أعوذ باللهِ منَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة اللهُ عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین.
آدم هر جوری بخواهد فکر بکند و هر قدر خود را آزاد بداند هر قدر فکر کند که دارد آزادانه عمل می کند،هر قدر فکر می کند اختیار تام دارد،هر جور می خواهد فکر کند! ولی آدمی زاد در اصل تحت ولایت خارجیست. حال این ولایت یا ولایت الهی یا ولایت شیطانی است هرگاه آدمی از تحت ولایت الهی بیاید بیرون ، می رود بیرون تحت ولایت شیطان . شیطان یک داستان را می گوید در آخرکار .« و قال الشیطانُ لمّا قـُضی الأمر» وقتی همه چیز تمام شد.
( وای از آن وقتی که همه چیز تمام می شود. و لذا برایتان عرض کردم یک بزرگی یک بزرگ دیگری را خواب دیده بود شب شنبه خواب دیده بود گفت: آقا می خواهم بیایم پیش شما اما از نظر شکست اجتماعی نمی توانم بیایم.او صاحب عنوان و مقام بود. آن آقایی که خوابشان را دیده بودند ایشان فرمود به آن فرد، همه چیز تمام شد. همه چیز تمام شد یعنی چه؟ ایشان بیدار شد و فردا فهمید که صبح روز جمعه ایشان فوت کرده است. ایشان شنبه خواب دیده همه چیز تمام شده .
این همه چیز تمام شد. من معلمم، تمام شده آقا. وزیر،تمام شد. تاجر، تمام شد. هر چه هر که ... تمام شد. دوره ای که من و شما خیال می کردیم سلطنت داریم، تمام شد. حالا کاملاً می فهمی که سلطنت تمام شد. در جایی دارد که تو که فکر می کردی که سلطنت داری ای کاش یک کاری می کردی.در دوران سلطنت خود کاری کرده بودی.)
« و قال الشیطانُ لمّا قضیَ الأمر» وقتی همه چیز را تمام می کند می برند دادگاه. طرفین را می برند دادگاه دیگر. لمّا قضیَ الأمر ، او می گوید:« قال الشیطانُ إنّ الله وَعدَکم وعدَ الحق و وعدتـُکم» من به شما وعده کردم. صد تا وعده کردم صدبار هزاربار هرگناهی را که]پیشنهاد می کردم[ یک درب باغ را باز کردم. درب باغ سنجد. می گفتم این درب بهشت است بعد وقتی می رفتی می دیدی نیست. « و وعدتکم فأخلفتکم » من هم به شما وعده کرده بودم اول شیرین بنظر می آید دیگر. بعد معلوم می شود که نه خیلی هم شیرین نبود مثل پوسته ی قرص هایی که داخل آن خیلی تلخ است اما یک پوسته شیرین دارد.« و ما کانَ لی علیکـُم بسُطان » بر شما سلطنت نداشتم. من، منِ شیطان بر شما سلطنت نداشتم. خدای متعال برای من سلطنت قرار نداده بود مگر خود تو بخواهی. اگر خودت بخواهی سلطنت شیطان را، لازم نیست پرچم هم بزنم درخانه ام. آنها که خیلی آزاد فکر می کنند واقعاً فکر می کنند آزادند. همه چیز برای من آزاد است؟ نه آقا! همه اش سلطنت شیطان است. خودت خواستی. تو تا آزادی را انتخاب کردی، ولایت شیطان را خواستی. رفتی زیر سلطنت شیطان.
« و ما کانَ لی علیکم بسُطان » در ساختمان اولیه انسان و شیطان ، برای شیطان بر انسان سلطنت قرار نداده. فقط می تواند از دور تو را صدا کند. جوابش را که دادی مشکل شروع می شود « إلا أن دعَوتـُکم » من فقط شما را صدا کردم. « فاستجَبتم لی » جواب من را دادید. یک دری باز کردم، صدایتان کردم. آمدید داخل. آمدید داخل دیگر در بسته شد. « فلاتلومُونی و لومُوا أنفسَکم » به من چیزی نگویید. خودت می خواستی . اول که اینجا نشستم می خواستم این را بگویم که یک لحظه رها کنی، این طرفین، هم آن سلطان و هم این سلطان، (این سلطان دروغین و هم آن سلطان واقعی) لحظه به لحظه مراقب شمایند اگر رها کنید مواظبت خودت را نکنی آن طرفی(شیطان) تو را می برد . یک خیالی به آدم می رسد یک منظره ای جلوی چشم من عبور می کند یک خیال می آید خیال را راه نده اگر خیال را راه دهی بعد قدم بعد و بعد قدم بعد و می رود همان تحت سلطنت شیطان. مرا ملامت نکنید خودتان را ملامت کنید. من امروز نمی توانم برای شما هیچ کاری بکنم. من به شما می گفتم که شما این کار را بکن، من ضامن آن. همه چیز را من ضامن هستم.
در جنگ بدر بود یا اُحُد بود، آمده بود گفت من شما را پناه می دهم بجنگید شما پیروز می شوید شما در پناه من هستید من کمکتان می کنم. بعد هم فرار کرد و رفت. دروغ می گوید. من گفتم]اما[ دروغ می گفتم من فریادرس شما نیستم امروز شما هم هیچ کاری برای من نمی توانید بکنید . من ]هم[ برای شما هیچ کاری نمی توانم بکنم .(سوره ابراهیم آیه 22)
« إِنـّهُمُ اتـّخَذوا الشـّیاطینَ أولیاء »(سوره اعراف آیه30) خودشان خواستند یک ولی دروغین]را[.
یک داستان برایتان عرض کنم بلکه از خواب بیدار شوید.
یک آقای خوبی بود خیلی وقت است که من ایشان را ندیده بودم. گفتند ایشان منزل یک آقایی مهمان بود و در زدند. سر ظهر بود . کیه ؟ دیدند یک درویشی است.آقا دید یک درویشی آمده. عیب نداره بگو بیاید داخل. آمد داخل و گفت : آقا من طبق دستور پیر و مرادمان یک ذکر می گویم. وقتی این ذکر را زیاد می گویم، یک تغییر حالت برای من ایجاد می شود و احساس می کنم دارم میروم بالاتر. در آسمان ها یک تخت سلطنتی آنجا هست و یک پیرمرد با هیبتی آنجا بر تخت نشسته است. ایشان هیچ چیزی به او نگفت. ]فقط[ گفت: حالا این بار که این ذکر را گفتی و آن آسمان رفتی یک صلوات هم بفرست. آنجا ایشان شنید و رفت. گفتند مثلاً 6 ماه بعد باز دوباره آن بزرگوار داخل همان خانه مهمان بود. باز در زدند و گفتند همان درویش آمده و فقط در پیشانی او یک علامت شکستگی جدی بود . چه خبر؟ گفت بله آقا آن مرتبه که من فردای آن روز ذکرها را گفتم و به اصطلاح آن عروج برای من دست داد وقتی به پایگاه تخت سلطنتی آن پیر رسیدم یک صلوات هم علاوه بر آن ذکرهایی می گفتم، گفتم . آن پیر چنان لگدی به من زد که وقتی به هوش آمدم دیدم این سرم شکافته. حالا به کجا خورده بوده شکسته؟!
تخت سلطنت دارد بین زمین و آسمان. تخت سلطنت دارد. هر کسی در روی زمین زندگی می کند در تحت سلطنت او هست این پادشاه دروغین عالم که الان بر عالم او سلطنت می کند. یک تعداد اندکی هم آدمهایی هستند که از تحت سلطنت او رفتند بیرون. خودش خواسته تا خودش نخواسته بود نمی شد. خدای متعال برای ]او[ سلطنت قرار نداده است اگر بخواهی بله. چرا؟آیه بعد:« إِنـّا جَعَلنا الشـّیاطینَ أولیاءَ لِلذینَ لا یُؤْمِنون »(سوره اعراف آیه27) ما شیاطین را ولی کسانی قرار دادیم که خدا را قبول ندارند. قیامت را قبول ندارند، هر که ایمان ندارد آن سلطنت شیطان را پذیرفته است بنابراین ولی خودش را شیطان قرار دادیم « إِنـّا جَعَلنا الشـّیاطینَ أوْلِیاءَ » او گفت من سلطنت ندارم، اما بر این آدم ها سلطنت دارم. ولیّ آنها هستم .
سلطنت هم دارم لِلذینَ لا یُؤْمِنون. خُب چطور می شد؟ « إِنَّ الـّذینَ تَولـّوْا مِنکمْ یَوْمَ التقَى الجَمْعان إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا»(سوره آل عمران آیه 155) راه ورود شیطان; آنهایی که پشت کردند در میدان جنگ وقتی جنگی بپا شد ، جهاد بود، طبق شرایط بود، پشت کردن به جنگ جزو گناهان کبیره است. آنهایی که پشت کردند، از جمع شما پشت کردند در روزی که دو دسته ی مسلمانان و کفار رو در رو شدند یک دسته ای پشت کردند و فرار کردند. از میدان گریختند. آنها « إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا » یک کارهایی کرده بودند. به خاطر آن کارهایی که قبلاً کرده بودند یک خیالاتی کرده بودند. شیطان به خاطر آن خیالاتی که کرده بودند یک رفتارهایی داشتند. به خاطر آن رفتارهایی که کرده بودند یک اخلاق هایی بروز داده بودند. به خاطر آن اخلاقهایی که بروز داده بودند، آنها را توانست بلغزاند. اگر من ترسیدم فرار کردم ترس از کجاست؟ ترس از کجاست؟ ترس از شیطان است.
باز قرآن دارد که، « إِنـّما ذلِکمُ الشـّیْطانُ یُخَوِّفُ أولِیاءَه » (سوره آل عمران آیه 175) دوستانش را می ترساند. آنهایی که با او قرارداد دوستی بسته اند می ترساند. یک چنین جایی که نباید بترسند می ترسند. بنابراین بخاطر ترسشان فرار می کنند چرا؟! ]چون[دست دوستی داده بودند. یک نیم ساعت نشسته بودند با هم صحبت کرده بودند. گاهی آدم می نشیند در دل خودش دارد صحبت می کند. طرف صحبتش شیطان است اگر این یک کاری نکرده بود ]آن[روز شیطان نمی رسید که او را بترساند.
در یک جایگاه مهم; یعنی من یک کار کوچک می کنم، بعد دومی هم می کنم، سومی و چهارمی را هم می کنم، نمونه اش را قبلاً هم مکرر عرض کرده ام. به حضرت صادق(ع) عرض کردند که آقا حضرت یوسف علیه السلام چرا نلغزید و در برخورد با زلیخا چرا نلغزید؟ فرمودند: چون از روز اول که آمده در این خانه در صورت این زن نگاه نکرده بود. از روز اول سرش پائین است. کسی که از روز اول سرش پایین است وقت بزنگاه بزرگ نمی گذارد که بلغزد و اگر گاهی نگاه کرده بود آن لحظه لغزید بود. ذره ذره این کوچولوها جمع می شود. البته کوچولویی که حال عرض می کنیم. « إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا » یک کارهایی کرده بودند، اینجا لغزاندشان. حادثه بزرگ، حادثه بزرگ است. باید قبل از آن هیچ مشکلی من نداشته باشم. حادثه بزرگ است اگر من مشکل داشته باشم می لغزم در مشکل. من در ذهنم دارم فکر می کنم خدایی نکرده در مورد یک زلزله. اگر مثلاً یک گوشه این ستون یک مشکل داشته باشد وقتی زلزله سنگین باشد این ساختمان می ریزد. اما اگر این ساختمان مشکل نداشته باشد حتی با بعضی زلزله های سنگین هم نمی ریزد. یک حوادث بزرگ پیش می آید در حوادث بزرگ، من اگر گذشته ی منظمی دارم طوری نمی شود. خطر پیش نمی آید. اگر من در گذشته ام مشکل دارم حال که عرض می کنم مشکل داشته، آدمیزاد گاهی به طور طبیعی برایش یک مشکلی پیش می آید، شما یا اشتباه را جبران می کنی یا نمی کنی. اگر جبران کردی آنوقت مثلاً فرض کنید این ستون یک پیچش شل است. ما آن را مستحکم کردیم. به یک دلیل این پیچ شل شده من آن را مثلاً متخصص آوردم سفت کرد. وقت زلزله نمی ریزد اما اگر کسی .... « إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا » در پایان سوره توبه هم « أوَلا یَرَوْنَ أنـّهُمْ یُفتنونَ فی کلِّ عام مَرَّة ً أوْ مَرّتیْن ثمَّ لا یَتوبُونَ » قبلاً صحبت بود. اینها اگر یک محاسبه داشتند می دیدند که ... امسال من 2 تا کار بزرگ کردم. این ها مشاهده نکردند اگر خودشان و گذشته خودشان را مثلاً نامه عمل خودشان را که نگاه می کردند می دیدند که در این سال گذشته یکی دوبار یک حوادث بزرگی پیش آمد. من کوتاه نیامدم. لغزیدم کاملاً. به فتنه گرفتار شدند در هر سال مرة أو مرتین. در هر سال یک بار یا دوبار ثمَّ لا یَتوبُون. برای آدم ممکن است لغزش پیش بیاید. این را خدای متعال سخت نمی گیرد. مهم این است که من این لغزش را جبران نمی کنم. حلش نمی کنم. یک وقت من اوقاتم تلخ شد و یک چیزی گفتم. به یک کسی گاهی یک حرف خیلی بدی زدم. یک آبرویی را بردم. یک آبرو رفت. یک چیزی من اطلاع دارم از فلانی گفتم چون از دستش اوقاتم تلخ بود. این بنده خدا به باد فنا رفت مثلاً. جبرانش کردی یا نکردی؟ ثمَّ لا یَتوبُون. فتنه برایشان پیش می آید بعد آنها توبه نمی کنند. روی حرفش می ایستد. وَ لا هُمْ یَذکـّرُون. حتی یادش هم نیست. این آنوقت یک چیز بزرگتر پیش می آید که آن چیز بزرگتر یکباره همه چیز را نابود می کند آنجا می روی، دیگر رفت إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا. این ببَعْض ما کَسَبُوا، بعض ماکسبوا که جبران نشده است. اگر جبران شده بود دیگر باعث لغزش بعدی نمی شد. کسی که اگر چیزی برایش پیش آمد بلافاصله می کوشد جبران کند، وقت حوادث مهم، خود را حفظ می کند. من کوشیدم در حد مقدورم که کاری نکنم که دنیا را بر علیه من بشوراند. آدم یک کاری می کند که دنیا بر علیه او می شورد. شورش آن بعد معلوم می شود. شورش اول و شورش دوم و شورش سوم در می شود. یکباره معلوم می شود این کل جهان در اطاعت خداوند است من فقط می توانم مخالفت کنم اگر مخالفت کردم از راهی که همه جهان دارد می رود من مخالفت کردم مقابل سیل دارم می روم حالا مثلاً سیل. مقابل یک نهر خیلی نیرومند یکبار دوبار سه بار می لغزد. إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا. یک کاری که کرده بود آنرا می لغزاند. عرض کردیم که کاری که جبران نکردیم و اگر جبران کرده بودیم خطر پیش نمی آمد. إِنَّ الذینَ تَوَلـّوْا مِنکمْ یَوْمَ التقَى الجَمْعانِ إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّیْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا.
اینجا فرمودند: « أوَلا یَرَوْنَ أنهُمْ یُفتنونَ فی کلِّ عام مَرَّة أَوْ مَرّتیْن». اگر توبه کند اگر جبران کند مشکلی نیست حل می شود. در حوادث بزرگ خدا حفظ می کند. خدا باید حفظ کند. در حوادث کوچک هم خدا باید آدم را حفظ کند. گاهی یک دوستانی به من نامه نوشتند یا حضوری گفتند که من مثلاً گرفتارم به یک گناه و خیلی می کوشم زحمت می کشم رنج می برم دعایی می کنم التماس می کنم یک هفته ، دو هفته، سه هفته درست می شود دوباره می لغزم. این لغزش از طرف خودم است خدا که من را نمی لغزاند. که مکرراً از حاج آقای حق شناس شنیدم این حدیث حضرت رضا علیه السلام را ایشان از حضرت رضا نقل می کردند که إن الله لا یوصَف بترک. بعد می فرمود که خدای متعال هیچ کس را هُل نمی دهد به سوی بدی. اصلاً. همینطور که عرض کردم ما کسی را هُل نمی دهیم به سوی گناه. هیچ در ساختمان الهی همچنین چیزی نیست. من را او رها می کند. هر کسی سالم مانده خدا او را گرفته. چطور می شود من یکباره بلغزم؟ یک کاری می کنم او مرا ول می کند. به آن آقایان من گفتم که تو وقتی یک هفته دو هفته راحتی وشیطان نتوانسته به تو غلبه کند خیالت راحت می شود. در خیال راحتی شیطان می آید. خیال راحت شیطان می آید. اما اگر من آن ترسی که اول داشتم این ترس مانده، هنوز دارم، چشمم به خداست، اگر چشم من به مرحمت خداست، خدا مرا رها نمی کند. من می ترسم]پس[خداوند مرا رها نمی کند. اگر خیال من راحت شد یا بدترش اینکه مغرور شدم، اگر مغرور شدم حتماً آدم می رود در جهنم. مغرور حتماً می لغزد.
شیطان بر ما سلطنت ندارد خدای متعال برای شیطان بر ما سلطنت قرار نداده. او فقط می تواند وسوسه کند یک کلمه در گوش من می گوید می رود بیش از این نمی تواند. من اگر یک قدم دنبال او رفتم آنوقت می آید گریبان مرا می گیرد و می برد. من تا زیر بار سلطنت شیطان نروم او بر من سلطنت نخواهد داشت.
آنهایی که معصوم اند حال ما در این امت می گوییم 14 معصوم. حال همه انبیاء معصوم اند. چرا]نمی لغزند[؟ چون دائماً می ترسند آن لحظه ای که خیال من راحت شد، همین که خیالم راحت شد شیطان می آید. آدمی که می ترسد شیطان زورش به او نمی رسد. آنها چون از همه بیشتر می ترسند چون از همه بیشتر می ترسند بنابراین از همه بیشتر محفوظ اند. هر چه بیشتر می ترسد، از لغزش می ترسد، از شیطان می ترسد، از قیامت می ترسد، ازٍ عذاب می ترسد، از جهنم می ترسد. می ترسد.
ببینید باز برایتان عرض کردم در جنگ بدر پیامبر مثلاً میدان جنگ است دیگر همه بسیج شدند. مثلاً شب بود. شب جنگ؛ فردا صبح می خواهند دو تا نیرو در برابر هم قرار بگیرند. آن شب رفته پشت خیمه روی خاک افتاده نه روی مهر.
(چون مهر ما تمیز، جانماز ما تمیز،همه چیز تمیز است. اگر یک وقتی سخت شد،یک خاکی پیدا کنید سرتان را روی خاک بگذارید. حاج آقای حق شناس فرموده بود سرتان را بگذارید روی خاک. خاک گیر بیاورید آدم پیشانی اش را روی خاک بگذارد آنجا یک مقدار صحبت بکند مؤثر تر است)
مردم دیدند روی خاک افتاده بود. از سر شب تا صبح داشت دعا می کرد. إن شئتَ لا تُعبَد لا یغب. اختیار با توست. این اصل چیزهای بسیار مهمی است. وجوه توحیدی در آن بزرگان است. خدایا تو خودت می خواهی. تا حالا مرا فرستادی برای اینکه مردم به بندگی تو بیایند. حالا دلت نمی خواهد. اختیار با توست. اختیار تو مطلق است. هیچ وقت محدود نمی شود. اختیار تو به هیچ دلیلی دقت کنید به هیچ دلیلی اختیار خدای متعال محدود نمی شود. اختیار تو مطلق است اگر می خواهی من و همه مؤمنان فردا نابود شویم یک نفر باقی نماند دیگر هیچ کس روی زمین تو را عبادت نکند اگر اختیار کنی بخواهی اختیار با توست. اما وعده کردی و وعده ی تو حق است چون خودت گفتی و من می دانم هر چه تو می گویی حق است پس به وعده ات عمل کن و عمل کرد. ببینید خدای متعال وعده کرده است. اختیار با توست. هیچ چیزی اختیار تو را محدود نمی کند. این خیلی مهم است فقط در آن درجه از توحید آدم می تواند آنرا بفهمد.
می گویند که مؤمن جایگاهش بهشت است و این قطعی است ولی اگر خدا نخواهد چطور است؟ باز محدود نیست. مسلمان مؤمن درست جایگاهش بهشت است حتماً. اما اگر حال که یک چنین قولی دادیم دست ما بسته است؟ نه بسته نیست. دست تو همیشه باز است. من می دانم تو اگر بخواهی این قانون را بهم بزنی می توانی بهم بزنی. این قانونی را که خودت گذاشتی دست تو را نمی بندد. مسلمان مؤمن آفریده است. مسلمان مؤمن خوشبخت است. این قانونی است که خودت گذاشتی قطعاً هم تخلف نمی شود. اما این قانون هیچگاه دست تو را نمی بندد. من قانون می گویم یک قول می دهم آن قول دست مرا می بندد. خجالت می کشم. دستم بسته است.
او قولی را که داده قطعاً عمل می کند اما قولش دستش را نمی بندد قدرت او مطلق [است]. این فهم بلندی می خواهد.
باز تکرار می کنم: سلطنت شیطان بر ما وجود ندارد. شیطان بر ما سلطنت ندارد فقط می تواند ما را صدا بزند اگر ما صدایش را جواب دادیم آنوقت روزش می رسد. تا من جواب ندادم، دست ندادم، زورش به من نمی رسد. می تواند وسوسه کند. بیش از این نمی تواند. گوش نده.
باز یک داستانی آقای حق شناس فرمودند : در خیابان می رفتیم می دیدم شیطان دارد چه می کند یک جوانی بود یک کسی از جلوی او می گذشت. این تا او را دید، چشم خودش را انداخت پائین.گفت:یا حسین. در دلش گفت. کسی در خیابان داد نمی زند که یا حسین. ایشان فرمودند من دیدم شیطانی که آمده بود ایشان را ببرد مثل یک توپ 106 خورد به سینه ی [دیوار]. شیطان این[جوان] کوبیده شد به دیوار روبرو. مثل برق کوبیده شد. نابود شد. این طوری فقط یک وِز وِز که مثل یک زنبور یا مگس در گوش آدم می کند. اینطوری است.آنوقت من جواب بدهم یا نه؟ اگر جواب بدهم یعنی تن دادم به آن خیالی که به ذهن من رساند یک خیالی به ذهن من می آید اول هم شیرین به نظر می آید عرض کردم آنوقت من کِشَش می دهم. اگر کِشَش بدهی ممکن است آدم برود داخل جهنم.اگر نه، کِشَش ندادی، او می گفت یا حسین، شما هم بگویید: یا حسین. جداً شیطان می رود. هیچ کاری نمی تواند بکند. اما اگر آدم یک مقدار همراهی کند آنوقت شیطان می آید. یک وقت ممکن است شرایط طوری باشد که آدم را ببرد تا قعر جهنم. یک سرسوزن محبت امام حسین آدم را از شر شیطان نجات می دهد. دیگر زورش نمیرسد این محبتی که ما داریم، مثلاً یک مقدار اندکی نور به چند واسطه به یک اتاقی می رسد مثلاً یک صندوق خانه ای. یک چنین نوری به دلمان تابیده. این اندک هم برای نجات می تواند آدم را نگه دارد. چون اندک آدم در معرض خطر است. اگر آدم در قلب، گناه بخورد، گناه مثل شراب است تا این شراب رفت پائین آدم نجس می شود. یک ذره نور هم که تابیده بود می رود.
یک ذره نوری که تابیده می شود، در روایت هست نورش مثل خورشید می شود. آنوقت یکنفر که این خورشید را دارد. صدهزار نفر را می تواند نجات دهد. باز حاج آقای حق شناس می فرمود که بگذارید این بچه ها بیایند. همین که بیایند نجات پیدا می کنند.
برگرفته شده از وبلاگ روزنوشته های یک طلبه www.islamtalabeh.blog.ir
نظرات شما عزیزان: