از آنجائى كه على بن ابيطالب از آن كسانى بود كه در امور به ظواهر اكتفا نمىكنند و هميشه مىخواهند كه در هر مسئلهاى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن» و موضوع آن كه «دين» بود، بدقت پرداخت، آنچنانكه متفكران جهان در كارها به دقت و تامل مىپردازند. و از همين جا بود كه على مسئله دين و مذهب را يك موضع قابل دقت و تفكر و تعمق مىدانست و هرگز هم شخصيتى بزرگ مانند على، از دين و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احكام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اكتفا نمىكند. و در صورتى كه اكثريت مردم، به ظاهر دين و نتايج مادى آن در معامله و قضاوت مىنگرند، على در كنار دانش ظاهر احكام دين، آن را به مثابه يك موضوع فكرى محض و قابل تحقيق و ررسى و دقت عميق، مورد مطالعه و تفقه قرار مىدهد و از تفكر و بررسى خود دستبر نمىدارد مگر آن هنگامى كه اطمينان مىيابد كه اين دين، بر پايه اساسى محكم و بنيادى متحد در اصول و حقايق، استوار است...
و از همين جا، علم كلام يا فلسفه دين، پيدا شد و روى همين اصل، على نخستين دانشمند كلامى و بلكه پدر علم كلام است، براى آنكه دانشمندان نخستين اين علم، از سرچشمه على بن ابيطالب سيراب شدهاند و اصول و مبادى اين علم از راه على به آنان رسيده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مىيابند و على را پيشواى خود و راهبر پيشينيان مىدانند.
گويا خداوند چنين خواسته است كه على بن ابيطالب در علوم عربى نيز ركن و اساس باشد، به آن نحو كه در علوم اسلامى ركن بود. براى آنكه در ميان مردم دوران امام، كسى وجود نداشت كه در علوم عربى با امام برابر باشد. و همين تبحر او در علوم عربى و منطق صحيح و قواى ذهنى خارق العاده اوست كه براى ضبط اصول و قواعد عربى به او يارى كرد تا زبان عربى مستند به دليل و برهان باشد كه نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قياس منطقى است.
در واقع على به حق واضع و پايهگذار علوم عربى بود كه راه را براى آيندگان هموار ساخت. تاريخ ثابت مىكند كه على بنيان گذار علم نحو است. شاگرد و رفيق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفكر ديد، پرسيد: «در چه چيزى فكر مىكنى يا امير المؤمنين؟!» فرمود: من در شهر شما - كوفه - سخنى شنيدم كه از نظر ادبى غلط بود، از اين رو مىخواهم كتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس كاغذى به او داد كه در آن چنين بود: كلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...
اين مطلب را به شكل ديگرى نيز نقل كرده و گفتهاند: ابو الاسود دئلى به پيشگاه امام شكايت كرد كه پس از فتوحات اسلامى، بعلت آميزش و اختلاط اعراب با ديگران، غلط گوئى در بين مردم شيوع و رواج يافته، چون مردم غير عرب سخن را به درستى ادا نمىكنند. امام لختى سر بزير انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را كه مىگويم بنويس، ابوالاسود قلم و كاغذى بدست گرفت، على فرمود: كلام عرب از اسم و فعل و حرف، تركيب مىيابد. اسم آن است كه از مسمى خبر دهد و فعل آن است كه از حركت آن آگاه سازد و حرف معنائى مىدهد كه نه اسم است و نه فعل! اشياء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چيزى كه هيچ يك از اين دو نيست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدين نحو مطلب را تكميل كن و از همان روز اين علم - قواعد ادبيات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.
از مزاياى على تيزى هوش و سرعت درك او است. موارد و نمونههاى بسيارى كه بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مىگفت، نشان مىدهد كه على نيروئى در اين زمينه داشت كه در ديگران نبود و بسيار مىشد كه در ميان دوستان يا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حكمتى نغز و سخنى شيوا مىگفت كه مورد توجه همگان قرار مىگرفت.
على در سرعت درك و حل مشكلات حساب در زمان خود بى نظير بود و مردم آن دوران، اين مشكلات را معماهائى به شمار مىآوردند كه براى حل آن راهى نبود و راز آن را كسى نمىدانست!. براى نمونه مىگويند: زنى به نزد على آمد و شكايت كرد كه برادرش از دنيا رفته و ششصد دينار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسيم، به او فقط يك دينار دادهاند؟ على فرمود: شايد برادرت يك زن، دو دختر، يك مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همينطور هم بود كه على گفت.
امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحيد، الهيات و شناخت ماوراء الطبيعه، نظريات فراوانى ابراز داشته.
على استادى است كه همه آنهائى كه پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به كمال و اصالت او اعتراف كردند و در واقع خود، پيروان آراء و شرح دهندگان نظريات او بودند.
كتاب بزرگ امام «نهج البلاغه» به مقدارى از گوهر حكمت غنى است كه امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حكماء جهان قرار مىدهد.
و هنگامى كه پيامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پيامبران بنى اسرائيل هستند» آيا مقصودى جز على داشت؟!.
اقتباس از كتاب امام على عليه السلام صداى عدالت انسانى (على و حقوق بشر)
تاليف: جرج جرداق
نظرات شما عزیزان: