید: لحظه ای پیش، دیوار کعبه شکافته شد و زن حاملهای به درون کعبه رهنمون شد!
چه کسی باور میکرد که سنگ خارا آغوش بگشاید و زن حامله ای را در خود جای دهد؟!
زمانی حیرت و تعجب افزون شد که تلاش کلید داران حرم، در گشودنِ قفلِ درِ کعبه به نتیجه نرسید !
لحظه به لحظه بر ازدحام مردم افزوده میشد، تا از فرجام این راز آگاه شوند.
پس از سپری شدنِ مدتی نسبتا طولانی، یکبار دیگر همان سنگ خارا آغوش باز کرد و سیمای درخشان «فاطمه بنت اسد» در حالی که «مولود کعبه» را در آغوش داشت، از درون کعبه طالع گردید.
صدای تکبیر اوج گرفت و در همه جای مکّه طنین انداخت.
غرور و شرف چون هاله ای سنگین بر سرِ مولود بال گسترده بود و در سیمایش موجی از خنده در دریای اشک شنا میکرد.
حضرت ابوطالب در حالی که برق شعف از دیدگانش بیرون میزد، بانگ بر آورد:
«اَیُّهَا النّاسُ! وُلِدَ [اللّیْلَةَ] فِی الْکَعْبَةِ وَلیُّ اللّه»
«هان ای مردمان! (امشب) ولیّ خدا، در خانه خدا، دیده به جهان گشود.»(2)
این حادثه پر شکوه و بینظیر تاریخِ آفرینش، به روز جمعه، سیزدهم ماه رجب، در سی امین سال حمله ابرهه به خانه خدا (عام الفیل) اتّفاق افتاد.(3)