نقد عرفان کیهانی
در این قسمت به بررسی بخش دوم کتاب عرفان کیهانی نوشته محمد علی طاهری میپردازیم تا تناقضات این نوع از عرفان التقاطی را بیشتر متوجه شویم. در این بخش از کتاب ایشان به ارائه اساسنامه این عرفان و اصول حاکم بر آن پرداخته است.
«عرفان کیهانی (حلقه) نوعی سیر و سلوک عرفانی است، که مباحث عرفانی را مورد بررسی نظری و عملی قرار میدهد؛ و از آنجا که انسان شمول است، همة انسانها صرف نظر از نژاد، ملیت، دین، مذهب و عقاید شخصی میتوانند جنبة نظری آن را پذیرفته و جنبة عملی آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.» ص 57.
این جمله را بررسی مینماییم؛ مراد از مباحث عرفانی چه میباشد؟ عرفان اسلامی شیعه یا عرفان اسلامی اهل سنت و برخی گروههای صوفیه از اهل تسنن که با عرفان شیعی قرابت دارند؟ عرفان آسیای شرقی اعم از کنفسیوسی یا شینتوئیسم یا عرفان بودایی که برخی از گزارههای عرفان اسلامی را در بردارد و بسیاری از انحرافات عمیق فلسفی را نیز دارد؟ مراد ایشان از مباحث عرفانی کدام مبحث از کدام مکتب عرفانی میباشد؟ اگر پیرامون مشترکات میان مکاتب عرفانی مختلف بحث میکند و نقاط مشترک همه عرفان ها را مورد توجه قرار داده، که رویکرد جدیدی نمیباشد چون مکتب بودا سالهاست که به این شیوه پابرجا مانده است. اگر مراد این مشترکات میان تمام مکاتب عرفانی باشد، بسیاری از معارف عرفانی شیعه که تنها در مکتب تشیع است و با هیچ مکتب دیگری اشتراک ندارد، بیان نمیگردد و چون قرار است بر مشترکات تمام مکاتب توجه گردد.
در واقع این جمله دارای کلی گویی میباشد و حد و مرز این عرفان را مشخص نمیکند و هر چیزی را شامل میشود و این با مبانی عرفان شیعه که کاملترین مکتب و مشخصترین مکتب میباشد در تناقض است.
ایشان در ادامه ویژگی این عرفان را انسان شمول بودن میداند و انسانها با هر دین و مذهب و نژاد و ملیتی میتوانند آنرا بپذیرند و به آن عمل کنند.
اگر عرفان حقیقتی است که در ورای شریعت میباشد و ما با عمل به شریعت دین در مسیر طریقت قرار میگیریم تا به حقیقت احکام، دین و خود دست یابیم تا خدا را بهتر بشناسیم و بندگی کنیم، چگونه ممکن است انسانها با شریعتهای مختلف به حقیقت احکام و معارف الهی شیعه برسند؟ مفهوم انسان کامل و معصوم که قطب عالم امکان قرار میگیرد و سر منشاء فیض رحمانی به عارف و سالک است تنها در دین اسلام و خاصه در مذهب شیعه میباشد، حال یک فرد یهودی، مسیحی، بودائی، زرتشتی، هندو، .... که چنین حقیقتی در دینش وجود ندارد چگونه میتواند آنرا بپذیرد و درک نماید و در سلوک خود از آن بهره ببرد؟
اگر تمام ادیان و مذاهب بتوانند از یک عرفان استفاده کنند و معارف الهی را درک کنند و به مقام بندگی و فنا برسند، حکمت کاملترین دین و مذهب که اسلام و تشیع 12 امامی میباشد، چیست؟ اگر یک فرد یهودی که تنها از عرفان، مکتب اسرار آمیز قباله یا کابالا را میداند بتواند به مقامات عرفانی و شهود عالم و بندگی کامل خدا برسد، چه نیازی به مکتب تشیع و دین اسلام به عنوان کاملترین دین میباشد؟ اگر یک فرد هندو مباحث نظری عرفان شیعه را بپذیرد آیا میتواند مبانی نظری و اعتقادی اسلام را نپذیرد و هندو بماند؟ آیا یک فرد هندو که دارای شرک در توحید میباشد و به چند خدایی اعتقاد دارد میتواند به جنبه عملی عرفان شیعه عمل کند و بهره ببرد؟ آیا شرک در عقیده و توحید با عرفان و سلوک واقعی همخوانی دارد؟
ایشان در این جمله با کلیگویی و شمولیت دادن سلوک عرفانی برای تمام ادیان و مذاهب، عرفان خالص و کامل شیعه را تنزل داده و نوعی سلوک التقاطی را معرفی مینماید که فرد حتی با شرک در توحید هم میتواند به عرفان دست یابد که چنین چیزی در عرفان تشیع محال میباشد چون پایه عرفان تشیع بر شریعت اسلام ناب محمدی میباشد و تا فرد به آن اعتقاد عملی نداشته باشد نمیتواند وارد عرفان گردد.
مطلب دیگری که ایشان عنوان میکنند این است که هرکس از هر نژاد و ملیتی نیز میتواند از این عرفان استفاده نماید و آن را درک نماید. آیا مراد ایشان این است که عرفان کیهانی یک حقیقت است که همه انسانها در تمام سرزمینها یک درک واحد از آن میتوانند داشته باشند؟ اگر چنین است این درک واحد برای تشخیص صحت آن با چه محکی سنجیده میشود؟ آیا همه دارای یک شریعت هستند که با آن شریعت سنجیده شود؟ چه تضمینی وجود دارد که در نژادهای مختلف یک نوع شهود را تجربه کنند و از شهود شیطانی در امان باشند؟ آیا جغرافیا و آب و هوا در شهود سالک نقش ندارد؟.آیا عرفانی که یک فرد در سیبری تجربه میکند با عرفانی که یک فرد در آفریقا یا مدیترانه تجربه میکند یکی است؟ برای تشخیص صحت شهود و سلوک این افراد در عرفان کیهانی چه میزانی وجود دارد؟ این نکات در عرفان تشیع و در احکام اسلام دیده شده است، اما در عرفان کیهانی شریعت اسلام مبنا نیست بلکه هر مکتبی میتواند این عرفان را تجربه کند.
«اصل: هدف از این شاخة عرفانی، کمک به انسان در راه رسیدن به کمال و تعالی است؛ حرکتی از عالم کثرت به عالم وحدت. در این راستا همة تلاشها برای نزدیکی انسانها به یکدیگر صورت گرفته است، از هر عاملی که باعث جدایی انسانها و ایجاد تفرقه بین آنها میشود، اجتناب به عمل میآید.» ص 56.
در این جمله مقدمه آن تا حرکت از عالم کثرت به وحدت تقریباً با مبانی عرفان اسلامی شیعه سازگار است، اما در قسمت دوم این اصل که همه تلاشها را برای نزدیکی انسانها به یکدیگر دانسته و از هر عاملی که ایجاد تفرقه کند پرهیز نموده، با مبانی اسلامی عرفان شیعه سازگار نیست.
در اسلام مسائلی مانند جهاد، قتال با کفار، دفع شر ظالم و مفسد، امر به معروف و نهی از منکر، اجرای عدالت، مجازات مجرم و انفاق و.... وجود دارد که جزء شریعت اسلام میباشد و در سلوک سالک نیز بسیار نقش دارد. این احکام اسلام به طبع کسانی که در طرف مقابل آن قرار میگیرند سازگار نمیباشد و در مقابل آن موضع میگیرند. کسی که در جامعه مفسد فی الارض است، کسی که کافر حربی است، کسی که ظلم میکند در مقابل احکام اسلام ایستاده و وظیفه اسلام و مسلمانان مقابله با اوست. آیا ما میتوانیم از این احکام اسلام عدول نماییم تا باعث ناراحتی آنها نشود و بین ما و آنها تفرقه ایجاد نگردد؟ آیا میان مسلمانان و این دسته از افراد وحدتی شکل میگیرد؟ اگر وحدتی است باید بر محوریت تبعیت و عمل از دین باشد و ما نمیتوانیم به بهانه دوری از تفرقه، فاسد و ظالم و ..... را بپذیریم و با هم بر یک مکتب عرفانی وحدت داشته باشیم.
جاذبه و دافعهای که در اسلام مطرح است و بحث تولی و تبری بر این اساس است.1
یعنی یک مسلمان باید نسبت به دشمنان دین و خدا و اهل بیت برائت داشته باشد و این برائت را اهمال و ابراز نماید و تحت لوای وحدت و دوری از تفرقه نمیتوان میان حق و باطل صلح ایجاد کرد.
این احکام دین اسلام جزء اساسی در سلوک عارف میباشد، مسئله برائت از دشمنان خدا یکی از اصول اساسی عرفان شیعی است که باعث میشود سالک از دشمنان خدا دوری جسته و در مراتب بالاتر از ماسوی الله برائت بجوید. سالک در سلوک خود باید جهاد اکبر و اصغر را طی نماید تا به مقامات بالاتر راه یابد. مقام جهاد حتی در سلوک انبیاء نیز وجود داشته و وظیفه داشتهاند در راه خدا جهاد نمایند و پیامبری چون حضرت عیسی که فرصت جهاد نداشت در آخرالزمان باز خواهد گشت و در راه خدا جهاد خواهد نمود. پس در سلوک سالک در عرفان شیعه در مقاطعی سالک در مقابل جبهه باطل قرار میگیرد و بطور علنی با آنها جهاد مینماید، به همین دلیل نمیتوان عرفان طوری تعریف نمود که باعث وحدت میان تمام انسانها باشد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعنوان امام العارفین در جنگهای مختلف شرکت داشت و با کفار و مشرکان و یهود مقاتله نمود و بسیاری از آنان را به قتل رساند. آیا امام علی نمیتوانست نوعی عرفان ارائه نماید که میان جامعه انسانی اعم از مشرک و کافر و یهود وحدت ایجاد گردد؟ یا اینکه اصلاً اتحاد میان حق و باطل در اسلام و عرفان محال است؟
پس این اصل عرفان کیهانی با استفاده از مبانی صحیح در مقدمه خود، نتیجهای باطل را دنبال میکند و با اصول اسلام و عرفان شیعه بعنوان تنها روش و کاملترین روش در سلوک، در تناقض است.
«عالم کثرت به عالمی اطلاق میگردد که در آن انسانها از یکدیگر جدا شدهاند، تا جایی که دنیای هر انسانی صرفاً محدود به خود بوده، خارج از خود را به رسمیت نمیشناسد و فقط به فکر خویشتن است و همه توجه او معطوف به حفظ منافع شخصی، زندگی مادی و زمینیاش معطوف میباشد.»ص 57.
ایشان در این قسمت به بیان تعریف عالم کثرت پرداخته اند، اما در تعریف این عالم از دید عرفان اسلامی اشتباه نموده و تعریف فردیت گرایی و اصالت منفعت در اندیشه لیبرالیسم غرب را به جای عالم کثرت آورده اند.
اینکه انسانها از یکدیگر جدا شده و دنیای هر انسان محدود به خود او میشود، بخشی از اندیشه لیبرالیسم میباشد، که به فردیت گرایی یا اندیویدوالیسم معروف است.2
در ایدئولوژی لیبرالیسم، آدمیان به صورت اتمهایی مستقل و منزوی و جدا از هم تصور میشوند که صرفاً نوعی روابط کالایی بین آنها حاکم است.3
فردیت گرایی اساسی ترین شاخص فلسفی ایدئولوژی لیبرالیسم میباشد. در این شیوه، تفکر فرد از هر لحاظ مقدم بر جامعه است. فردگرایی پدیده ای است که به لحاظ تاریخی اختصاصاً به فلسفه پس از رنسانس و عصر جدید تعلق دارد.
توجه فرد به حفظ منافع مادی و رفع نیازهای شخصی خود، پدیده اصالت منفعت یا یوتیلیتاریانیسم در نظام اخلاقی لیبرالیسم میباشد. لیبرالیسم علائق و انگیزههای سودجویانه آدمی را به عنوان معیار تشخیص «خوب» و« بد» مطرح میکند. لیبرالیسم به نسبیت ارزشهای اخلاق معتقد است. فلاسفه لیبرال قرون هجده و نوزده، آراء اخلاقی این ایدئولوژی را در قالب مکتب اخلاقی « نفع گرایی» (یوتیلیتاریانیسم) تدوین و تئوریزه کردند.4
آنچه در عرفان کیهانی به عنوان عالم کثرت تعریف میگردد، معانی فردیت گرایی و اصالت منفعت در مکتب لیبرالیسم میباشد. آنچه در عرفان اسلامی به عنوان عالم کثرت بیان شده، شهودی است که سالک پس از طی مراحل یغضه و دیگر مراحل با آن روبرو میگردد و نسبت به توحید موجودات و تجلی توحید الهی در هر یک از آنها شهود مینماید، اما نمیتواند یکپارچگی و توحید مرتبه بالاتر را که درک واحدیت وجود است را درک نماید. در واقع سالک در این مرحله از موجودات و متعلقات آنها در درک توحید الهی رد شده و در عالم چیزی جز وجود ذات الهی را شهود نمیکند اما در مرحله عالم کثرت، توحید و وحدانیت الهی را در صفات و افعال خداوند و حکمت وجودی موجودات درک میکند.5
« همه انسانها میتوانند در هوشمندی و شعور حاکم بر جهان به توافق و اشتراک نظر رسیده، پس از آزمایش و اثبات آن، به صاحب این هوشمندی که خداون میباشد، برسند؛ تا این موضوع، نقطه مشترک فکری بین انسانها شده و قدرت و تحکیم پیدا نماید. بنابر این، عامل مشترک فکری بین همه انسانها و یا به عبارت دیگر، زیر بنای فکری همه انسانها، شعور حاکم بر جهان هستی و یا شعور الهی است.در این تفکر و بینش، این عامل مشترک، «شبکه شعور حاکم بر جهان هستی» نامیده میشود.» ص 59.
در این اصل از عرفان کیهانی، آقای طاهری در قسمت اول اصل خود بیان میدارد که نظم و شعور حاکم بر جهان حکایت از وجود خداوند دارد و این میتواند نقطه مشترک بین انسانها باشد، که این جمله صحیح میباشد و در اعتقادات اسلامی به برهان نظم مشهور است، اما ایشان در قسمت دوم اصل خود که نتیجهگیری مینماید، نتیجه ای اشتباه میگیرد.
ایشان بجای اینکه زیر بنای فکری و عامل مشترک همه انسانها را وجود خالق، ناظم و خداوند بداند، نظم حکیمانه و با تدبیر حاکم بر عالم را مبنای اشتراک میگیرد، در صورتی که نظم حکیمانه و مدبرانه عالم هستی، مخلوق خداوند است و از افعال خدا و صفات اوست.
خود خداوند و ذات و وجود خداوند و اعتقاد به آن و یکتایی آن باید مبنای اشتراک توحیدی در میان انسانها باشد نه یکی از صفات الهی، چون خداوند علاوه بر حکیم بودن و خالق بودن و ناظم بودن،دارای صفات دیگری نیز میباشد و این نوع تنزل دادن اعتقاد به خداوند اشتباه است.
در معارف اسلامی و عرفان اسلامی هیچ گاه بیان نشده که بجای پرستش خداوند و اعتقاد به او، به نظم حکیمانه حاکم بر عالم که مخلوق خداست، تمسک جویید و آنرا مبنای وحدت و سلوک خود قرار دهید.
شریک نمودن مخلوقات خدا در جایگاه و مرتبه خداوند، مرتبهای از شرک میباشد.
آیه 94 سوره انعام را که ایشان به عنوان تأیید مطلب خود در بحث وحدت وجود میآورد، شاهد مناسبی نمی باشد و ربطی به مسئله وحدت وجود ندارد. بسیاری از انسانها هستند که مرگ را تجربه میکنند و به روز حساب میرسند اما هنوز در سیر الی الله و سلوک ایه راجعون خود به مرحله در وحدت وجود نرسیده اند و باید از جهنم بگذرند و در قیامت رشد نمایند تا به این مرتبه برسند.
« جهان هستی از حرکت آفریده شده است، از این رو جلوه های گوناگون آن نیز ناشی از حرکت بوده و چون هر جلوه ای که ناشی از حرکت باشد، مجازی است، در نتیجه جهان هستی نیز مجازی میباشد.....» ص 60 .
در این اصل از عرفان کیهانی بیان شده که جهان هستی از حرکت آفریده شده است، در صورتی که حرکت یکی از ویژگیها و صفات جهان آفرینش است، نه خالق آن. جهان هستی از خداوند بوجود آمده و صفت حرکت را در آن قرار داده است تا الیه راجعون باشند.
ایشان در این اصل بیان داشته که هر جلوه ای که ناشی از حرکت باشد، مجازی میباشد. دقیقاً مشخص نیست که منظور ایشان از مجاز چه میباشد و بر چه اساسی هر حرکت و تجلی در عالم وجود را مجاز دانسته اند. حقیقت و مجاز جزء تقسیم بندیهای حکمت و فلسفه اسلامی میباشد نه عرفان اسلامی، چون عرفان و عارف چیزی جز حضور خداوند را نمیبیند و تقسیم محضر خداوند را به حقیقت و مجاز، صحیح نمیداند. اگر عارف بپذیرد که در عالم حقیقتی است و مجازی که آن مجاز وجود ندارد و اصل نیست بلکه حقیقت اصل است، پذیرفته است که در عالم چیزی هست که مجاز نامیده میشود ولی حقیقت خداوندی در آن نیست، پس مجاز جدای از وجود خداوندی دانسته شده است. در حقیقت مجاز در عرفان وجود ندارد چه لفظاً چه معناً، پس نسبت دادن عالم هستی به مجاز صحیح نیست بلکه مرتبه ای از حقیقت است .
«..... چون هر حرکتی نیاز به محرک و عامل جهت دهنده دارد، لذا این عامل حاکم بر جهان هستی، آگاهی و یا هوشمندی حاکم بر جهان هستی میباشد که آن را« شبکه شعور کیهانی » مینامیم...» ص 60 .
در قسمت نیز بجای اینکه ذات الهی عامل و حاکم بر جهان دانسته شود، مخلوق خداوند یعنی نظم حکیمانه عالم را حاکم و عامل حرکت دانسته است در صورتی که در عرفان اسلامی بر اساس دکترین لاحول و لا قوة الاّ بالله، تمام حرکتها و انرژی ها از خود خداوند صادر میگردد.
پذیرش نظری که در عرفان کیهانی مطرح شده است این نتیجه را در پی دارد که بپذیریم خداوند شعور کیهانی را خلق کرده و تدبیر امور عالم را بر عهده این شعور کیهانی گذاشته است و خود در امور عالم دخالت ندارد و تنها بر شعور کیهانی نظارت دارد، در صورتی که نظر اسلام و عرفان اسلامی چنین نیست و خداوند را در لحظه لحظه عالم و جزئیات حرکت عالم دخیل میداند و حتی افتادن برگ درختان را تحت وجود حضور خداوند میداند..6
این اعتقاد که خاوند را خالق نظام هستی بدانیم و دیگر در امور عالم دخیل ندانیم برگرفته از اعتقادات تحریفی یهود میباشد که بیان میدارد که خداوند جهان را خلق کرد و آنرا مانند ساعت کوک کرد ( شعور کیهانی) و رها کرد و جهان بطور منظم و بر اساس یک برنامه حکیمانه در حال حرکت است و خداوند در امور آن دخالت ندارد و دیگر نمیتواند در آن تصرف نماید.7
یهود بر اساس این اعتقاد بیان داشته است که دستان خدا بسته است و قرآن در جواب به این اعتقاد کفرآمیز میفرماید: و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهایشان بسته شد و لعن شدند بخاطر آچه گفتند، بلکه دو دست (قدرت و رحمت) خداوند باز و گشاده است و هرگونه که بخواهد انفاق میکند.8
پذیرش نمایندگی شعور کیهانی در تدبیر امور عالم از طرف خدا بر اساس همان تفکری است که فرعون خود را نماینده خدا و جانشین خدا در زمین میدانست و در زمین ادعای ربوبیت کرد. فرعون ادعای خالقیت عالم را نداشت بلکه ادعای ربوبیت در زمین را داشت و بیان میداشت که خدا امور زمین را به او سپرده است. این مبنای طغیان بشر نسبت به خداست که خداوند را در امور عالم حاضر و عامل نداند و خود را مدبر امور بداند که در نهایت به امانیسم یا انسان محوری ختم میشود.
«نسبت میان حقیقت و مجاز، مانند نسبت الله است به شعور کیهانی، مانند نسبت الله است به تجلیات الهی؛ « من» تا زمانی که فنا نشده ام، من است؛ دست من، پای من، .... و این جا سیر و سلوک معنایی ندارد، ولی وقتی فنا به وقوع پیوست، همه چیز را مجازی میبیند.» ص64.
دراین نسبت دهی باز مسئله مجاز و حقیقت مطرح شده که در قبل به آن اشاره نمودیم، سپس الله را به حقیقت تشبیه نموده و شعور کیهانی را به مجاز نسبت داده است. اگر ما شعور کیهانی را مجاز بدانیم و وقتی طبق تعریف خود عرفان کیهانی مجاز وجود ندارد، چگونه شعور کیهانی میتواند عامل حاکم بر جهان باشد؟ چگونه میتوان بر یک مسئله مجازی وحدت انسانی را ایجاد نمود و مبنا قرار داد؟
این مطلب یکی از تناقضات عرفان کیهانی میباشد.
« در عرفان اصلی داریم به نام نظام احسن که هر چیزی که لباس هستی پوشیده، به بهترین نحو ممکن ظهور یافته است. آیات شاهد؛ مؤمنون، 14 و تین، 4» ص 66.
در این قسمت آیاتی را که برای تأیید احسن بودن نظام خلقت آورده شده، اختصاص دارد به خلقت انسان نه خلقت عالم و نظام آفرینش.
« جهان هستی فاقد شکل و منظره ثابت بوده، هر ناظری آن را بسته به سرعت حرکتش در فضا و فرکانس چشمش به شکلی میبیند. اگر ناظر وجود نداشته باشد، جهان هستی نیز وجود نخواهد داشت.» ص 68 .
در این اصل ابتدا متغیر بودن جهان و تجلیات هستی را بیان میدارند که مطلب درستی میباشد، اما در قسمت بعد جهان را دارای اشکال مختلف دانسته اند به دلیل آن که هر موجودی بخاطر نوع خلقتی که در چشم خود دارد آنرا متفاوت میبیند. این نکته قابل بررسی است که آیا تفاوتی که در چشم موجودات وجود دارد و باعث میشود اشیاء را با تغییراتی ببینند، باعث میشود که اصل اشیاء هم متفاوت باشند و دارای یک شکل ثابت نباشند؟ آیا تفاوت رنگی که در چشم زنبور نسبت به گلها وجود دارد باعث میشود که شکل گل و ساختار آن برای زنبور نسبت به انسان متفاوت باشد؟ به نظر میرسد آقای طاهری در این مطلب دچار اشتباه گردیده و تفاوت نوع دید موجودات در دقت دید یا رنگ و گرما و... اشیاء دلیل بر تفاوت در شکل و ماهیت اشیاء نباشد، بلکه موجودات با توجه به نیاز حیات خود شاخصه های خاصی از اشیاء را میبینند و چشم آنها برای دین آن شاخص ها طراحی شده است.
نتیجه دیگری که ایشان میگیرن این است که اگر ناظر وجود نداشته باشد، جهان هستی نیز نخواهد بود، بدور از منطق میباشد، چون خالقیت خداوند نسبت به هستی و کائنات، وابسته به وجود مخلوقات ناظر نمی باشد چون خداوند مخلوقاتی دارد که چشم ندارند و قبل از وجود مخلوقات چشم دار و نظاره کننده وجود داشته اند.
« اعتقادات افراد به دو بخش زیر بنا و روبنا تقسیم میشود. زیر بنا بخش اشتراک فکری میان همه انسانها بوده، همانگونه که در بخش نظری و عملی عرفان کیهانی(حلقه) به اثبات میرسد، شعور الهی و یا هوشمندی حاکم بر جهان هستی است، که در این شاخه عرفانی مورد بهره برداری قرار میگیرد. روبنای فکری نیز شامل دستورالعمل های ادیان و مذاهب و تعاریف و راههای مختلف رسیدن انسان به تعالی است، که آن نیز خود میتواند به دو بخش اشتراکی و اختصاصی تقسیم شود.
در عرفان کیهانی(حلقه)، زیر بنای فکری انسان مورد بررسی اصلی قرار گرفته در مورد روبنای فکری اشتراکی، تعاریفی پیشنهاد مینماید و با بخش اختصاصی روبنای فکری انسانها که شامل اعتقادات و مراسم و مناسک است، برخورد و مداخله ای ندارد.» ص 71 .
در این اصل زیر بنای اشتراک فکری همه انسانها را یکی دانسته اند. آیا زیر بنای انسان بودایی با انسان لائیک یکی است؟ آیا زیر بنای اعتقادی و فکری انسان هندو و انسان شیعه 12 امامی یکی است؟ آیا زیر بنای انسان پیوریتن و آونجلیست با انسان شیعه علوی یکی است، آیا زیر بنای انسان سرخ پوست با انسان یهودی یکی است؟ آیا زیر بنای انسان صهیونیست با انسان کاتولیک یکی است؟.... پس چگونه عرفان کیهانی تلاش دارد بر روی این بخش از اعتقادات تمرکز نماید و وحدت عالم انسانی را که یکی از هشت شعار اصلی فرقة ضاله بهائیت است را رقم زند؟
در قسمت دیگر نیز در این اصل بیان شده که روبنای اعتقادات فکری بشر شامل دستورالعمل های ادیان و مذاهب و تعاریف و راههای مختلف رسیدن انسان به تعالی است، که اشاره دارد که هر دین و آیین و مذهبی اگر در ظواهر دین با هم اخلاف داشته باشند در مبانی مشترک هستند و هرکدام راهی به سمت کمال است، در صورتی که تفاوت در ظواهر ادیان نشأت گرفته از تفاوت در مبانی اعتقادی و زیر بنایی میباشد و اگر چنین باشد که همه ادیان حق باشند، دیگر جامعیت و کامل بودن و مصون از خطا بودن اسلام چه معنی دارد و اینکه دین نزد خداوند تنها اسلام است، چه توجیهی خواهد داشت؟
ایشان در این اصل خود، طرق الی الله در عرفان را به تفاوت و تعدد ادیان و مذاهب تعبیر نموده و اعتقاد دارد هر یک از ادیان و مذاهب راهی به سمت کمال الهی دارند در صورتی که مراد از طرق الی الله در عرفان اسلامی میباشد نه دیگر ادیان و مذاهب که در مبانی اعتقادی و اصول با اسلام و عرفان اسلامی در تناقض میباشند. اگر هر یک از ادیان دیگر راهی بسمت کمال الهی داشته باشند چه نیازی به دین کامل و خاتم میباشد و چه لزومی به تبلیغ برای جذب به اسلام میباشد؟
در بخش دیگری از این اصل بیان شده که در مورد روبنای فکری اشتراکی میان ادیان و مذاهب مختلف، تعاریفی پیشنهاد میگردد، آیا مراد از این سخن این است که میان ظواهر ادیان و روبنای فکری آنان اشتراکاتی است و عرفان کیهانی پیشنهاداتی برای تقریب آنها به هم دارد؟ اگر مراد این مطلب باشد یعنی عرفان کیهانی تلاش دارد تا در ظواهر ادیان نیز دستورالعمل های مشترکی صادر نماید تا انسانها بهم نزدیک تر گردند، آیا این ارائه مکتب جدید یا مذهب جدید است یا اشتراک میان ادیان مختلف در قالب یک دین؟ اگر مورد اول باشد عرفان کیهانی ادعای دین و روش جدید برای همه انسانها دارد و این یعنی دین اسلام این توانایی را نداشته و بقول فرقه ضالة صهیونیستی و جاسوسی بهائیت، اسلام منسوخ شده است. و اگر برداشت دوم هدف باشد، همان روش آیین بودا را در پیش گرفته که از ادیان مختلف نکات مثبتش را جمع مینماید و به هیچ دینی پایبند نمی باشد.
در بخش دیگر این اصل بیان شده است که با بخش اختصاصی روبنای فکری انسانها که شامل اعتقادات و مراسمات و مناسک مختلف میباشد، برخورد و مداخله ای ندارد. چگونه میشود به سیر و سلوک پرداخت ولی به ظاهر شریعت کار نداشت؟ حقیقت عرفان که همان بندگی خداوند میباشد در متن دستورات دینی و مناسک و اعتقادات دین اسلام ناب نهفته است ، چگونه عرفان کیهانی ادعا دارد که عرفان اسلامی و ایرانی است اما با شریعت و مناسک و مراسمات دین کاری ندارد؟ آیا در عرفان کیهانی یک فرد که به مناسک یهود عمل میکند و پیرو تحریفات موجود در تورات و مراسمات خاخام های یهود است میتواند به درک و شهود عرفانی اسلام ناب راه یابد؟ آیا یک شمن گرا که پیرو مراسمات جادوگری و سحر و ارتباط با اجنه شیاطین است میتواند در عین پایبندی به مناسک خود به عرفان اسلامی و شهود رحمانی برسد؟
این اصل عرفان کیهانی کاملاً منطبق بر عقاید فراماسونها و پاک دینان است که با دین و مذهب فرد کاری ندارند و فقط انسان خوب بودن را معیار قرار میدهند و همچنین با شعارهای هشت گانه فرقه ضاله بهائیت منطبق است که در تبلیغات جدید خود شما را به بهائی شدن دعوت نمیکنند بلکه به عمل به اصول هشت گانه خود دعوت میکنند که یکی از آنها صلح جهانی در زیر لوای لیبرال دموکراسی غرب با هر دین و مذهب است.
«انسان همواره دو پله دارد: پلة عقل و پلة عشق. پله عقل؛ دنیای علم و دانش، فن، روش، تکنیک، پند و نصیحت، دلیل، برهان و استدلال، سعی، کوشش و تلاش، ....و به طور کلی حیطه ای است که آن را اصلاحاً دنیای ابزار مینامیم.
پلة عشق؛ دنیای وجد، ذوق و شوق، حیرت و تعجب، جذبه و از خود بی خود شدن، ایثارو محبت و.... و به طور کلی حیطه و چارچوبی است که آن را اصطلاحاً دنیای بی ابزاری نام گذاری مینمایند.
بنابر این با تعریف فوق، عرفان کیهانی(حلقه) از دو بخش نظری و عملی تشکیل میگردد، که بخش نظری، بر روی پلة عقل و بخش عملی بر روی پلة عشق قرار دارد که در این بخش از هیچ گونه ابزاری استفاده نمینمایند.» ص 74.
در این اصل، عرفان کیهانی را به دو بخش عملی و نظری تقسیم نموده اند. این اصل و تقسیم بندی با تعریفی که در صفحه 47 از عرفان کیهانی ارائه شده است در تناقض میباشد. در آن قسمت عرفان کیهانی را برخلاف عرفان های دیگر فاقد هرگونه فن و تکنیک میدانند، اما در این اصل، عرفان نظری در عرفان کیهانی را بر پایه ابزار میداند و این در حای است که فن و تکنیک در دنیای ابزار استفاده میگردد.
تفکیک نمودن دنیای عقل و استدلال و پند و نصیحت و علم و دانش و سعی کوشش از دنیای عشق و عرفان عملی نیز دارای اشکال میباشد. کدام عارفی است که از پند و نصیحت استاد استفاده نکرده باشد؟ کدام سالکی است که در ادب نفس و تربیت روحش از سعی و کوشش استفاده نکرده باشد؟ کدام عرفانی است که با علم و معرفت و دانش واقعی سر و کار نداشته باشد؟ در این اصل با تناقضات فاحشی روبرو میباشیم.
« عرفان عملی، عبارت از شناخت حقیقت جهان هستی از راه کشف و شهود است. به عبارت دیگر، دنیایی است بدون ابزارهای عقلانی، و ادراکات آن باید از ارتباط و اتصال با ماورا و کسب آگاهی حاصل شود.» ص 76
« پله عقل، پایة فهم پله عشق است و کلیه ادراکات انسان از طریق آن شکل گرفته و از آنجا که کلیه نتیجه گیری ها بر روی پله عقل صورت میگیرد، بنابر این، بدون پله عقل، کمالی حاصل نخواهد شد. در این صورت، پله عقل و پله عشق لازم و ملزوم یکدیگر میباشند.» ص 76.
این دو اصل در تناقض آشکار با یکدیگر میباشند؛ در اصل اول کاملاً ابزارهای عقلانی را رد میکند و در اصل دوم عقل را یکی از دو پله اصلی و لازمة عشق میداند.
« اراده الهی در آن بخش که مربوط به افعال آدمی است، در بستر اختیار و انتخاب بشری رخ میدهد.» ص 79.
در این جمله اراده الهی را زیر مجموعه اختیار و افعال انسانی دانسته، در صورتی که افعال و اختیار و انتخاب آدمی در بستر اراده الهی به فعلیت میرسد و اختیار آدمی، زیر مجموعه اراده الهی بوده و در طول هم هستند.
« حاکمیت صالحان و اعلام آن توسط قرآن، یعنی این که با تلاش و مجاهدت صالحان در فرایندی اختیاری، مقدمات حاکمیت نیکان تحقق پیدا میکند و تا این حرکت ارادی انسانها تحقق نیابد، آن نتیجه حاصل نمیشود.» ص 80 .
در این اصل نقشی برای اراده الهی در تحقق حکومت صالحان قائل نشده و تمام عوامل تحقق آن را به اراده انسانها و تلاش اختیاری انسانها نسبت داده است در صورتی که عامل اصلی این تحقق وعده الهی در مسئله ظهور و تحقق حکومت دین بر زمین است و در پی آن اراده الهی و سپس اراده انسانی در این امر نقش دارد. مسئله اراده الهی در حدی است که اگر اراده انسانی برای تحقق این امر وجود نداشت، این امر محقق خواهد شد که این مطلب را تحت عنوان مسئله بداء در مسئله مهدویت بیان میکنند.9
« برای بهره برداری از عرفان عملی عرفان کیهانی(حلقه)، نیاز به ایجاد اتصال به حلقه های متعدد شبکة شعور کیهانی میباشد و این اتصالات، اصل لاینفک این شاخة عرفانی است. جهت تحقق بخشیدن به هر مبحث در عرفان عملی، نیاز به حلقة خاص و حفاظ های خاص آن حلقه میباشد. اتصال به دو دسته کاربران و مربان ارایه میشود، که تفویضی بوده، در قبال مکتوب نمودن سوگند نامه های مربوط، به آنان تفویض میگردد. تفویض ها، توسط مرکزیت که کنترل و هدایت کنندة جریان عرفان کیهانی (حلقه) میباشد، انجام میگیرد.» ص 80 .
در این اصل، مهمترین روش، تشکیل حلقه های عرفانی در عرفان کیهانی بیان شده است. در واقع در این اصل نوعی روش و تکنیک و ابزار برای ایجاد اتصال به عرفان عملی کیهانی بیان شده است و این با اصل اساسی عرفان کیهانی که نداشتن فن و تکنیک ( صفحه 47 از کتاب) میباشد، در تناقض است. در واقع در این اصل آقای طاهری، بر خلاف ادعای خود در عرفان کیهانی، که از هیچ فن و تکنیکی استفاده نمیکند و تنها از راه شهود پیش میرود، عمل نموده است.
روشی که در این عرفان برای اتصال به شبکه شعور طراحی نموده است کاملاً منطبق بر روش دراویش منحرف علی اللهی، تشکیلات فراماسونری، گروههای ان ای، تشکیلات بهائیت، گروهک تروریستی منافقین و تمام فرقه های سازمان یافته میباشد. در تمام این فرقه ها و سازمانهای تشکیلاتی، افراد در حلقه های مختلف دسته بندی میشوند و بوسیله یک فرد اداره میگردند و افراد نسبت به تشکیلات بسیار متعهد میگردند در حدی که بریدن از تشکیلات محال است و در صورت جدا شدن با تهدیدات جدی روبرو میگردند. سوگندنامه هایی که در حلقه های عرفان کیهانی مطرح میباشد دقیقاً همین کارکرد را دارد.
تقسیم گروه به کاربران و مدیران نیز در تمام تشکیلات های فرقه گرا وجود دارد تا کاربران تحت کنترل و نظارت مربیان باشند و کنترل و هدایت تشکیلات فرقه ای توسط مرکزیت فرقه کنترل و هدایت میگردد. این روش کاملاً در شکل گیری حلقه های عرفان کیهانی مشهود میباشد.10
آیه 88 و 89 سوره شعراء که در ادامه این اصل برای اسلامی نشان دادن این روش آورده شده است، برای در اختیار گرفتن امور مادی و معیشتی افراد گروه به کار میرود و در واقع افراد تشکیلات حلقه عرفان کیهانی باید تمام امور دنیوی خود را رها کرده و در اختیار مرکزیت فرقه قرار دهند. این روش را در فرقه های انحرافی دیگر که ادعای عرفان یا کرامات داشته اند نیز مشاهده شده است.11
« لایه محافظ، در واقع تعیین ذکر« یا حافظ یا حفیظ» در ذاکر است؛ یعنی انسان وقتی در مقام تسلیم الهی از خود سلب اراده میکند و همه کارها را به خدا واگذار مینماید، مصداق این آیه می شود: و ما توفیقی الاّ بالله علیه توکلت و الیه انیب. (هود، 88) این تحقق مقام توگکل در عرفان اسلامی است.ظهور حالت توکل با ذکر « یا حافظ یا حفیظ» در ذاکر تثبیت میشود، که آن را لایة محافظ یا « خدا پناهی» میگویند.» ص 82.
در این اصل، رسیدن به مقام توکل را منوط به تسلیم شدن در برابر خدا و واگذاری امور به خدا و بیان ذکر یا حافظ یا حفیظ، دانسته شده است، اما برای رسیدن به مقام تسلیم شدن در برابر خدا و رسیدن به مقام واگذاری یا مقام اُفوضُ در عرفان، روشی ارائه نشده است و این طور به نظر میرسد که سالک به محض اینکه تصمیم گرفت و خواست، به مقام اُفوضُ و مقام تسلیم شدن( مقام اسلام و مسلمانی) دست می یابد و برای رسیدن به این مقامات عرفانی مراحل و جهدی نیاز ندارد.
در ادامه نیز بیان میدارد که تنها با ذکر یا حافظ یا حفیظ، فرد بدون اقدامات دیگر به مقام توکل خواهد رسید. به واقع آقای طاهری بسیار ساده و راحت توهمی از عرفان را به افراد معرفی میکند و افراد حلقه عرفان کیهانی در تعّرف غوطه ور خواهند شد. آیا رسیدن به مقام متوکّلین که از مراتب بالای عرفان میباشد، تنها با یک ذکر حاصل میگردد، بدون مراقبات دیگر و ابتلائات دیگر؟ 12
« دو نوع اتصال به شبکه شعور کیهانی وجود دارد: الف. راه های فردی ( ادعونی استجب لکم) : راه های فردی راهی است که هیچ گونه تعریفی نداشته و در آن، شخص به واسطه اشتیاق بیش از حد خود، به شبکه شعور کیهانی اتصال پیدا نموده باشد.
ب. راه جمعی( اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا ) : راه جمعی راهی است که در آن فرد در حلقه وحدت قرار میگیرد. این حلقه، سه عضو دارد: شعور کیهانی، فرد متصل کننده و فرد متصل شونده. با تشکیل حلقه، بلافاصله فیض الهی در آن جریان افتاده، انجام کارهای مورد نظر در چارچوب این عرفان با تشکیل حلقه های مختلف تحقق میپذیرد. دراین صورت عضو چهارم الله است.» ص 83 .
در این اصل بزای راه فردی آیه ای آورده شده است که فعل آن جمع است،( ادعونی ) در واقع شاهد قرآنی که برای تأیید این راه آورده شده بر راه جمعی دلالت دارد نه فردی و این از تناقضات دیگر مبانی عرفان کیهانی طاهریسم میباشد.
در ادامه برای راه فردی در عرفان کیهانی هیچ گونه تعریفی ارائه نمیگردد و این از مبهمات و تناقضات این مکتب میباشد. اگر این عرفان بر عرفان اسلامی شیعه استوار است، تمام آنچه در شریعت بعنوان عبادات فردی یا تهذیب نفس فردی و خودسازیهای فردی آمده است، چه جایگاه و تعریفی دارد؟ آیا عبادتی مانند نماز شب و تحجد شبانه یک عبادت فردی است یا جمعی؟ آیا در عرفان اسلامی تعریفی ندارد ؟ آیا در عرفان اسلامی عبادتی مهم تر و تأثیرگذار تر از نماز شب و تحجد شبانه در سلوک سالک وجود دارد؟
در راه جمعی که ارئه گردیده است، شاهد قرآنی آن یعنی آیه 103 آل عمران، در روایاتن امامان معصوم آمده است که مراد از حبل الله، دین اسلام است و مردم باید به دین که ریسمان اللهی است و ولایت امامان از ارکان آن است متمسک شوند، اما معلوم نیست تشکیل حلقه با شعور کیهانی از کجا استخراج گردیده است.
در معرفی چگونگی و اعضای حلقه، شباهت با روشهای صوفیه، ماسونها، و دیگر مکاتب عرفانی انحرافی مشخص است مانند مکتب ریکی که بر پایه انرژی های کیهانی بنا گردیده است.
ظاهراً آقای طاهری با این نوع از مکاتب شرقی و اصول تشکیلاتی فرقه ها و تشکیلات سازمانی فرقه گرا آشنایی نداشته اند و گمان میکنند عرفان کیهانی ایشان تنها دارای این ویژگیها میباشد، اما حقیقت آن است که تمام ویژگیهای مکتب ایشان در فرقه های دیگر، سالهاست که وجود دارد، اما آنها این ویزگیها را به اسم عرفان اسلامی شیعی برای مقابله با عرفان های انحرافی ارائه ندادند.
ویژگی عرفان التقاطی کیهانی این است که خود جزء عرفانهای انحرافی و التقاطی است و داعیه مبارزه با عرفانهای انحرافی را دارد.
در شکل گیری حلقه سه نفره در عرفان کیهانی، خدا محوریت و مرکزیت ندارد و خدا در لایه اول این حلقه نیست، بلکه این حلقه از فرد متصل شده، فرد متصل شونده و شعور کیهانی ( جانشین خدا، یا بُت دوران مدرن ) قرار دارد و خدا در گام چهارم به حلقه میرسد. در واقع خدا در شکل گیری اولیه حلقه حضور ندارد و در گام بعد به خدا میرسند.
در اینجا انسان محوری ( امانیسم ) و انرژی محوری، بر خدا محوری غلبه یافته است. این الگوی حلقه را در تشکیلات ان ای که برای ترک معتادان شکل گرفته است و الگو گرفته از تشکیلات فراماسونری در سازمانهای غربی است، به شدت مشاهده میکنیم.
« فیض حلقة وحدت از برکت نزدیکی و وحدت حداقل دونفر ایجاد میشود و هرکجا حداقل دو نفر در حلقه جمع باشند، عضو سوم روح القدس( شبکه شعور کیهانی) و عضو چهارم خداوند است. در آیة 7 سوره مجادله میفرماید: آیا ندیدی که خداوند آنچه در آسمان زمین است میداند؟ هیچ گاه سه کس با هم راز نگویند، جزاینکه خدا چهارم آنهاست، و نه پنج کس، جز آنکه او ششم آنهاست، و نه کمتر از آن، و نه بیشتر ، جز آ نکه هرکجا باشند خدا با آنهاست، سپس روز قیامت آنان را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت، که خدا به کلیه امور عالم داناست.» ص 85 .
در این اصل، با استناد به آیه 7 سوره مجادله، تشکیل حلقه در عرفان کیهانی را با حداقل دو انسان و وجود شعور کیهانی دانسته و عضو چهارم را خدا فرض نموده است، غافل از این که این آیه درباره تشکیل جلسات گروهی و مخفیانه میان مشرکین و یهود اشاره دارد که برای فتنه انگیزی بر علیه پیامبر تشکیل میدادند و تشکیل این گونه جلسات سری و نجوا گونه برای آنها ممنوع شده بود، که در ادامه آیات به آن اشاره مینماید.
اگر آقای طاهری برای یک بار این آیات را تا انتها میخواند، متوجه میشد که شأن نزول این آیات پیرامون فتنه انگیزی یهود و مشرکین است و در آیه 7 خداوند به صراحت بیان میدارد که از جزئیات جلسات سری و نجوا گونه آنها آگاه است و استفاده از این آیه برای شهادت بر حلقه عرفان کیهانی مناسبتی ندارد.
تحریف دیگری که در این اصل وجود دارد این است که خداوند در آیه میفرماید ما به آنچه شما در جلسات سری خود بیان میکنید آگاهیم، خواه این جلسات دو نفری باشد، خواه سه، چهار، پنج، شش نفری یا بیشتر. در واقع خداوند با این آیه قادریت و سلطه و حضورش در هر مکان و میان هر جمعی را بیان میدارد، نه اینکه اگر یک نفر به تنهایی مشغوله دسیسه بود خدا از آن بی اطلاع است.
اما در عرفان کیهانی با برداشت اشتباه از این آیه، حداقل نفرات برای تشکیل حلقه را 3 نفر دانسته و چون حلقه کیهانی با دو نفر شکل میگیرد، نفر سوم را شعور کیهانی گرفته اند و برای آن جایگاه انسانی قائل شده اند چون نفر واحد شمارش انسان و شتر است. بعد برای اینکه این ایراد را اصلاح کنند، شعور کیهانی را به روح القدس تعبیر کرده و انحراف را شدید تر نموده اند.
در این آیه خداوند به صراحت حضور خود و سیطره علم خود را در مخفی ترین نجواها بیان میدارد، اما در عرفان کیهانی خدا را در جایگاه چهارم از حضور قرار میدهد، بخاطر برداشت اشتباهی که از آیه میکند، در صورتی که در هر جمعی ابتدا خدا حضور دارد و هیچ کسی نیست سپس به اراده الهی موجودات موجود میشوند.
در ادامه آیات سوره مجادله در آیه 10، صراحتاً نجوا را از وسوسه ها و شگردهای شیطان میداند و مؤمنین را از آن نهی میکند، اما در عرفان کیهانی این جلسات نجوا گونه را مبنای حلقه خود قرار دادهاند.
« برای انجام کار درمانگری، نظر به این که کار درمان صرفاً توسط شعور الهی انجام میشود، تعداد نفرات، چه به عنوان درمانگر و چه بیمار تعیین کننده نیستند.» ص 85 .
در این اصل برای عرفان کیهانی قدرت درمانگری را نیز معرفی مینمایند، در حقیقت مشخص نیست هدف از این عرفان چه میباشد؟ آیا عرفان جهت شناخت خدا و بندگی اوست؟ یا برای رفع نیازها و حاجات دنیایی ما؟ آیا عرفان حقیقی اسلامی ادعا دارد که میتواند درمان بیماریها باشد؟ آیا اگر عارفی چنین ادعایی داشت، در عرفان جایگاهی دارد؟ آیا عرفان با ادعای کرامات و رفع حاجات سنخیت دارد؟ از اینجاست که ماهیت این عرفان التقاطی مشخص میگردد. اگر عرفان ادعای درمانگری و تصرف در عوامل طبیعی پزشکی این دنیا را دارد، چرا امام العارفین امیر المؤمنین از عرفان خود برای مداوای خود استفاده نکرد؟ قدرت عرفا در دخل تصرف بر امور طبیعت قابل انکار نیست، اما عرفان واقعی در امور دنیایی خود را مطیع علل و اسباب طبیعی میدانند و برای مداوا نزد پزشک میروند نه نزد شعور کیهانی. این عملکرد را در سیره امام خمینی (ره) مشاهده میکنیم که با داشتن مراتب عرفانی و مقامات متعالی در امور سلامت جسم خود تسلیم نظر پزشک بوده اند.
ادعای عرفان کیهانی در مورد درمانگری بیماران چیز جدیدی نیست و سالهاست که توسط انرژی درمانی ادعا شده است.
« تنها شرط حضور در حلقة وحدت، «شاهد» بودن است. شاهد کسی است که نظاره گر و تماشاچی باشد و در حین نظاره هیچ گونه قضاوتی نداشته، هرگونه اتفاقی در حلقه مشاهده نمود، زیر نظر داشته و در حین مشاهده از تعبیر و تفسیر جدا باشد» ص 86 .
ادامه دارد ...
------------------------------------------------------------
1- مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ( نشر صدرا).
2- زرشناس، شهریار، اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران،( نشر کیهان، تهران،1379).
3- هندرسون،کارل؛ هاپکینز،جونز، لیبرالیسم چیست؟، ص 266.
4- کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج8 ، ترجمه بهاالدین خرمشاهی، ص 24و52.
5- ................، نشان از بی نشانها، باب توحید .
6- آیات موجود در نماز غفیله به این مطلب اشاره دارد.
7- حسین زاده، محمد علی، سیری در مکتب یهود، ص 92، (نشر کیهان، تهران، 1383).
8- قرآن کریم، سوره مائده، آیه 64 .
9- ارشاد مفید، ج 2، ص 340؛ اعلام الوری، ص 401؛ بحار الانوار، ج 51، ص 133.
10- مبانی فراماسونری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
11- ویژه نامه کژراهه جام جم، اسفند 86 .
12- .............نشان از بی نشانها، باب توکل.
----------------------------------
نويسنده : حاتم جديدي
منبع : راسخون
---------------------------
نظرات شما عزیزان: