شب قدر، شب ارتباط با خدا
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21725
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 22584
بازدید ماه : 75862
بازدید کل : 10467617
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 14 / 4 / 1394

حالا یك نفر از تو مى‏پرسد شب‏هاى قدر چه كردى؟ از شب‏هاى قدر چه توشه‏اى برداشتى؟ وقتى درهاى رحمت ‏به رویت ‏باز بود، چرا استفاده نكردى؟ خدایا من امشب آمده‏ام كه بگویم اشتباه كردم. آمده‏ام بگویم نفهمیدم، نمى‏خواستم با توى مهربان، مخالفت كنم. خدایا اگر قرار است امشب مرا نیامرزى، همین الان مرا از دنیا ببر. حالا قرآن‏ها را روى سر بگیرید. قرآن خیلى عزیزه. قرآن را روى سرهاى خود بگیرید و در تاریكى قبر فریاد بزنید: الهى بك یا الله ...

صداى جمعیت ‏یك بار دیگر اوج مى‌گیرد هیچ كس حال خود را نمى‏فهمد. هیچ كس به فكر وضع ظاهرى خود نیست. گویا در این جمعیت هر كس در خلوت خود ناله مى‏كند؛ گویى هر كس از بدى اعمال خود ضجه مى‏زند.

این جمله را هم گوش كن: تو را به جان آقایى كه مرغابى‏هاى خانه دخترش هم براى او اشك مى‏ریختند، گوش كن. مى‏خواهم در همین حالى كه دارى یك دعا بخوانم. خدایا اگر امشب در سرنوشت ‏یك‌ ساله ما مقدر كردى كه این آخرین شب قدرى باشد كه آن را درك مى‏كنیم، خدایا كارى كن كه امشب، شب آمرزش ما باشد. شب بخشیده شدن گناهان ما باشد.

شب قدر

صداى آمیخته با گریه مداح در میان فریادهاى حاضران گم مى‏شود. مراسم شب نوزدهم پایان یافته است. چراغ‏ها روشن مى‏شود، چهره‏ها هنوز اشك‏آلود است. جمعیت‏ به آرامى از فضاى مصلى خارج مى‏شوند.

براى گفت‏ و گو جوان هجده ساله‏اى را انتخاب مى‏كنم كه با شلوار لى و بلوز نوشته‏دارى كه بر تن دارد، كاملا شبیه جوان‏هاى امروزى است؛ همان‏ها كه بعضى‏ها اصلا انتظار دیدنشان را در چنین جاهایى ندارند. او را از وقتى كه با ناله‏هاى دلخراشش، در تاریكى مصلى بر سر و رو خود مى‏زد، نشانه كرده بودم. چند قدمى به دنبالش مى‏روم كاملا از فضاى مصلى خارج شدیم. دو سه قدم در كنارش برمى‏دارم و هنگامى كه توجهش جلب مى‏شود، مى‏گویم:

- قبول باشه، مراسم با حالى بود.

این جمله را هم گوش كن: تو را به جان آقایى كه مرغابى‏هاى خانه دخترش هم براى او اشك مى‏ریختند، گوش كن. مى‏خواهم در همین حالى كه دارى یك دعا بخوانم. خدایا اگر امشب در سرنوشت ‏یك‌ ساله ما مقدر كردى كه این آخرین شب قدرى باشد كه آن را درك مى‏كنیم، خدایا كارى كن كه امشب، شب آمرزش ما باشد. شب بخشیده شدن گناهان ما باشد.

- سرى تكان مى‏دهد، به علامت تایید و مى‏خواهد در سكوت، راهش را ادامه دهد كه باز مى‏گویم بچه كدام محله‏اى؟ با كنجكاوى نگاهم مى‏كند، نگاهش آن چنان نافذ است كه بیش از آن نمى‏توانم مقاومت كنم و ناگهان ماجراى تهیه گزارش را مى‏گویم. با تعجب گوش مى‏كند. مثل این ‏كه اولین بارى است كه در چنین موقعیتى قرار مى‏گیرد. شاید هم اصلا انتظارش را نداشته كه در چنین جایى مورد نظرخواهى قرار بگیرد. اما هر چه هست، انگار با خودش كنار مى‏آید كه چند كلمه‏اى از احساسش در شب قدر صحبت كند:

«امشب چشم من به روى چیزهایى باز شد كه پیش از این نمى‏دیدم، اگر هم جسته و گریخته، گاهى كسى در این مورد حرفى مى‏زد، برایم خیلى مهم نبود. اما حالا حس مى‏كنم سبك شده‏ام، حس مى‏كنم پاك شده‏ام، حالا من هم مى‏توانم او را صدا بزنم.»

 

منبع:

مجله دیدار آشنا، ش 18، محسن قائمى .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی