داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4346
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23183
بازدید ماه : 197572
بازدید کل : 1609251
تعداد مطالب : 16947
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 6 / 1396

نجات نسل دو پرنده و تسليم نخل خشكيده

جابر بن يزيد جُعفى حكايت كند:

در يكى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكّه معظّمه شدم .

در بين راه، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى كجاوه امام محمّد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند. من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم

ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.

عرضه داشتم : مولاى من! مشكل و ناراحتى آن ها چيست ، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!

حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است كه در اين حوالى لانه دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست كه مى آيد و جوجه هاى آن ها را مى خورد.

اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حقّ آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.

جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بيابانى رسيديم؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان.

ناگهان سنگ سفيدى نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براى نماز وضو گرفتيم.

و بعد از خواندن نماز، سوار شديم و به راه خود ادامه داديم تا آن كه صبحگاهان به روستائى رسيديم، كه نخلستانى كنار آن روستا بود، در آن جا فرود آمديم؛ و حضرت كنار نخل خرمائى -كه از مدّتها قبل خشك شده بود- آمد و خطاب به آن كرد و اظهار داشت: اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو قرار داده است، ما را بهره مند ساز.

جابر افزود: ناگهان ديدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود را در مقابل امام عليه السلام خم كرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چيديم و مى خورديم.

در همين اثنا، يك مرد عرب بيابان نشين كه در آن حوالى بود، وقتى اين معجزه را مشاهده كرد، به حضرت خطاب كرد و گفت: سحر و جادو كرديد؟!

امام عليه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى اظهار داشت:

اى مرد! به ما نسبت ناروا مده، چون كه ما از اهل بيت رسالت هستيم؛ و هيچ كدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نيستيم، بلكه خداوند متعال از اسامى مقدّسه خود كلماتى را به ما آموخته است كه هر موقع هر چه را بخواهيم و اراده كنيم، به وسيله آن كلمات، خداوند متعال را مى خوانيم و تقاضا ميكنيم، آن گاه دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد. (1)

1- بحارالانوار: ج ، ص 248 و 38، به نقل از خرائج مرحوم راوندى .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی