در هفتههای گذشته در طیفی از نخبگان لیبرالی چون بیل گیتس تا نظریهپردازان رادیکال و چپ، چون دیوید هاروی، میتوان نقطهای مشترک یافت؛ وضعیت کنونی در جهان را باید ناشی از چندین دهه بیتوجهی به رابطه نامتعادل و مصرفگرایی بیرویه انسانها علیه طبیعت دانست و هم از اینرو در ادامه ماجرا باید در انتظار نابرابریهای شدیدتری میان جوامع و انسانهای درون هر جامعه و تبعات سخت آن بود؛ چه در کوتاهمدت، چراکه همه نمیتوانند در قرنطینه باقی بمانند و هزینه زندگی خود را تأمین کنند و آنها که در صف اول و مقدم در حال مبارزه هستند، اغلب به دلایل اجتماعی – اقتصادی ناچار به این کار هستند و چه در درازمدت به این دلیل که مبارزه با این ویروس حتی اگر واکسن در فاصله ۱۲ تا ۱۸ ماه به دست بیاید، نمیتواند در نقاط فقیرنشین کره زمین که هماکنون نیز بیشترین آسیبها را از نظامهای سیاسی غیردموکراتیک، فساد مالی و تخریب محیط زیست خوردهاند، به همان اندازه باشد که در نقاط مرفه و توسعهیافته. قرنطینهشدن در یک شهر پیشرفته با تمام امکانات رفاهی، ابدا به معنی قرنطینهشدن در یک محله زاغهنشین در روستاهای فقیر هند و پاکستان نیست. بنابراین ما با بحرانی سیارهای روبهرو هستیم که نیاز به پاسخی سیارهای دارد؛ چه در توزیع منابع ثروت، چه در بازنگری چندده ساله در وضعیتی که با تمرکز تولید صنعتی در حد ۷۰ تا ۸۰ درصد در یک کشور با نظام سیاسی اقتدارمدار (چین) آن را به بزرگترین قدرت جهان تبدیل کرده و چه در سطح سیاستهای زیستمحیطی، بهداشتی و دارویی (از میان بردن مطالعات و سرمایهگذاری بر گروهی از داروهایی اپیدمیک و روشهای مبارزه با این بیماریها از دهها سال پیش کنار گذاشتند).
اما بحران کرونا برای ما از چندین زاویه «محلی» نیز قابل بررسی است که در اینجا صرفا به دو جنبه از آن میپردازیم. از یک طرف اهمیت توقف و معکوسکردن روندی که پس از روی کار آمدن ترامپ و به مثابه واکنشی به خروج او از برجام و تخریب آن اتفاق افتاد؛ بستهشدن فضای سیاسی و رادیکالیسم در سیاستهای فراملی و کاهش سیاستهای دیپلماتیک و سطح همکاریها با اروپا و برعکس نزدیکشدن هرچه بیشتر به روسیه و چین برای جبران فشار بینالمللی و از طرف دیگر توقف و معکوسکردن فرایندی طولانیمدتتر که سالها است در کشور ما آغاز شده و آن کالایی و نولیبرالی کردن اقتصاد، بهویژه در نیازهای اساسی مردم (غذا، بهداشت، مسکن، آموزش) در جامعه است که دست در دست فساد و مصرفگراییِ تازه به دوران رسیدگان، ما را بهسوی نابودی کشیده و هرروز بیشتر میکشند. نتیجه این دو سیاست توأمان که البته زمانبندیها و شدت و ضعف و تمرکز و پراکندگیشان در طول زمان و مکان بسیار متفاوت بوده است، سبب آن شده که آسیبهایی بسیار سخت به سطح سرمایههای اجتماعی و اعتماد عمومی وارد شده و شکاف میان جامعه و مسئولان افزایش یابد. نتیجه مستقیم این وضعیت آن بوده که در کشوری که به دلایل گوناگون تاریخی و فرهنگی، سطح مسئولیتپذیری مدنی و آگاهی شهروندی اغلب پایین بوده است، ما باز هم دچار فروریزی بیشتری در این موارد باشیم که ما را درون یک بحران اجتماعی قرار دهند که خود درون یک بحران سخت زیستی و بهداشتی در جامعه نیز قرار گرفته است.
وضعیت به نظر ما تا جایی که میتوان در نخستین قدمها مطرح کرد، نسبتا روشن میکند باوجود تلاش بسیار زیادی که در سالهای گذشته برای نولیبرالیکردن کامل اقتصاد و فعالیتهای مورد نیاز مردم انجام گرفت (بهویژه در بخش بهداشت) خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و همین به نظر ما عاملی بوده که بحران کرونا به یک فاجعه غیرقابل تصور - و بسیار بدتر از هرآنچه امروز میبینیم- نرسد. کمااینکه میبینیم تمایل و گرایشهای نولیبرالی در اروپای غربی بهویژه در ایتالیا و اسپانیا چگونه این کشورها را امروز در بدترین وضعیت قرار داده و چگونه نظام بهداشتی، اجماعی و فرهنگی آمریکا که صرفا بر اساس رقابت و پولیکردن طراحی شده، امروز هزاران میلیارد هزینه برای جبران خسارات قابل پیشبینی، هزینه بر دوش مردم این کشور گذاشته که با فاصلهای کوتاه گریبان اقتصاد چین و سپس سراسر جهان را خواهد گرفت. وقتی بزرگترین قدرتهای جهان به توصیه اقتصاددانان سرمایهداری و برای بازتولید این نظام در بدترین نمونه نولیبرالیاش، سکان مدیریت خود را به دست دیکتاتورها، رئیسجمهوران مادامالعمر و یا مانند آمریکا به دست فردی مجنون و فاسد و کلاهبردار میدهند تا منافع کوتاهمدتشان را در بازارهای بورس و در تثبیت سیاستهای پوپولیستی و راست و محافظهکارانه به انجام رسانند، نتیجه همین است که امروز شاهدش هستیم؛ بحرانی جهانی که قربانیان اصلی آنچه در کوتاهمدت و چه در درازمدت، فرودستان و بهطور خاص و با فاصلهای زیاد، فرادستان و کشورهای فقیر جهان خواهند بود. ایالات متحده از هماکنون بستهای دوهزارمیلیارد دلاری را برای مبارزه با کرونا و جبران خسارتهای اقتصادی ناشی از آن تصویب کرده و سخن از بستهای هفتهزار میلیارددلاری برای جبران خسارتهای جهانی است. اما چنین منابعی چگونه در کشورهای در حال توسعه که امروز بیش از هر زمان وابسته به اقتصاد بازار بیضوابط بینالمللی هستند، مؤثر خواهند بود؟ تنها نکته مثبت اگر بتوانیم بهدرستی و به فوریت عمل کنیم، آن است که تغییری اساسی در برنامهریزیهای پیشرو برای دورهای ۱۰ تا ۲۰ ساله در کشور پیشبینی کنیم و آن حمایت قدرتمند از بازشدن فضای سیاسی، به حداکثر رساندن حقوق دموکراتیک و آزادیها در سبک زندگی و حرکت بهسوی تقویت هرچه بیشتر یک اقتصاد مبتنی بر سوسیالدموکراسی و تضمین حوزههای نیاز مردم در غذا، بهداشت، مسکن و آموزش برای همه مردم برویم و بالاترین و سختترین شکل مبارزه با فساد همراه با سیاست دیپلماسی قدرتمند، صلحجویانه و آرام، به دور از هرگونه تنشی در سطح بینالمللی است. سیلابها، آتشسوزیهای بزرگ، فرونشستن زمین، خشکشدن جنگلها و گسترش بیابانها، طوفانهای خاک و گردبادهای مخرب، با همان سرعت و با همان فراوانی فزاینده در جهان پیشرو، در حال افزایش هستند که امواج پیدرپی بیماریهای اپیدمیک، ویروسی یا میکروبی، پزشکی و پزشکیکردن هرچه بیشتر جوامع بهشدت مصرفگرا هرگز به تنهایی نمیتوانند با این موقعیتهای خطرناک مقابله کنند. اینها مصیبتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسیاند و نه مصیبتهایی طبیعی و فقط با رویکردی اساسی در تغییر روشهای زندگی و مدیریت اجتماعی شاید بتوان از آنها گرهگشایی کرد.
نظرات شما عزیزان: