بر بلندای خورشید
امشب، مردی گستره آفاق را روشن می کند که شجاعتش، شجاعت تمام شجاعان را بی رنگ می کند.
امشب، کودکی خواهد خندید که عدالت را تفسیری عاشقانه خواهد کرد.
امشب، کسی سکوت کعبه را خواهد شکست که روزی بر بلندای شانه های خورشید، با تبر معرفت، بت های زمانه را خواهد شکست.
امشب، کسی از پس دیوارهای باشکوه کعبه بیرون خواهد آمد که ذوالفقارش هراس در دل شجاعان عرب می اندازد.
امشب، حکومتی متولد خواهد شد که دین و ولایت محمدی و عدالت سرمدی، ارکان استوار آن خواهد بود.
امشب، ستاره ای خواهد درخشید که درخشش نجابتش، آغوش مهربان مظلومیت است.
امشب، شب آمدن صاحب ذوالفقار، حیدر کرار است، آمدنش مبارک!
بهار، رنگ لبخند تُست
آن روز که آمدی، از پشت بام های جهان، بوی کبوتر بلند شد. در و دیوار کعبه شکوفه باران بود از لبخندهای طولانی آسمان.
عطر نگاهت منتشر شد و کوچه های مکه، بوی آمدنت را در اشتیاقی شگفت تجربه کردند.
چون مرواریدی غلتان از صدف جان فاطمه بنت اسد زاده شدی و ابوطالب از بارقه چشمان متین تو کمر راست کرد.
تو فرزند دریایی؛ وسیع و بی زوال.
در طنین صدایت، سمفونی رودهای بی قرار، شنیدنی ست.
تو اولین کسی هستی که به ندای یکتا پرستی محمد صلی الله علیه و آله لبیک گفتی؛ اولین شاهدی که در آینه های محراب، فرق خون آلودش تکثیر شد.
یا علی! تو آن نخلی که شاخه های گسترده اش، سراسر خاک را سایه بان بود.
کوچه های کوفه، آهنگ قدم های تو را که به خاطر می آورند، رایحه ای افلاکی در جانشان می پیچد.
فرزندان شیعه، نام تو را بر پیشانی بندهای سبزشان حک کرده اند. کودکان این قوم، دست بر زانو می گذارند و یا علی می گویند.
زمین بی تو در خویش مچاله می شود. آسمان بدون تو در ابرهایی تیره معلق می ماند.
تو رازی نامکشوفی؛ رازی بزرگ که جهان هنوز به شناختنت تن نمی دهد. آئینه ها تجسم پاکی تواند.
اگر تو نبودی، پنجره های عدالت و راستی، برای همیشه بسته می مانْد.
اگر تو نبودی، بادهای هرزه شقاوت، چهره زلال شیعه را با گرد و غبار نفاق می پوشاندند و چشمه های توحیدی عشق، در کویر کفر و دشمنی می خشکیدند.
آه ای بزرگ! دنیای کوچک پیرامونت را چگونه تاب آوردی؟
در کوران آن همه زمستان کدام آتش را به یاری طلبیدی که این گونه سرخ، تنور نیمه خاکستر عشق را روشن نگه داشتی و داغ سکه های مقام و منصب را بر دل زیاده خواهان و نامردمان گذاشتی؟
تو آن جویبار ناتمامی که از خاک، گل های معطر عدالت رویاندی.
آن هنگام که چشم گشودی، نخلستان هایی بی شمار به بار نشستند و گندمزارها در وسعتی بی کرانه به سمت نور قد کشیدند.
بهار، رنگ لبخند تُست که بر پیکر درختان جاری شد.تو آمدی و این گونه، قطورترین کتاب عدالت و آزادگی با سرانگشتان روشن تو ورق خورد...
فاطمه حیدری معصومه داوودآبادی