و در بعضى از احاديث آن را موجب دخول نار فرمودهاند.از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه:
«شش طايفه به جهت شش چيز، پيش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: يكى ازآنها صحرانشينان و سكنه قرا و مواضعى كه از اهل علم خالى استبه سبب جهل ونادانى كه دارند».[1]
جهل مركب
صفت اول: در بيان جهل مركب است و آن عبارت است از اين كه: كسى چيزى را نداند يا خلاف واقع را بداند و چنان داند كه حق را يافته است، پس او نمىداند، ونمىداند كه نمىداند، و آن بدترين رذايل است و دفع آن در نهايت صعوبت است.
همچنان كه از حال بعضى طلبه مشاهده مىشود و اطباء ارواح اعتراف به عجز از معالجهاش كردهاند، چنانچه اطباء ابدان اقرار كردهاند به عجز از معالجه بعضى مرضهاى مزمنه.
و از اين جهت حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - فرمودند كه:
«من ازمعالجه «اكمه» و «ابرص» ،[2] عاجز نيستم ولى از معالجه احمق عاجزم» .[3]
و سبب آن اين است كه مادامى كه آدمى نداند كه جاهل است، به نقصان خود برنمىخورد و در صدد تحصيل علم بر نمىآيد، پس در ضلالت و گمراهى باقىمىماند.و علامت اين صفت مهلكه و كيفيتشناختن آن، آن است كه آدمى، طايفهاى (برخى) از مطالب و استدلالات خود را بر جمعى از معروفين به استقامتسليقه ومنزهين از عصبيت و تقليد عرض نموده اگر ايشان او را تصويب نمودند از جهل مركببرىء و اگر تخطئه نمودند و او خود «مذعن»[4] نباشد به اين مرض مبتلا خواهد بود و بهيك مطلب و يك استدلال اكتفا در شناختن اين مرض نمىتوان كرد.و باعث جهل مركبو سبب آن، يا اعوجاج سليقه و كجى ذهن است، و بهترين معالجات در اين صورت آناست كه صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم رياضيه، از هندسه و حساب، زيرا كه آنهاموجب استقامت ذهن مىشود.و يا خطائى است كه در استدلال نموده، در اين وقتبايد او را بر اين داشت كه استدلالات خود را موازنه نمايد با استدلالات اهل تحقيق ازعلماى معروفين به استقامت ذهن، و ادله خود را عرض كند بر قواعد منطقيه با استقصاى تمام، تا به خطاى خود برخورد و يا سبب آن مانعى است از فهميدن حق در نفس او مثل تقليد يا عصبيت يا محض حسن ظن به شخصى يا نحو آن و علاج آن اين است كهسعى و اجتهاد كند در ازاله موانع ، تا به نتيجه مطلوب و رفع جهل برسد.
[1] . بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذيل ح 1.
[2] . اكمه به معنى: كور مادرزاد، و ابرص به معنى: پيسى است.
[3] . بحار الانوار، ج 14، ص 323، ح 36.
[4] . معترف، اقرار كننده.
ملا احمد نراقي- معراج السعاده، ص54 و 68.
نظرات شما عزیزان: