تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4628
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23465
بازدید ماه : 197854
بازدید کل : 1609533
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 5 / 1394

 

2. 2. 1. اوصاف قلب در قرآن

در آیاتی از قرآن کریم اوصاف و حالات قلب بیان شده است که به آن ها اشاره می کنیم:

الف. قلب سلیم

یکی از صفات اثباتی قلب در قرآن کریم «سلیم» بودن است. چنین قلبی که پاک و بی آلایش است، در قیامت ضامن سعادت و نیک روزی فرد خواهد بود:
«یومَ لا ینفعُ مالٌ و لا بنونَ» (شعراء: 88)؛
«إِلاَّ مَن أَتی اللهَ بقلبٍ سلیمٍ» (شعراء: 89)
چنین قلب پاکی را پیامبران الهی دارند.
«و إِنَّ مِن شیعتهِ لإِبراهیمَ» (صافات: 83)؛
«إِذ جاءَ ربَّهُ بقلبٍ سلیمٍ» (صافات: 84)؛
«إِذ قالَ لأَبیهِ و قومهِ مَاذا تعبدونَ». (صافات: 85)

ب. قلب منیب

یکی دیگر از صفات قلب در قرآن «منیب» بودن است: «مَن خشیَ الرَّحمن بالغیبِ و جاءَ بقلبٍ مُّنیبٍ». (ق: 33)
قلب منیب در مقایسه با قلب سلیم از درجه ای پایین تر برخوردار است. قلب سلیم قلبی است که در آن هیچ گونه شائبه ای وجود ندارد؛ نمونه ی کسی که چنین قلب را داراست ابراهیم است که جزء اولیاء الهی است. از این رو به نظر می رسد افراد خیلی اندکی با چنین قلبی در روز قیامت در پیشگاه پروردگار حاضر خواهند شد و اغلب کسانی هستند که در دنیا دچار خبط و خطا بوده و در مراحل مختلفی توبه کرده و از گناه خود باز گشته اند. قلب منیب حال تمام افرادی است که در دنیا زیسته اند و دچار لغزش هایی شده اند اما در همین دنیا توبه کرده اند. در مقابل این دو نوع از قلب، قلب مریض قرار می گیرد که دچار انواع آسیب ها از جمله طبع، ختم، رین، قفل و غلف شده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

2. 2. 2. جایگاه قلب

بر اساس آیات قرآن کریم جایگاه «قلب»، «صدر» است. در آیه ی 46 حج به صراحت به این مطلب اشاره شده است:
«أَفلم یسیروا فی الأَرضِ فتکون لهم قلوبٌ یعقلون بها أَو آذانٌ یسمعون بها فإِنَّها لا تعمی الأَبصار ولکنِ تعمی القلوبُ الَّتی فی الصُّدورِ».
برخی از مفسران فؤاد را محل قلب و صدر را محل فؤاد دانسته اند (طبرسی 1415 ج1: 96). در واقع صدر محل و جایگاه فؤاد است که در درون فؤاد نیز قلب جای گرفته است. قرآن کریم بدون اشاره به جایگاه فؤاد، تنها به این مطلب اشاره کرده است که قلب ها در درون صدور جای گرفته اند. از این رو بر مبنای تصریح قرآن کریم، قلب در صدر جای گرفته است.

2. 2. 3. عارضه های قلب

2. 2. 3. 1. ختم

خَتَمه یَختمه ختماً به معنای طبع است و ختم بر قلب به این معناست که چیزی را درک نکند و از آن چیزی خارج نشود. «ختم اللهُ علی قلوبهم» همانند «طَبَعَ الله علی قلوبهم» به معنای عدم درک و تعقل است. برخی خَتَمَ و طَبَعَ را در لغت هم معنا دانسته اند و هر دو را به معنای فرو پوشاندن چیزی و محافظت از ورود چیزی به آن دانسته اند (ابن منظور 1405 ج 12: 163). برخی نیز بین ختم و قلب تفاوت قائل شده اند و طبع را اثری در مطبوع دانسته اند که ثابت و ماندگار است و در بردارنده ی معنای ثبات و لزوم است در حالی که ختم چنین نیست. «طبع الدرهم طبعاً» به معنای همان اثری است که در آن بر جای می ماند و از آن جدا نمی شود. برخی اصطلاح طبع انسان را نیز به معنای ثبات و عدم زوال آن دانسته اند. عده ای نیز گفته اند طبع علامت و نشانه ای است که بر کنه و ذات یک چیز دلالت دارد؛ و اصطلاح طبع انسان به این دلیل به کار رفته است که طبع دلالت بر حقیقت مزاج از حرارت برودت می کند. طبع در هم نیز علامت جواز آن است. (عسکری 1412: 336)
لغویان معنای دیگری برای ختم از جمله «به آخر یک چیز رسیدن» گفته اند. «خَتَمَ الله له بخیر» به این معناست که آخر کار وی را خداوند به خیر کرد. ختام در آیه ی «خِتامُه مسک» یعنی «آخرش» مسک است. فراء، خاتِمُ و خِتام را به لحاظ معنایی متقارب و نزدیک می داند و تفاوت آن ها را در این می داند که خاتِم اسم و خِتام مصدر است. در آیه ی «ما کان محمد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیّین» نیز خاتِم به معنای آخرین است.

2. 2. 3. 1. 1. کاربردهای ختم در قرآن

ختم در قرآن کریم درباره ی سه موضوع به کار رفته است: قلب (بقره: 7؛ انعام: 46؛ جاثیه: 23؛ شوری: 24)، سمع (جاثیه: 23) و فؤاد (یس: 65). ختم در آیات الهی به معنای طبع به کار رفته است؛ اما درباره ی آیه «فإِن یشأِ اللهُ یختِم علی قلبِکَ» (شوری: 24) مفسران معنای دیگری از آن بیان کرده اند. قتاده معنای آن را این می داند که اگر خداوند بخواهد آنچه را به تو داده است از یادت می برد. زجاج نیز درباره ی این آیه گفته است اگر خدا بخواهد قلب تو را با صبر در برابر آزار آن ها محکم خواهد ساخت. (ابن منظور 1405 ج12: 163)
مفسران در معنای ختم در قرآن کریم نظریات مختلفی ارائه کرده اند که به آن ها اشاره می شود:
الف. منظور از ختم علامت و نشانه است؛ هنگامی که کافر به مرحله ای از کفر می رسد که خداوند می داند که وی ایمان نخواهد آورد بر قلب وی علامت و نشانه ای می گذارد. (طبرسی 1415 ج1: 96)
ب. مقصود از ختم بر قلب ها این است که خداوند بر آن ها شهادت داده و حکم کرده است که آن ها حق را نخواهند پذیرفت. همان گونه که در کلام روزمره به کار می رود: «أراک تختم علی کلّ ما یقوله فلان» یعنی شهادت می دهی به آن و مورد تصدیق قرار می دهی. (طبرسی 1415 ج1: 96؛ طوسی 1409 ج1: 63)
ج. مقصود از ختم این است که خداوند آنها را مورد مذمت قرار داده است که قلب های آن ها مانند قلب های مختوم است که ایمان در آن ها وارد نمی شود و کفر از قلب های آن ها خارج نمی گردد. همانند این کلام الهی: در واقع کفر در قلب های آن ها جای گرفته است و قلب های آن ها مانند مختوم است و به منزله ی کسی هستند که در آیه ی «صمّ بکم عمی...» نمی فهمد، نمی بیند و نمی شنود. (طبرسی 1415 ج1: 96 و 97)
د. خداوند برای ذم آن ها با این بیان که قلب آن ها از درک و استدلال تنگ شده، آنها را مورد وصف قرار داده است. وصف کسانی که بر قلب آن ها ختم خورده است وصف کسانی است که بر قلب های آنها قفل «أم علی قلوب أقفالها» یا صفت های غلف و اکنه وارد شده است: «و قالوا قلوبنا غلف و قلوبنا فی أکنه». (طبرسی 1415 ج1: 97)
خداوند در بیان ختم، ختم بر قلب ها و غشاوه بر دیدگان را به خود نسبت داده است. علامه طباطبایی در تفسیر ختم به این نکته اشاره کرده اند که در آیاتی که از ختم بر قلب و سمع سخن به میان آمده، ختم به خداوند نسبت داده شده است. یعنی به دنبال فسق و کفری که کافران انجام داده اند، خداوند حجابی بر قلب یا سمع آن ها زده است؛ در حالی که در ادامه غشاوه را به خود افراد نسبت داده است که بر ابصار خود کشیده اند. از این رو اعمال آن ها بین دو حجاب، یعنی حجابی از خداوند و حجابی که از خود آن ها قرار گرفته است. (طباطبایی، بی تا، ج1: 52) اما بر خلاف نظر علامه در آیات دیگری غشاوه بر دیدگان نیز به خداوند نسبت داده شده است به عنوان نمونه آیه ی زیر به این مسأله اشاره کرده است:
«أَفرأَیتَ مَنِ اتَّخذَ إِلهُه هواهُ و أَضلَّهُ اللهُ علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعلَ علی بصرهِ غشاوةً...» (جاثیه: 23)

2. 2. 3. 2. طبع

«الطَّبعُ» به معنای ختم است و الطَّبعُ به معنای ناپاکی و پلیدی است. معنای اصلی آن چرک و پلیدی است که شمشیر را می پوشاند. این معنا برای نظیر آن از گناهان و زشتی ها مورد استفاده قرار گرفته است. «الطَّبعُ» نیز به معنای رود است که جمع آن طباع است. برخی گفته اند «طبع» اسم رود معینی است. الطبعُ و الطَّبیعةُ خلق و خو و اخلاقی است که انسان با آن سرشته شده است (ابن منظور 1405 ج8: 232- 233). برخی طبع و ختم را در لغت هم معنا دانسته اند که هر دو به معنای پوشاندن چیزی و محافظت از ورود چیزی به داخل آن است.
طبع در کاربردهای قرآنی مترادف معنای ختم است. مفسران در تفسیر آیه ی شریفه ی «بل طبع الله علیها بکفرهم» هر دو احتمال را مطرح کرده اند: 1. طبع بر قلب را برای جزای کفرشان قرار داده اند. 2. طبع بر دل آن ها را به علامت و نشانه ی کفرشان زده اند. (طبرسی، ج1: 96)
واژه ی طبع در قرآن کریم برای قلب (توبه: 93؛ نساء: 155؛ محمد: 16؛ اعراف: 100؛ یونس: 74؛ اعراف: 101؛ روم: 59؛ غافر: 35؛ توبه: 87؛ منافقون: 3)، قلب و سمع و بصر (نحل: 108) به کار رفته است. مخاطبان این موضوع متکبران ستمگر، کافران، یهودیان و منافقان بوده اند که دل و قلب آن ها مورد طبع قرار گرفته است. برخی «الطَّبع» را همان «الرَّینُ» می دانند. (ابن منظور 1405 ج 8: 232- 233)

2. 2. 3. 3. غلف

غِلاف به معنای نگهدارنده و آن چیزی است که شیء شامل آن است؛ مانند، غشای خارجی قلب. جمع آن غُلُف است. «الغِلافُ»، غلاف شمشیر و «سیف أَغلَف»، «شمشیر غلاف کرده» و «قوس غَلفاء»، « کمان غلاف شده» و هر چیزی که در غِلاف است. قلب أَغلفُ قلبی است که گویا آن را به غلافی پوشیده اند که چیزی را حفظ نمی کند. از جمله صفات پیامبر (ص) نیز گشاینده ی دل های پوشیده ذکر شده است: « یَفتَح قُلوباً غُلفاً». (ابن منظور 1405 ج9: 271)
در قرآن کریم نیز «غلفٌ» در آیه ی « و قالوا قلوبُنا غلفٌ» (بقره: 88) به همین معناست. در واقع این عده گفته اند که دل های ما قادر به فهم نیستند و در حجاب و غلاف غفلت اند. البته عده ای «غلفٌ» را به معنای «کر بودن» تفسیر کرده اند. کسانی نیز که آن را به قرائت «غلفٌ» خوانده اند مرادشان «غلفٌ» جمع غِلاف است که به این معناست که قلب های ما ظرف علم است؛ همان گونه که غلاف ظرف برای آن چیزی است که از آن نگهداری می کند. (طبرسی 1415 ج1: 297)

2. 2. 3. 4. القفل

القُفل و القُفُلُّ: آنچه با آن در را می بندند؛ جمع آن أَقفال و أَقفُل است. به بخیل در عربی مُقفَل الیدین گفته می شود. (ابن منظور 1405 ج11: 562) یکی از مشتقات واژه ی قفل در آیه ی 24 سوره ی محمد به کار رفته است: «أَفلا یتدبَّرونَ القرآنَ أَم علی قلوبٍ أَقفالها». برخی از مفسران در تفسیر این آیه استفهام موجود در آیه را استفهام توبیخی دانسته اند و ضمیر جمعی را که در آیه ذکر شده است، اشاره به مفسدین فی الارضی می دانند که مورد لعنت الهی نیز قرار گرفته اند. نکرده بودن قلوب نیز در آیه دلالت بر این مطلب دارد که منظور از قلوب، قلوب همان مفسدین است (طباطبایی، بی تا، ج18: 241). آیه، گروه مورد نظر را مورد توبیخ قرار می دهد که چرا در قرآن کریم تفکر و تأمل نمی کنند. برخی گفته اند معنای آیه این است که چرا در قرآن کریم تفکر و تأمل نمی کنند تا حق بودن آن را مورد قضاوت قرار دهیم. (طبرسی 1415 ج9: 173)

2. 2. 3. 5. الرَین

الرَینُ به معنای طبع و ناپاکی و زشتی است، « رانَ علی قلبه ذَنبُهُ یَرینُ رَیناً و رُیوناً» یعنی گناه بر قلب وی چیره و غالب شد. حسن بصری انباشته شدن گناه بر روی گناه و در نتیجه سیاه شدن قلب را معنای رین دانسته است (جوهری 1407 ج1: 281؛ ابن منظور 1405 ج13: 192). فراء در بیان معنای رین آن را زیاد شدن گناهان آن ها به گونه ای می داند که قلب آن ها را در برگیرد. (ابن منظور 1405 ج13: 192؛ طبرسی 1415 ج10: 293)
در قرآن کریم یکی از مشتقات این واژه «ران» به کار رفته است. طبرسی در تفسیر آیه ی «کَلا بَل رانَ علی قُلوبهم ما کانوا یَکسِبون»، «ران» را به معنای غلبه ی گناهان بر قلب دانسته است (طبرسی 1415 ج10: 293). بنا بر گزارشی از مجاهد، وی «رَینُ» را ساده تر از طبع و طبع را ساده تر از إقفال و إقفال را شدیدتر از طبع می داند. (ابن منظور 1405 ج13: 192)

2. 2. 3. 6. الزَّیغُ

زیغ به معنای انحراف و کجی است، این واژه و مشتقات آن در چندین آیه به کار رفته است. از جمله در آیه ی 7 آل عمران به معنای انحراف و کجی است: «فأَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زیغٌ فیتَّبعونَ مَا تَشابَهَ مِنهُ». زیغ در آیه ی «ربَّنا لا تُزغ قلوبَنا بعد إذ هدیتَنا»: ما را از هدایت منحرف مگردان و گمراهمان مگردان (ابن منظور 1405 ج8: 432). یکی از عارضه هایی که بر قلب می تواند وارد شود زیغ است که آیه ی 5 سوره ی صف به آن اشاره کرده است: «فلمَّا زاغوا أَزاغ اللهُ قلوبَهُم» و به این معناست که به دلیل انحرافی که از حق داشتند خداوند قلب آنها را از حق و راستی برگرداند و منحرف ساخت.

2. 2. 3. 7. الغِلّ

الغِلّ و الغَلیلُ به معنای غِش، دشمنی، کینه، حقد و حسد است. غَلَّ صدرُه یَغِلُّ غِلًّا در جایی که سینه ی فرد دچار غش یا کینه باشد. (ابن منظور 1405 ج11: 499)
این واژه در قرآن کریم برای صدر و قلب به کار رفته است . در آیات 43 اعراف و 47 حجر این واژه برای صدر به کار رفته است: «و نَزَعنا مَا فِی صدورِهِم مِّن غلٍّ..» واژه ی غِل درباره ی قلب در قرآن کریم یک بار در آیه ی 10 حشر به کار رفته است: «و لا تجعل فی قلوبِنا غِلاًّ لِّلَّذینَ آمنوا ربَّنا إِنَّک رَؤُوفٌ رَّحیم»؛ در این آیه غل به معنای دشمنی، کینه، حقد و حسد است.

2. 2. 3. 8. قسا

قَسا قلبُه قَسوه و قساوه و قَساء به معنای سختی و محکمی قلب است (ابن منظور، ج15: 180؛ جوهری، ج2: 77). قَسوَه به معنای سختی و محکمی در هر چیزی است. حجَر قاسٍ به معنای سنگ و محکم است و أَرض قاسیةٌ، زمینی است که چیزی در آن نمی روید. در آیه ی «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک» قَسَت در لغت به معنای سفت و محکم و غلیظ شدن است. قساوت قلب نیز به این معناست که نرمی و رحمت و خشوع از آن رفته است (ابن منظور 1405 ج 15: 180). این واژه در 3 آیه ی قرآن کریم برای قلب با تعبیر قست قلوبکم (در 1 آیه) و قست قلوبهم (در 2 آیه) به کار رفته است که در هر سه آیه به این معنا به کار رفته است.

2. 3. الفاظ مترادف قلب

2. 3. 1. فؤاد

فؤاد همان قلب است و جمع آن الأفئدةُ است (جوهری 1407 ج2: 31؛ ابن منظور، ج3: 328). رجلٌ مفؤودٌ و فئیدٌ، فردی که فؤاد ندارد (جوهری 1407 ج2: 31؛ ابن منظور، ج3: 328). برخی فؤاد را وسط قلب دانسته اند. عده ای نیز آن را غشاء و قلب را هسته و مرکز آن در نظر گرفته اند. (ابن منظور 1405 ج3: 328)
فؤاد در قرآن کریم گاهی در کنار سمع و بصر به کار رفته است:
«إِنَّ السَّمعَ و البصرَ و الفؤادَ کلُّ اولئک کان عنهُ مسؤُولاً» (اسراء: 36)؛
«و جعَلَ لَکُمُ السَّمعَ و الأَبصارَ و الأَفئدةَ لعلَّکم تشکرونَ» (نحل: 78)؛
«و هو الَّذی أَنشأَ لکُمُ السَّمعَ و الأَبصارَ و الأَفئدةَ قلیلاً مَّا تشکرونَ» (مؤمنون: 78)؛
«و جعلَ لکُمُ السَّمعَ و الأَبصارَ و الأَفئدةَ قلیلاً مَّا تشکرونَ» (سجده: 9).
در آیاتی نیز به تنهایی به کار رفته است:
«و أَصبحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسی فارغًا...» (قصص: 10)؛
«مَا کَذَبَ الفؤادُ ما رأَی...» (نجم: 11).
نکته ی دیگری که در کاربرد فؤاد در قرآن کریم وجود دارد این است که هیچ یک از عارضه های ختم، طبع، غلف، رین و قفل برای فؤاد ذکر نشده است.

2. 3. 2. صدر

صدر بالاترین نقطه ی جلوی هر چیز و اول آن است؛ جمع آن صدور است (ابن منظور 1405 ج4: 445). «الصَّدر» بازگشت مسافر از سفرش است. برخی نیز «الصَّدر» را رجوع از هر چیزی دانسته اند. در آیه ی «یومئذٍ یصدُرُ الناس أَشتاتاً»، « یصدر» به معنای برگشتن است. (ابن منظور، ج4: 445)
در آیات قرآن کریم صفات شرح و ضیق درباره ی صدر به کار رفته است. به عنوان نمونه آیه ی «أَلم نَشرَح لَکَ صَدرکَ» (انشراح: 1) گشادگی را به صدر نسبت داده است؛ یا «و مَن یُرِد أَن یُضلَّهُ یجعل صدره ضیِّقاً حرجاً...» (انعام: 125) ضیق را صفت صدر بیان کرده است. از این رو می توان نتیجه گرفت که در قرآن کریم برای صدر واژه ی شرح و ضیق استفاده می شود.

جمع بندی

معانی لغوی عقل، منع و امساک، قلب، فهم، علم، دیه ی قتل و حصن و ملجأ است. قلب نیز در لغت به معنای فؤاد، عقل، لب، خالص هر چیزی و دستبند است. لغویان عقل و قلب را مترادف یکدیگر دانسته اند. علاوه بر لغت، در کاربرد قرآنی نیز بین دو واژه ی «عقل» و «قلب» ارتباط ناگسستنی برقرار است. عامل ارتباط دهنده ی آن ها نیز واژه ی «آیات» است. معنای عقل در قرآن کریم با در نظر گرفتن آیات، فهم آیات الهی است. عقل ورزان به تعبیر قرآنی کسانی هستند که در آیات الهی تعقل می کنند و به فهم آن ها نائل شده و آن ها را مورد تصدیق قرار می دهند. کسانی نیز که در آیات الهی تعقل نمی کنند، دست به تکذیب آیات می زنند. مطابق آیات قرآنی قلب محل عقل ورزی است؛ از این رو آیات الهی بر قلب افراد می گذرد و آن ها یا با تعقل در آن ها به فهم آنها نائل می آیند و قلب آن ها آیات الهی را تصدیق می کند و ایمان می آورد یا اینکه قلب محل تکذیب آیات الهی خواهد بود. در نتیجه تکذیب عارضه های ختم، طبع، رین، قفل، غلف، قساوت، زیغ بر قلب وارد خواهد شد. ختم و طبع هر دو به یک معنا هستند.
کتابنامه:
1. ابن فارس، احمد، بی تا، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دار الکتب العلمیه.
2. ابن منظور، جمال الدین محمد، 1405 ق، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه.
3. ایزوتسو، توشیهیکو، 1361 ش، خدا و انسان در قرآن، ترجمه ی احمد آرام، تهران، سهامی انتشار.
4. جوهری، اسماعیل بن حماد، 1407 ق، صحاح اللغه، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین.
5. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1404 ق، المفردات فی غریب القرآن، تهران، دفتر نشر کتاب.
6. فراهیدی، خلیل بن احمد، 1409 ق، العین، تحقیق دکتر مهدی مخزومی، ابراهیم السامرائی، مؤسسه دار الهجره.
7. زبیدی، محمد مرتضی، بی تا، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، مکتبه الحیاه.
8. طباطبایی، محمد حسین، بی تا، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه نشر اسلامی.
9. طبرسی، فضل بن حسن، 1415 ق، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، به تحقیق جمعی از محققین، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
10. طوسی، محمد بن حسن، 1409 ق، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
11. عسکری، ابو هلال، 1412 ق، الفروق اللغویه، تحقیق مؤسسه نشر اسلامی، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی.
12. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، 1388 ق، الاصول من الکافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
13. مجلسی، محمد باقر، 1403 ق، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.
14. مهد ی زاده، حسین ، «در آمدی بر معناشناسی عقل در تعبیر دینی»، معرفت، ش74، بهمن 1383 ش.
منبع: رهنما، هادی؛ (1386)، مجموعه مقالات مسابقات بین المللی قرآن کریم، اسوه (وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه)، چاپ اول


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی