شايد اين به ذهن برسد كه پس چرا خداوند در مورد پيامبر آخرالزمان هم چنين سنتي را درپيش نگرفت و براي هر قومي نذيري نفرستاد؛ اما آيا سطح فرهنگي و فكري بشر در اعصار جديدتر با اعصار قديم تر تفاوتي نداشت؟ آيا انسانها هنوز با هم ارتباط نداشته و قادر به تبادل فكري و عقيدتي نبودند ؟
همان طور كه بشر به طور عمومي به آن سطح رشد فكري رسيده بود كه توانست آخرين كتاب آسماني (قرآن ) را حفظ كرده و اين ميراث فرهنگي را دست به دست در تمام كره ي زمين انتشار نمايد مسلماً به اين مرتبه و درجه رسيده بود كه بتواند با تبادل فكري و فرهنگي بين اقوام مختلف زمينه را براي تشكيل امت واحده فراهم نمايد؛ آري يكي از اهداف اسلام تشكيل امت واحده بود ، اينكه بتواند همه را زير يك پرچم و زير سايه ي توحيد جمع آوري كند « قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (آل عمران/64) بگو اي اهل كتاب بياييد همه يك كلمه اي كه بين ما و شما مشترك است را بالا ببريم ، اينكه غير خدا را نپرستيم و به او شرك نورزيم و بعضي بعض ديگر را غير از خدا ارباب قرار ندهيم » حال كه خداوند اهل كتاب را نيز دعوت به وحدت مي كند ، آيا منطقي است كه با مبعوث نمودن پيامبران متعدد ، راهي به سوي تفرقه بگشايد ؟! اگر در گذشته بدليل بدوي بودن فرهنگ بشري چاره اي جز وجود پيامبران متعدد نبود ، آيا امروز هم كه فرهنگ بشر به اين حد رسيده است كه قابليت ها و توانايي هاي گام برداشتن به سوي انسجام و وحدت را دارد ، بعثت پيامبران متعدد و ايجاد تفرقه صحيح است ؟!
شايد كسي بگويد كه همه ي پيامبران به دين واحد ، خداي واحد و امت واحد دعوت مي كنند پس دليلي براي تفرقه وجود ندارد؟ در جواب مي گوييم : مگر عيسي (ع) و موسي (ع) به غير خدا دعوت مي كردند، مگر آنها به تفرقه و قوميت گرايي دعوت مي كردند ؟ اما ما مي بينيم كه چه جنايتهايي در جهان به اسم مسيحي گري و جنگهاي سليبي صورت پذيرفت و ذكر آنها شرم آور است ( دركتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب ، نوشته گوستاولوبون ، تاريخ آندلس را مطالعه فرماييد و ببينيد كه مسيحيان در بازپس گيري آندلس چه جنايتهايي كه نكردند) جنايتهاي يهوديان در سرزمينهاي اشغالي با اسم يهودي گري هم كه از روز روشنتر است ؛ پس مشكل از دينداري ماست كه تعاليم پيامبران را تحريف كرده و به نفع خود يا قوم خود تمام مي كنيم و با حرفهايي كه به اسم دين از خودمان در مي آوريم به جان هم مي افتيم ؛ اما وجود پيامبر واحد و دين واحد است كه مي تواند اين راه را مسدود نموده و زمينه اختلاف را از بين ببرد؛ بنابراين چاره اي نيست مگر بعثت پيامبر واحد براي تحقق دين واحد و امت واحد .
اما چرا از عرب ؟ چرا او ايراني نبود ؟
حال فرض كنيد پيامبر ايراني بود. آيا عربها نمي پرسيدند كه چرا از عجم ؟ چرا پيامبر عرب نبود؟! مي بينيد كه بازهم مشكل حل نشد، چراكه قرار است يك پيامبر مبعوث شود ، نه بيشتر ، آن هم از يك قوم مي تواند باشد ؛ پس از هرقومي كه مبعوث شود ديگري اعتراض مي كند ، همچنانكه خود شما اعتراض كرده ايد. حال ببينيم كه آيا اصلاً مبعوث شدن پيامبر در قومي دليل بر فضيلت آن قوم بر اقوام ديگر است يا نه ؟ ( مطلب اولي كه ذكر شد )
خداوند متعال درآيه اي تلويحاً علت نزول قرآن بر عرب را چنين بيان مي فرمايد : « لو انزلناه على بعض الاعجمين فقرأه عليهم ما كانوا به مومنين(شعراء/198و199) هرگاه ما اين قرآن را بر بعضي از مردم عجم (غير عرب ) نازل مي كرديم و پيامبر عجمي اين آيات را براي آنها قرائت مي نمود ، به آن ايمان نمي آوردند» و در حديثي آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود : « اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ، عرب به آن ايمان نمي آورد ولي قرآن بر عرب نازل شد، عجم به آن ايمان آورد و اين براي عجم فضيلتي است .»(محدث حويزي، نورالثقلين، ج4 ص165) بنابر اين امر، عكس آن چيزي است كه برخي گمان مي كنند و طبق اين آيه و روايت نزول قرآن بر عرب دليل بر فضيلت عجم است و اين مايه ي مباهاتي است براي ما و نشانه اي است بر جهل و تعصب بي جاي عرب كه نشانه ي جهالت آن قوم بوده است . در مواردي هم پيامبر عزيز و اميرالمومنين عليهماو آلهما السلام ايرانيان را ستوده اند حتماً آن روايت مشهور از پيامبرص را شنيده ايد كه فرمودند: « لو كان العلم منوطا با لثريا لتناوله رجال من فارس؛ اگر علم در ستاره ي ثريا باشد مرداني از فارس بدان دست خواهند يافت .» (بحار الأنوار ج 1 ص 195 ، بحار الأنوار ج 64 ص 174 و قرب الإسناد ص 52 )
www.morsalat.com
نظرات شما عزیزان: