تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6134
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 6549
بازدید ماه : 111915
بازدید کل : 11168766
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394

 

دوران دوم: دوران وحدت اوليه و نوعي بشر

قال تعالي: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ...)(50)
از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است: ( کان الناسُ قبلُ أمّةً واحدةً علي فطرةِ الله لا مهتدين و لا ضالّين فبعّث الله النبيّين».(51)
صريح آيات قرآني اشاره به وجود دوراني در حيات بشر دارد که در آن مردم، امت واحده اي بوده اند و اختلافي ميان آنان نبوده است، سپس اختلاف کرده اند و انبيا براي رفع اين اختلاف مبعوث شده اند.
بر اساس اين آيات و روايات پيش گفته فاصله بين اتمام دوران پرستاري از انسان ( حدوداً از رحلت حضرت آدم عليه السلام تا زمان حضرت نوح عليه السلام ) را دوران وحدت اوليه بشر ناميده و آن را دوران گذار انسان ها به دوران گذار انسان ها به دوران تشريع و حاکميت دين، يعني دوران سوم مي دانيم.
پيش از آن که به بيان آيه کليدي اين مبحث و بررسي مفاد آن بپرداريم به اختصار، مختصات اين دوران و مفهوم روايت پيش گفته را عرضه مي داريم.
دوران دوم ، دوراني است که به هر دليل، انسان ها، علي رغم آغاز حيات انسان با تعليم و تعلم، از علم محروم بوده و جز در اساسي ترين نيازها اطلاعات محدودي داشته اند.
شايد علت اين مطلب که در روايات ما معلل به تقيّه شيث از قابيل و متروک و مخفي ماندن علم و ميراث آدم عليه السلام نزد او و نقل سينه به سينه و دست به دست آنها به اوصياي بعدي تا سپردن مواريث انبيا به ادريس و نوح ( و سرانجام تا پيامبر اسلام و حضرت امام زمان (عج) باشد، ولي به هر حال از علم آدم عليه السلام آدمي زادگان بهره درست را نبردند.
با اين همه، به دليل عدم تشريع دين - که خود امري مربوط به دوران سوم است - نمي توان آنان را گمراه شمرد، زيرا گمراهي اصطلاحي متأخر بر تحقق شريعت است و به همين اصطلاح ثانوي آن ها مهتدي نيز نبوده اند. تصور اين که آنان بهره ور از هدايت اوليه و تکويني بوده يا نسبت به همين هدايت اوليه از راه به در رفته اند، ممکن است، اما با ملاک هاي دوران سوم بهتر است به تعبير امام باقر عليه السلام آن ها را بر فطرت خدا « لا مهتدين و لا ضالين » بدانيم.
سادگيِ آگاهي از سادگي معيشت و بسندگي به امهات نيازها بر خاسته است و اين ها نيز از مختصات اين دوره است و به دليل کثرت منابع و قلت انسان ها، مشکلي از جهت دسترسي به منابع وجود نداشته و مايه وحدت انسان ها نوعيت آنها بوده، نه چيز ديگر، تا سرانجام بر اثر افزايش افراد و گسترش طيف اختلاف احوال و آراء انسان ها، اختلاف در معاش رخ داده و متعاقب آن انبيا براي رفع آن مبعوث شده اند. چنان که خداوند تعالي فرموده:
(کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ )(52)
آيه مذکور حقايق بس مهمي را در مورد دو دوران زندگي بشر، يعني دوران وحدت و دوران اختلاف و پراکندگي بيان نموده،(53) خلاصه و چکيده سخن در آيه فوق اين است که نوع انساني در برهه اي از حياتش نوعي، اتحاد و اتفاق داشته و به واسطه سادگي و بساطت زندگي آن دوران، اختلافي به عنوان مشاجره و مدافعه در امور زندگي بين آن ها نبوده است و همين طور در مذاهب و آراي زندگي نيز بين آنان اختلافي نبوده و دليل بر نفي اختلاف، همان است که در آيه عنوان شده: « فبعثَ اللهُ النبيّين مبشّرين و منذرين...» که در آن بعث انبيا و حکم کتاب را پس از اختلاف امت واحده بيان داشته و صريح است در اين معنا آيه: ( وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‌ )(54) که اين اختلاف در امور زندگي بعد از وحدت پديد آمده است و دليل بر نفي اختلاف دوم نيز سخن آيه است که: ( وَ ما اختَلَفَ فِيهِ إِلاّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءتهُمُ البَينِّاتُ بَغياً بَينَهُم ) پس اختلاف در دين از طرف حاملان کتاب بعد از انزالش و به علت بغي بوده است و در همين جا معلوم مي گردد که دو نحو اختلاف در دوران دوم پديد آمده که يکي منشأ دوران سوم است و بعداً از آن سخن خواهيم گفت.
معلوم است که اگر در زندگي بشر از ديد توسعه علمي و تسلط بر طبيعت بنگريم و به عقب بازگرديم به ميزان بازگشت به عقب، علم و تسلط بشر بر طبيعت را کمتر خواهيم يافت و اگر به انسان ابتدايي بنگريم نزد او اندکي از علم به شئون زندگي و حدود بهره وري را مي يابيم، آن چنان که گويي نزد آنان جز بديهيات و علوم اندکي که براي تهيه وسايل بقا به ساده ترين وجه آن لازم است، چيزي نخواهيم يافت؛ ( مانند تغذيه از گياهان يا صيد و پناه بردن به غارها و دفاع با سنگ و چوب و امثال آن ) و اين حال انسان در قديم ترين ايامش مي باشد.
معلوم است که آن قوم حالشان به گونه اي بوده است که در ميان آن ها اختلافي که قابل اعتنا باشد ظهور نمي کرده و در آنان فسادي که شروعش مؤثر باشد پيدا نمي شده و زندگي آن ها چون گله گوسفنداني بوده که کوشش آن ها رسيدن به آن چيزي است که ديگران به آن رسيده اند و تجمع آن ها در مسکن و چراگاه و آبشخور است، ولي انسان به واسطه وجود قريحه استخدام که از فطريات انسان است و توسط آن، هر چه را که براي کمال ضروري پندارد، متصرف مي گردد، چون انواع فنون و صنايع از چاقو براي قطع و سوزن براي خياطي و غير (ذلک بمالا يحصي کثرة من حيث الترکيب و التفصيل) از اختلاف و غلبه و مغلوب شدن در اجتماع قهري از جهت تعاون آن براي رفع حوايج يک ديگر ( به دليل بالطبع مدني بودن انسان ) باز نمي ماند؛ زيرا هر روز عملش افزون مي گردد و قدرتش براي راه هاي بهره وري، گسترش مي يابد و به نکات جديد پي مي برد و راه هاي دقيق در انتفاع را مي شناسد و چون در ميان انسان ها قوي و ضعيف به درجات گوناگون هست ( به سبب اختلاف ضروري بين آن ها از نظر ژنتيکي، اقليمي، تغذيه اي و ... که قابل احصا نيست و اين منشأ ظهور اختلاف است، اختلاف فطري که موجب آن قريحه استخدام است لامحاله و به مرور زمان رخ داده، از سويي همين قريحه عيناً موجب اجتماع نيز هست و البته در تزاحم دو حکم فطري، ايرادي نيست، اگر بالاتر از دو حکم مذکور حکم سومي باشد، که بين آن ها حَکَم باشد و بين آن ها را تعديل نمايد، مانند جاذبه تغذي که مقتضاي آن خوردن است، تا آن جا که هاضمه را گنجايش نماند و در اين جا عقل بين جاذبه تغذي و مقدار خوردن تعادلي برقرار مي نمايد، به نحوي که تزاحم رفع گردد و تنافي مذکور نيز اين گونه است و خداوند تنافي بين اجتماع و اختلاف را با بعثت انبيا به تبشير و تنذير وانزال کتاب حاکم ميان مردم در اختلافاتشان رفع مي گرداند.
به عبارت ديگر اين اختلاف بين انسان هاي مجتمع، ضروري الوقوع است؛ زيرا هر چند همه به حسب صورت انساني واحدند و وحدت در صورت به نحوي مقتضي وحدت افکار و افعال است، اما اختلاف مواد انساني ( از همه لحاظ ) اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال را در پي دارد ( هر چند به نحوي اين ها نيز متحدند ) و اختلاف مذکور، ختلاف اغراض و مقاصد و آمال و در پي آن اختلاف افعال و سپس اختلال نظام اجتماع را در پي دارد.
لذا با ظهور اين اختلاف، قانون گذاري و تشريع لازم مي آيد، تا با عمل به آن، اختلاف از ميان برود و هر صاحب حقي به حق خود برسد و براي همين، خداوند سبحان قوانين را بر اساس توحيد، تشريع فرمود؛ به عبارت ديگر قوانيني را تشريع کرد که به مردم مي آموزند که حقيقت امر آن ها از مبدأ و معادشان چيست؟ و اين که لازم است آن ها به گونه اي در دنيا زندگي کنند که براي فرداي شان فايده داشته باشد و کارهايي بکنند که با آن ها در آخرت بهره ور باشند، پس تشريع ديني و تقنين الهي تنها بر علم بنا شده است و قال تعالي: ( إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ‌ )(55) و چه قدر بي انصافند آن ها که دين را ناشي از جل و خرافه و ... مي دانند.
براي همين، بعثت انبيا و انزال کتاب، مشتمل بر احکام و شرايعي که براندازنده اختلاف بود را مقارن فرمود و به همين دليل، منکران انبيا قول به معاد را که لازمه آن تدين به دين و پيروي احکام آن در زندگي و ياد معاد در همه احوال بود نمي پذيرفتند، تا خويش را آسوده سازند.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394

 قرآن و دوران هاي زندگي انسان (1)

بحث حاضر از کتاب پرارزش سنت هاي تاريخ در قرآن، اثر زنده ياد، شهيد آية الله سيد محمد باقر صدر مايه گرفته است. ايشان فرموده اند: قرآن زندگي انسان را در روي زمين به سه دوره تقسيم کرده: 1. دوران پرستاري ( يا حضانت ) 2. دوران وحدت 3. دوران پراکندگي و اختلاف ( سنت هاي تاريخ در قرآن، درس 14، ص 281 ).
اين مقاله کوشيده است تا منظره اي از مناظر شگرف قرآني را از ديدگاه هاي نوبنگرد. اميد است انتقادهاي سازنده در تبيين اين بحث مؤثر افتد. از خواننده نکته سنج مي طلبم که اشتراک برخي ظواهر اين نوشتار را با ظواهر نظريات بعضي مکاتب منحرف، مايه انتقاد نسازند که علم و حکمت گم شده ماست و علم را بايد جست، و لو از مشرک.

دوران اول: دوران حضانت ربوبي

آدمي به هرگونه که پديد آمده باشد، به لحاظ عجايب خلقت او، تبريک الهي: ( فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ‌ )(1) را سزاوار است. انسان موجودي بديع است، چه ابداعي باشد و به نفخه روح الهي در صلصال و تسويه ربوبي ايجاد شده باشد و چه برآمده از موجودي کُهتر و نسلي کُهن تر و آدم و شأن پيشين باشد، اگر چه به نظر ما، ظاهر آيات بر تمايز و استقلال نوع انسان گواه تر است ( و چه مانع که خداي عيسي عليه السلام که به اذن او جل و علا، عيسي عليه السلام در هيئت گلين پرنده اي دميد و پرنده اي زنده آفريده شد، خود نيز در تنديس گلين آدم عليه السلام از روح خويش دميده و انسان را آفريده باشد؟ ) در بحث حاضر، اين موضوع که خود به جاي خويش مطلوب اهل نظر است، مدخليت ندارد.
حکايت اولين انسان و سر سلسله آدمي زادگان امروز، آدم عليه السلام با وصفي جذاب و به شکلي عميق، به بياني لطيف و موجز، پر اشارت و پر محتوا در قرآن مطرح شده است و بعضي گذشته از صورت وقوع خارجي و اذعان به تحقق حيات دو انسان به نام آدم و حوا در بهشت و هبوط آنان به زمين، داستان آدم و حوا را در قرآن تمثيل تاريخ بشرو عصاره همه حيات انسان ها يافته اند.(2)

گزارش اول: آفرينش، تعليم اسماء و سجده بر آدم

به گزارش قرآن، آدم عليه السلام که پرداخته شد و خداوند نفحه ي الهي را از روح خويش در او دميد، آن گاه سزاوار سجده فرشتگان گرديد: ( فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ‌ )(3)
مأمورين همگي سجده کردند، الا ابليس که از جنيان بود: ( فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ * إِلاَّ إِبْلِيسَ )(4)؛( کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ)(5)
ابليس که تقدم انسان را بر خويش بر نمي تافت، خودبيني کرد و خويش را برتر پنداشت و از امر الهي سرپيچيد و تکبر نمود و به عزت خداوند سوگند خورد که همه آدميان جز بندگان مخلص ( به فتح لام ) او را اغوا کند.(6)
و همو مقدمه اغوا را تزيين عمل قرار داد (7) و اين تزيين با قعود وي در صراط مستقيم الهي است ( اعراف، آيه 16) که مانع اعتصام حقيقي به خداست چرا که فرمود ( وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ )(8) و حقيقت اين اعتصام تعبد است: (فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ‌ )(9) و اگر تعبد به حق و عبادت او نبود جز گمراهي در پي آن نيست.( فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ )(10) پس تزيين عمل چيزي جز گمراهي انسان از راه عبوديت نيست. قال تعالي: (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ)(11) لازمه عبوديت عدم عصيان است، چرا که عصيان مايه اغواست: (12)( وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌ )(13).
پس اولين عصيان گر ابليس است: ( إِنَّ الشَّيْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً)(14) و اولين اغوا شده نيز (15) همو. و در همه ي حيات آدم و آدمي زادگان دو عنصر کليدي « تعبّد و عصيان » و « عبادت و معصيت » همواره جلوه گري مي کند.
پس از سجده ملايک بر آدم عليه السلام او صاحب زوجي مي شود و خطاب مي رسد: اي آدم، تو و همسرت در بهشت بيارام.(16)
گزارش قرآن در سوره ي بقره گوشه ي ديگري از اولين دوران زندگي انسان را باز نموده است. خداوند فرشتگان را مخاطب ساخته و از جعل خليفه در زمين سخن مي گويد، پس از پرسش فرشتگان از خداوند که آيا در زمين کسي را قرار مي دهي که در آن فساد کند و خون ريزد؟ و ما تو را به سپاست، ستايش و تقديس کنيم، خداوند در پاسخ مي فرمايد: ( إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ )(17)
سپس آدم همه اسماء را مي آموزد و آن گاه که حقايق اين اسماء ( که عين مسمي است ) بر فرشتگان عرضه شد و آنان از خبر دادن اسماء در مي مانند، آدم اسماء را به امر الهي به اطلاع آنان مي رساند و سپس خطاب سجده بر آدم عليه السلام به فرشتگان مي رسد.
پس آدم عليه السلام پيش از سجده و تکريم الهي، صلاحيت خويش را در دو مرحله به ثبوت رسانده است:
اول، از راه تعلم همه ي اسماء که وسعت وجودي او را ثابت مي کند.
دوم، از راه آموزگاري و انباء.(18)
آن گاه که همه ملائک با عرضه حقايق وجودي، قادر به خبر دادن از اسماء آنان نمي شوند، آدم عليه السلام اسماء آنان را باز مي گويد و لياقت و صلاحيت منحصر به فرد خود در برابر همه ملائک را به ثبوت مي رساند.
دقت شود که قرآن مي فرمايد: « ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَي المَلائِکَةِ فَقالَ أَنبِئونِي بِأَسماءِ هؤلاءِ ) ضمير « هم » اشاره به ذوحيات و شعور بودن آن ها که عرضه شده است دارد. به گمان نگارنده، هنر آدم عليه السلام اين بود که همه ي اسماء را فراگرفت و آن گاه که از او خواسته شد: ( يا آدَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم )، توانست مسماي هر اسم را بيابد و اسم صاحب اسم ذوحيات و شعور را که ملائک نمي دانستند، باز گويد (19) و اين همان است که بدان خلاقيت، ابتکار و قوه تعقل نام داده اند و اين است آن غيب آسمان ها و زمين که ملائک نمي دانستند و ذات حق آن را در آدم عليه السلام مي ديد.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی