شيعه در عصر خلفاي راشدين

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

شيعه در عصر خلفاي راشدين

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

شيعه در عصر خلفاي راشدين

نخستين مرحله از تاريخ سياسي و اجتماعي شيعه با رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ آغاز مي‌شود و تا شهادت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ ادامه مي‌يابد. در آغاز اين دوره مسأله‌ خلافت و امامت به عنوان مهم‌ترين مسأله‌ سياسي و ديني در دنياي اسلام مطرح گرديد و در پي اختلافاتي كه در اين باره پديد آمد شيعه به عنوان گروهي از مسلمانان كه در مسأله‌ي امامت به نصب و نصّ نبوي قايل بودند نمايان شدند. و از سوي ديگر جمعي از مهاجران و انصار كه در سقيفه‌ي بني‌ساعده گرد آمده بودند تا در مورد خليفه‌ي پيامبر و پيشواي مسلمانان تصميم‌گيري كنند، پس از مجادلات و بحث‌هايي كه ميان آنان درگرفت، اكثريت آنها با ابوبكر به عنوان خليفه‌ي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و رهبر جامعه‌ي اسلامي بيعت كرند. بدين ترتيب ابوبكر زمام امور را در دست گرفت و دو سال و هفت ماه عهده‌دار اين امر بود.
در ابتداي اين دوره امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ و معتقدان به امامت آن حضرت از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيدند و در موارد و مناسبت‌هاي مختلف به تبيين ديدگاه خود پرداختند. به نقل ابن قتيبه، به دستور ابوبكر امام علي ـ عليه السلام ـ را احضار كردند و از او خواستند تا با ابوبكر بيعت كند. امام علي ـ عليه السلام ـ به آنان فرمود:
«انا احقّ بهذا الامر منكم، لا ابايعكم و انتم اولي بالبيعة لى»[1]؛ من از شما به امر خلافت و رهبري سزاوارترم، من با شما بيعت نمي‌كنم، شايسته‌تر اين است كه شما با من بيعت كنيد.
در اين هنگام عمر و ابو عبيدة بن جرّاح خطاب به امام علي ـ عليه السلام ـ سخناني گفته و از او خواستند تا با ابوبكر بيعت كند، ولي امام ـ عليه السلام ـ بار ديگر اين مطلب را كه خلافت و امامت حق او و اهل‌بيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ است را به آنان يادآور شد و فرمود:
«فو الله يا معشر المهاجرين، لنحن احقّ الناس به، لأنّا اهل البيت و نحن أحقّ بهذا الأمر منكم ما كان فينا القاريء لكتاب الله، الفقيه في دين الله، العالم بسنن رسول الله، المضطلع بامر الرعية، المدافع عنهم الامور السيّئة، القاسم بينهم بالسويّة، و الله، انه لفينا، فلا تتبعوا الهوي فتضلّوا عن سبيل الله، فتزدادوا من الحق بعداً»[2]؛ اي گروه مهاجران، به خدا سوگند، ما خاندان سزاوارترين مردم به امر خلافت و رهبري امت اسلامي هستيم. تا وقتي كه در ميان ما قاري قرآن كريم فقيه در دين خدا، عالم به سنت‌هاي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ، توانمند در امر رهبري مردم، و مدافع آنان در ناملايمات، تقسيم كننده‌ي بيت المال در بين آنان به طول يكسان وجود داشته باشد؛ سوگند به خدا كه چنين فردي در ميان ما خاندان رسالت وجود دارد. پس از هواي نفس پيروي مكنيد كه گمراه شده و از حق دور خواهيد شد.
پيروان و هواداران امام علي ـ عليه السلام ـ نيز در گفتگويي آشكار و روشنگر با ابوبكر اعتقاد خود را در مورد خلافت و امامت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ بيان نمودند. شيخ صدوق نام دوازده تن از مهاجران و انصار كه در مورد امامت علي ـ عليه السلام ـ ، با ابوبكر به احتجاج پرداختند را نقل كرده است.[3] البته از عبارت وي به دست مي‌آيد كه احتجاج كنندگان منحصر در دوازده نفر نبودند، زيرا پس از ذكر نام آنها گفته است: «و غيرهم» در پايان نيز پس از اشاره به سخنراني زيد بن وهب گفته است: «فقام جماعة بعده فتكلّموا بنحو هذا». اين گروه نخست با يكديگر به مشورت پرداختند. نظر برخي از آنان اين بود كه هرگاه ابوبكر بر فراز منبر بالا رفت، او را از منبر فرود آورند، ولي عدّه‌اي ديگر اين روش را نپسنديدند، و سرانجام تصميم گرفتند با امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در اين باره مشورت كنند. امام ـ عليه السلام ـ آنان را از برخورد عملي و خشونت‌آميز با ابوبكر بر حذر داشت. و يادآور شد كه چنين برخوردي در آن شرايط مصلحت نيست. چنان كه خود آن حضرت با اكراه بيعت را پذيرفت. بر اين اساس از آنان خواست كه روش صبر و مدارا را برگزينند، ولي به مسجد بروند و آنچه را از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در اين باره شنيدند، به مردم ابلاغ كنند تا حجّت خداوند بر آنان تمام شود.
آنان به سفارش امام ـ عليه السلام ـ عمل كرده وارد مسجد شدند، و يكي پس از ديگري قيام نمودند و با ابوبكر به احتجاج پرداختند. از آنجا كه نقل مشروح سخنان آنان در اين مجال نمي‌گنجد، نكات محوري احتجاج‌هاي آنان را يادآور مي‌شويم:
1. خالد بن سعيد: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: ان! عليّاً اميركم من بعدى و خليفتى فيكم. انّ اهل بيتى هم الوارثون امرى و القائمون بأمر امتى.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمودند: علي بعد از من امير شما و جانشين من در ميان شما مي باشد، به راستي كه اهل بيت من وارثان امر من و بر پا دارندگان امور امت من مي باشند.
2. ابوذر غفاري: پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: الامر لعلى بعدى ثم الحسن و الحسين ثم في اهل بيتى من ولد الحسين.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمودند: مسئوليت امور بعد از من بر عهده علي ـ عليه السلام ـ است، بعد از او حسن و حسين و بعد از آنها نيز در ميان فرزندان حسين خواهد بود.
3. مقداد بن اسود: قد علمت ان هذا الامر لعلى ـ عليه السلام ـ و هو صاحبه بعد رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ .
مقداد: دانستم امر خلافت از براي علي است و او صاحب اين امر بعد از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مي باشد.
4. بريده اسلمي: يا ابابكر! اما تذكر اذا امرنا رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و سلّمنا علي على ـ عليه السلام ـ بإمرة المؤمنين.
بريده اسلمي: اي ابوبكر آيا به ياد داري كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به ما دستور داد كه به علي با عنوان اميرالمومنين سلام كنيم.
5. عبدالله بن مسعود: على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ صاحب هذا الامر بعد نبيّكم فاعطوه ما جعله الله له و لا ترتدوا علي اعقابكم فتنقلبوا خاسرين.
عبدالله بن مسعود: علي بن ابي طالب بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ صاحب امر خلافت است، پس آنچه را كه خداوند براي او داده به او بدهيد و مرتد نشويد كه دچار خسران مي شويد.
6. عمار ياسر: يا ابابكر لاتجعل لنفسك حقا، جعل الله عزّوجلّ لغيرك.
عمار ياسر به ابوبكر گفت: خلافت را براي خود قرار مده چون خداوند آن را براي غير تو قرار داده.
7. خزيمة بن ثابت: انّى سمعت رسول الله يقول اهل بيتى يفرّقون بين الحق و الباطل و هم الأئمة الذين يقتدي بهم.
8. ابوالهيثم بن تيهان: قال النبى ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ : اعلموا انّ اهل بيتى نجوم اهل الأرض فقدّموهم ولا تقدّموهم.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمودند: بدانيد اهل بيت من ستارگان اهل زمين هستند، آنها را مقدم داريد و از آنها پيشي نگيريد.
9. سهل بن حنيف: انى سمعت رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ قال: امامكم من بعدى علي بن ابى طالب و هو انصح الناس لأمّتى.
سهل بن حنيف مي گويد: من شنيدم كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمودند: امام شما بعد از من علي بن ابي طالب است و او ناصح ترين شخص براي امت من است.
10. ابو ايّوب انصاري: قد سمعتم كما سمعنا فى مقام بعد مقام من نبى الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ انه (علي) ـ عليه السلام ـ اولي به منكم.
ابو ايّوب انصاري: همانا شنيدم همان طوري كه شنيديد بارها و بارها از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ كه علي _ عليه السلام _ به مقام خلافت اولي تر از شما بود.
11. زيد بن وهب: وي و گروهي ديگر نيز سخناني چون سخنان پيشين بيان كردند.[4]
ابوبكر پيش از آن كه از دنيا برود عمر را به جانشيني خود برگزيد. به گفته‌ي ابن قتيبه، نخست در وصيت نامه‌اي كه ابوبكر املا مي‌كرد و عثمان بن عفان مي‌نوشت عمر را به خلافت پس از خود برگزيد، آنگاه دستور داد تا مردم اجتماع كنند، ابوبكر خطاب به آنان گفت: اي مردم چنان كه مي‌بينيد من در آستانه‌ي سفر آخرت قرار دارم، و شما به رهبري نياز داريد كه زمام امور شما را عهده‌دار شود، نماز جماعت را برپا كند و با دشمنانتان بجنگد، اگر مي‌خواهيد من در اين باره تصميم بگيرم، و فردي را انتخاب كنم. آنان با درخواست او موافقت كردند. پس از آن كه مردم متفرّق شدند، عمر را احضار كرد و از او خواست تا وصيت نامه‌ي وي را براي مردم بخواند، پيش از آن كه عمر نامه را بخواند، فردي به او گفت: در نامه چه نوشته شده است؟ عمر گفت نمي‌دانم، آن مرد گفت ولي من مي‌دانم، در روز نخست تو ابوبكر را به رهبري برگزيدي، و اينك او تو را به رهبري برگزيده است.[5]
خلافت عمر ده سال ادامه يافت. در اين دوران در ارتباط با شيعه تحوّل خاصي رخ نداده است، شيعيان به پيروي از امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ روش مدارا و مماشات با دستگاه خلافت را برگزيده بودند، و از طرف دستگاه خلافت نيز در مورد امام علي ـ عليه السلام ـ و شيعيان روش خشونت‌آميزي گزارش نشده است، بلكه در مشكلات و مسايل علمي و سياسي از رأي و نظر امام علي ـ عليه السلام ـ كاملاً بهره‌گيري مي‌شد.


[1] . الامامة و السياسة: 1/18.
[2] . همان، ص19.
[3] . آنان عبارتنداز: خالد بن سعيد بن عاص، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، ابوذر غفاري، سلمان فارسي، عبدالله بن مسعود، بريده اسلمي (از مهاجران)، و خزيمة بن ثابت، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصاري، ابو الهيثم بن تيهان و زيد بن وهب (از انصار).
[4] . شيخ صدوق، الخصال، ابواب اثني عشر، حديث 4.
[5] . الامامة و السياسة: 1/24 ـ 25.
@#@
تا آنجا كه گفته شده است عمر هفتاد بار جمله «لو لا على، لهلك عمر» را تكرار كرده، و نيز گفته است: «اللهم لا تبقني لمعظلة ليس لها ابن ابى طالب»[1] و چنانكه در نهج البلاغه آمده است، در جريان جنگ مسلمانان با ايرانيان، عمر شوراي نظامي تشكيل داد و امام علي ـ عليه السلام ـ يكي از اعضاي آن شورا بود. اعضاي شورا ديدگاه‌هاي خود را اظهار كردند، و عمر رأي امام ـ عليه السلام ـ را برگزيد.[2]
پس از عمر، با طرحي كه وي به عنوان شوراي شش نفره آماده كرده بود، عثمان به خلافت برگزيده شد. وي دوازده سال زمام خلافت را در دست داشت. در دوران خلافت او كارهايي صورت گرفت كه بر خلاف سنّت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و نيز مخالف رويه‌ي دو خليفه‌ي پيشين بود و همين امر سبب نارضايتي و خشم مسلمانان گرديد. وي خويشاوندان خود را بر مناصب حكومتي برگزيد و از اموال بيت المال به آنان بذل و بخشش مي‌كرد، ابوذر را از مدينه به شام و سپس به ربذه تبعيد كرد، حكم بن عاص را كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ از مدينه تبعيد كرده بود، به مدينه باز گرداند و مورد محبت و اكرام قرار داد، وليد بن عقبه را والي كوفه كرد و آنگاه كه او در حال مستي با مردم نماز جماعت صبح را چهار ركعت خواند، وي را از اين مقام عزل نكرد، با عبدالله بن مسعود با خشونت رفتار كرد و قضاياي ديگري از اين قبيل.[3]
اين رفتارها خشم بسياري از مسلمانان را برافروخته بود، در اين ميان اصحاب و ياران امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ كه مي‌ديدند در مسير خلافت و رهبري چه انحراف بزرگي رخ داده است و آثار ناگوار آن يكي پس از ديگري نمايان مي‌شود، فرصت را مناسب دانسته و در مورد امامت و رهبري امام علي ـ عليه السلام ـ دست به روشنگري و تبليغ زدند. چنان كه روزي ابوذر در مسجد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به سخنراني پرداخت و درباره‌ي فضايل اهل بيت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ سخن گفت، آنگاه گفت: علي بن ابي طالب وصيّ محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و وارث علم او است، اي امتي كه پس از پيامبر خود دچار حيرت شديد، اگر آن كسي را كه خداوند مقدم داشته، شما نيز بر ديگران مقدّم مي‌داشتيد، و به ولايت و وراثت اهل بيت پيامبر خويش اقرار مي‌كرديد، در بهترين شرايط مادي و معنوي به سر مي‌برديد، اما اينك كه بر خلاف حكم خداوند عمل كرديد، پي آمد كار خود را بچشيد.[4]
ياران امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ حتي در نخستين روزهايي كه عثمان به خلافت برگزيده شد، چنين انحرافاتي را احساس كرده بودند، يعقوبي مي‌نويسد: در اولين روزهايي كه عثمان به خلافت برگزيده شده بود، روزي، مقداد بن اسود را در مسجد ديدند كه با نهايت تأسّف و اندوه مي‌گفت: از قريش در شگفتم كه امر رهبري را از اهل بيت پيامبر خويش دور كردند، در حالي كه نخستين مؤمن، داناترين فرد به دين خدا، و آگاه‌ترين افراد به طريق مستقيم؛ يعني، پسر عموي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در بين آنهاست. آنان در اين كار خير و صلاح امت را نمي‌خواستند، بلكه دنيا را بر آخرت خويش برگزيدند.[5]
پس از عثمان، مسلمانان با امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ به عنوان خليفه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و پيشواي امت اسلامي، بيعت كردند، و بدين وسيله امام ـ عليه السلام ـ كه از جانب خداوند و توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به مقام خلافت و امامت منصوب شده بود، و تا اين زمان در اثر غفلت و بي‌توجهي برخي و طرح و نقشه‌ي برخي ديگر فرصت در دست گرفتن زمام رهبري امت اسلامي از او سلب شده بود، و آن حضرت نيز به جهت رعايت مصالح اسلام و مسلمانان از متوسّل شدن به زور و خشونت پرهيز مي‌كرد، و صرفاً در مواقع مناسب به بيان حقيقت مي‌پرداخت. اينك پس از گذشت بيست و پنج سال زمام خلافت و امامت كه حق مشروع آن حضرت بود، به دست او سپرده شد.[6] اما افسوس كه اين كار بسيار دير صورت گرفت، و در طول اين دوران اشتباهات و انحرافات بسياري در امر حكومت و رهبري رخ داد و امكانات و زمينه‌هاي بسياري از دست رفت، و اكنون رهبري درست جامعه كه صرفاً بر اساس كتاب و سنت استوار باشد، كاري بس دشوار مي‌نمايد، اما امام ـ عليه السلام ـ كه جز به رضايت خداوند و مصلحت اسلام و مسلمانان نمي‌انديشيد، خود را به پذيرش بيعت مردم و متصدّي شدن امر امامت ملزم مي‌بيند. چنانكه فرموده است:
«لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء الاّ يقارّوا علي كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها علي غاربها و آخرها بكأس أوّلها و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندى من عفطة عنز.»[7]
اما، اينك نيز بار ديگر عنصر جهالت و غفلت از يك سوي، و شيطنت و نيرنگ از سوي ديگر مانع از آن شد كه درخت تناور و بارآور عصمت و حكمت در عرصه‌ي رهبري جامعه‌ي اسلامي كاملاً سايه گستر و بارآور شود.
اولاً: جنگ‌هاي داخلي پياپي را بر امت اسلامي تحميل كردند، و ثانياً: با به شهادت رساندن امام علي ـ عليه السلام ـ جامعه‌ي اسلامي را از رهبري بي‌بديل آن حضرت محروم ساختند. چنان كه امام ـ عليه السلام ـ خود در اين باره فرموده است: «فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون» مقصود از ناكثان اصحاب جمل، و مارقان، خوارج نهروان و قاسطان معاويه و اصحاب او هستند.
امام ـ عليه السلام ـ به اين مطلب كه انگيزه‌هاي دنيا گرايانه موجب چنين فتنه‌هايي شد اشاره كرده و فرموده است: گويا آنان كلام خداوند را نشنيدند كه مي‌فرمايد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[8]؛ سپس مي‌افزايد: چرا آنان اين كلام الهي را شنيده‌اند، ولي دنيا در چشم آنان آراسته گرديده و دل‌هاي آنان را ربوده است.
«ولكنّهم حليت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها»[9]
در اين زمان، اگر چه شيعيان در اظهار عقايد خويش از آزادي كامل برخوردار بودند، و از اين جهت از دستگاه حكومت و ديگران تقيه نمي‌كردند، اما حوادث و آشوب‌هاي ياد شده، فرصت و مجال آن كه آنان بتوانند در بسط و نشر عقايد و انديشه‌هاي خود به گونه‌اي ايده‌آل عمل كنند را از آنان گرفت. البته، امام علي ـ عليه السلام ـ از فرصت به دست آمده حداكثر استفاده را نمود و علاوه بر اين كه با رفتار معصومانه خويش چهره‌ي اسلام راستين را به بشريت نماياند، معارف والا و بالاي بسياري را نيز بيان نمود كه اينك به عنوان يكي از گرانبهاترين ميراث‌هاي علمي و ديني جهان اسلام و بلكه فرهنگ و تمدّن بشري به شمار مي‌رود.


[1] . الغدير: 3/79؛ تاريخ الخلفاء، ص170 ـ 171؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: 1/46، شرح خطبه‌ي دوم.
[2] . نهج البلاغه، خطبه‌ي 146.
[3] . تاريخ يعقوبي: 2/70 ـ 71؛ الامامة و السياسة: 1/35؛ تاريخ الخلفاء، ص157.
[4] . تاريخ اليعقوبي، ج12، ص67 ـ 68.
[5] . همان، ص57.
[6] . امام ـ عليه السّلام ـ خود در اين باره فرموده است: «الآن اذ رجع الحقّ إلي اهله و نقل الي منتقله». نهج البلاغه، خطبه‌ي 2، اگر چه سيد رضي گفته است امام ـ عليه السّلام ـ اين سخنان را پس از بازگشت از صفين بيان كرده است، ولي همانگونه كه ابن ابي الحديد يادآور شده، اين سخنان با آن موقعيت مناسبتي ندارد، چرا كه در جريان صفين با نيرنگ عمروبن عاص و ساده‌لوحي خوارج امر به مردم مشتبه گرديد، و حق به اهلش سپرده نشد، و سيد رضا صرفاً آنچه را به او رسيده، نقل كرده است و گويا در نقل اين مطلب توسط راويان اشتباهي رخ داده است، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: 1/47.
[7] . نهج البلاغه، خطبه‌ي 3 (شقشقيه).
[8] . قصص/83.
[9] . نهج البلاغه، خطبه‌ي شقشقيه.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: شیعه شناسی
برچسب‌ها: شیعه شناسی

تاريخ : جمعه 4 / 2 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.